eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این ۵ دقیقه صحبت‌های آ سِد حسن نصرالله رو گوش بدید و لذت ببرید💛@hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥عالم اهل سنت و سخنی که به قیمت جانش تمام شد❗️ 🔥 اللهم العن الجبت و الطاغوت و اتباعهم ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
ashoora-samavati.mp3
4.42M
زیارت عاشورا با نوای حاج مهدی سماواتی🎤 🌷 هدیه به شهید حاج یونس زنگی آبادی و به نیت تعجیل در فرج آقا امام زمان عج و برآورده شدن حاجات اعضای محترم کانال 🤲 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
آخرین باری که حاج یونس مرخصی آمده بود گفت: حاج‌قاسم اسم تیپ ما را گذاشته "تیپ امام حسین (علیه‌السلام )" چون اسم تیپ ما امام‌حسین است دوستدارم مثل امام‌حسین شهید شوم. بعد از کمی مکث ادامه داد: من که شهید شدم باید مرا از روی پا بشناسید !! روزی که رفتم تعاون برای شناسایی روی تابوت را که کنار زدم جای سَر ، پاهایش بود .... 📎به روایت همسر شهید @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔻اگر به «نماز» اهتمام نداشته باشیم، عُمر ما بی‌برکت می‌شود... ✅"نماز اول وقت، برکتِ عُمر می‌آورد. 🔺 در روایات هست که یکی از آفات عدمِ اهتمام به نماز، رفتن برکت از عمر است و عمر، بی‌برکت می‌شود؛ [یعنی] انسان زحمت می‌کشد ولی این زحمت، خاصیت ندارد! بعضی‌ها هستند که زیاد زحمت می‌کشند، صبح تا شب هم کار می‌کنند، ولی خاصیت ندارد! بعضی‌ها هم هستند که خداوند به زندگی‌شان برکت می‌دهد؛ 👌 🌷«بَارِكْ لَنَا فِيمَا كَتَبْتَهُ لَنَا مِنْ أَعْمَارِنَا» (به عمرهایمان به اندازه‌‏اى که مقدّر فرموده‌‏اى برکت ده!)...".🙏 📝استاد سیدمحمّدمهدی میرباقری ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🔻مزدوران همانند، فقط مأموریت‌شان عوض شده..! ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح شد بازهم آهنگ خدا می‌ آید چه نسیم ِخنکی! دل به صفا می‌آید به نخستین نفسِ بانگِ خروس سحری زنگِ دروازه ی دنیا به صدا می‌آید سلام صبحتون بخیر🌺 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🏴🏴🇮🇷🇮🇷
هرصبح بہ رسم نوڪرے از ما تورا سلام اے مانده در میان قائله تنها، تو را سلام ما هرچہ خوب و بد، بہ درِخانہ‌ے توییم از نوڪران مُنتظر آقا تو را ســلام @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @delneveshte_hadis110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
4_5773975748649944610.mp3
2.2M
🔸ترتیل صفحه 42 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
042-baghare-ta-1.mp3
3.66M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
042-baghare-ta-2.mp3
14.13M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 دست فوزیه را گرفتم و به طرف مسجد رفتیم. فوزیه با دیدن دایی اش بیشتر گریه کرد. من با دایی فوزیه سلام و علیک کردم و گفتم: حالا نمیشه فوزیه هم بمونه؟ گفت: فوزیه بمونه، این یکی بمونه، اون یکی بمونه، پس من اومدم برای چی؟ چه کسی رو ببرم؟ مادرشون هم که بدون دخترها نگران می مونه چون باید سریع بر میگشتم، فوزیه را دلداری دادم. صورتش را بوسیدم و گفتم: ایشالله زود برمی گردی، بعد فوزیه را در همان حال تنها گذاشتم و از مسجد بیرون آمدم. شب که به مسجد برگشتم، خانواده وطنخواه رفته بودند. فقط صباح مانده بود و صالحه که جزو نیروهای ذخیره سپاه بود و با آنها همکاری می کرد. وقتی از فکر دخترهایی که رفته بودند درآمدم دیدم بچه ها همچنان مشغول حرف زدن و یادآوری خاطرات شان هستند. تا دیر وقت زیر نور کم سوي فانوس کار کردیم. آن شب یک اکیب چهار، پنج نفره پزشک هم از بهبهان آمدند. فردا صبح هم اسلحه به دست گرفتند و به خط رفتند. قبل از آمدنمان به مطب یک دکتر داروساز به اسم دکتر سعادت هم از بهبهان برای کمک آمده بود. او معمولا توی مطب می ماند. فردی لاغر اندام و قد بلند بود که چشمانی تقریبا سبز رنگ و موهای فرفری داشت. موقع حرف زدن خیلی آرام صحبت می کرد. شدیدة اهل مقررات و انضباط بود. حتی لباس خوابش را هم آورده بود. شب ها لباس کارش را در می آورد و لباس خوابش را می پوشید. موقع رسیدگی به مجروح آن چنان آرام و ظریف کار انجام می داد که احساس می کردیم ما در مقابل او آدم های خشن و بی دقتی هستیم. بچه ها می گفتند: معلومه تو یه خانوادش مرفه بزرگ شده که این طوریه. هنوز سختی های اینجا رو ندیده انفجارها که شدید بشه، باید ببینم چی کار میکنه اون گروهی که روز اول مطب اومدن و از گروهک ها طرفداری می کردند، با اینکه دکتر سعادت شیک نبودند، در رفتند، این با این کارهاش ببینیم چقدر دوام میباره، هر چه می گذشت تعجب مان درباره دکتر سعادت بیشتر می شد. او آنقدر متواضع بود که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد، امدادگر است. کارش که تمام می شد توی یکی از اتاق های خالی می رفت، در را می بست و دور از چشم همه به نماز و دعا می ایستاد. آنقدر زیبا دعا می خواند که ما با صدای پر سوز و گداز او پشت در اشک می ریختیم. حالت های روحانی دکتر سعادت در روحیة ما تأثیر می گذاشت. من به این نتیجه رسیده بودم که آرامش دکتر در کارها و رفتارش در اثر همین دعاها و نمازهای با توجه و جهادی است. آنوقت ما همه ظرافت ها و دشت هایش را به حساب مرفه بودن او گذاشته بودیم. برخلاف آقای نجار که از او حساب می بردیم و میترسیدیم، با دکتر سعادت خیلی راحت تر بودیم، او محترمانه با ما صبوری می کرد. همیشه به او به چشم یک بزرگتر و فردی قابل اعتماد نگاه می کردیم، یادم می آید بعد از ظهر روزی که علی را به خاک سپردم وقتی مرا دید، پرسید: کجایی خواهر حسینی؟ از صبح تا حالا پیدات نیست. بغض کردم. اما سعی کردم اشکهایم نریزد. در حالی که صدایم می لرزید گفتم: مگه نمی دونید دیشب برادرم علی شهید شد، رفته بودم جنت آباد برای دفنش. چشم هایش پر اشک و صورتش قرمز شد. نگاهش را پایین انداخت. وقتی گفتم: علی هم مثل بابا من رو تنها گذاشت و رفت، یکهو بغضش ترکید و صدای گریه اش بلند شد. دستش را روی صورتش گذاشت و به طرف اتاق راه افتاد. گفتم: دکتر چرا این طوری می کنید؟ من اومدم اینجا که شما به من دلداری بدید. با گریه گفت: نه خواهر حسینی من نمی توانم، من مثل شما طاقت ندارم. این را گفت و رفت توی اتاق، صدای گریه اش از پشت در بسته اتاقش می آمد، نتوانستم دیگر بایستم. از مطب زدم بیرون. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فصل شانزدهم فکر می کنم چهاردهم یا پانزدهم مهر بود. توی مطب مشغول کار بودیم که حسین و لیلا را بالای سرم دیدم. تعجب کردم. راستش ترسیدم، پرسیدم: چیزی شده؟ شما اینجا چی کار می کنید؟ کفشد: برادر عبدلله معاوی، خلیل رو دیدیم، به ما گفت: عبدلله مجروح شده خیلی ناراحت شدم. پرسیدم: چه جوری؟ کجا؟ کفتند: نمی دونیم. ولی توی خطوط بوده گفتم: حالا کجاست؟ گفتند: نمی دونیم. برادرش خلیل هم ازش خبری نداشت دیگر طاقت ماندن نداشتم. گفتم بریم دنبالش راه افتادیم. اول به بیمارستان مصدق سرزدیم. خیلی خلوت شده بود. به هوای تخریب پل و ساختمان فرمانداری حسابی زیر آتش بود، یکی، دو بار هم مورد اصابت قرار گرفته، ساختمانی آسیب جدی دیده بود، وقتی وارد شدم، حس کردم متروکه شده، سراغ عبدلله را گرفتیم، گفتند: ما دیگه مجروح پذیرش نداریم، اینجا امنیت نداره. همین هایی هم که هستند، داریم منتقل می کنیم. زایشگاه رفتدیم. آنجا هم نبود. خودمان را به بیمارستان طالقانی رساندیم، برعکس بیمارستان مصدی شلوغ و پرازدحام بود. آنجا گفتند: مجروحی به این اسم اینجا بوده و قرار شده به ماهشهر منقل بشه پرسیدم: یعنی الان ماهشهره؟ گفتند: معلوم نیست. آن عده که قرار به اعزام داشتند را فرستادند بیمارستان صحرایی تا به حال اسم چنین جایی را نشنیده بودم. پرسیدم: بیمارستان صحرایی دیگه کجاست؟ گفت: دارخوین، طرف های شادگان چون بعد از ظهر بود به حسین ولیلا گفتم الان نمی رسیم بریم و برگردیم. باشه برای فردا فردا صبح زود من، لیلا، حسین عبدی، زهره فرهادی و زینب خانم از خرمشهر بیرون آمدیم، ماشین گیرمان نمی آمد، پیاده و سواره، با ماشین های عبوری خودمان را به ایستگاه دوازده آبادان رساندیم. از ایستگاه دوازده تا بیمارستان را سوار ماشینی ارتشی شدیم که آنطرفها می رفت. خیلی نگران عبدلله بودم. حس می کردم او و حسین مثله علی هستند خیلی به آنها انس پیدا کرده بودم راه دور بود. هیچ کدام از ما تا به حال به دارخوین نیامده بودیم. حسین میگفت: بیمارستان صحرایی از اسمش پیداست که صریع سرهمش کردند : بالأخره راننده ما را سر یک جاده خاکی که به بیمارستان صحرایی دارخوین منتهي تی شد، پیاده کرد. کمی جلوتر یک سری کانتینر کنار هم چیده و تعدادی چادر علم کرده دند. یک سالن بزرگ سوله مانند هم با دیواره فلزی و سقف برزنتی از دور به چشم می خورد. پنجاه متر مانده به بیمارستان توی جاده مانع گذاشته بودند و رفت و آمدها را کنترل می کردند. ما که به چادر رسیدیم، نگهبان از چادر بیرون آمد. گفتیم برای چه آمده ایم. گفت: هر چه تجهیزات نظامی دارید، تحویل بدهید موقع برگشت برمی گردانیم. حسین أم . یک اسله اش را از روی شانه اش برداشت و تحویل نگهبان داد. من نارنجک و ژه سه ام را به فرخی سپرده بودم و فقط دو تا فشنگ داشتم. این ها همان فلنگ های خونی بود که از جیب علی بیرون آورده بودند، سرباز برگه ایی نوشت و دستمان داد ا وارد محدوده بیمارستان شدیم، کیسه های شن را تا ارتفاع زیادی دور کانتینرها و چادرها چیده و بالا آورده بودند، کلی این طرف و آن طرف رفتیم تا بالاخره گفتند: عبدلله معاوی توی آن سالن بزرگ، بستری است. وارد سالن شدیم. در دو ردیف حدود پنجاه هشت تخت چیده بودند که روی همه آنها مجروح خوابیده بود راه افتادیم و به چهرة تک تک آنها نگاه کردیم. اکثرشان حال خوبی نداشت چهره های آفتاب سوخته شان می گفت که بیشترشان جنوبی اند. بین آنها سربازان و ارتشی های پادگان در را هم دیدیم ولی هرچه گشتیم، عبدلله را پیدا نکردیم. از سالن بیرون آمدیم. به پرستارها گفتم: ما مجروح مون رو پیدا نکردیم. مطمئید اینجاست جای دیگه نفرستادید؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
✅دعای هر روز ماه صفر ✅صدقات اول ماه فراموش نشه ماه صفر سنگین هست فردا اول صفر هست التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ظهور وقتیه که امام‌زمان(عج) صدا بزنه خدایا، اینا دیگه طاقت ندارن...😭💔