eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
6.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📿اکثر کسانی که به یه جایی رسیدند بودند.🙏 همین الان بچه ات رو نذر کن.🤲 دکتر_سعید_عزیزی بسیار جالب 👆 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی ... ای نام توشیرین ای ذات تودیرین خوشم که معبودم تویی خرسندم که مقصودم تویی سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ 🇮🇷🇮🇷🏴🏴🏴
چشمانم از سر صبح قدمهای تو را می‌جويند يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام... اميد، وقتي به خاندان شما باشد... "نااميدی"، كلمه ای گنگ می‌شود @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
Farahmand1_898400391.mp3
زمان: حجم: 1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
Valizadeh & Ghaderpanah4_5841591191157605460.mp3
زمان: حجم: 1.85M
🔸ترتیل صفحه 64 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام نهاوند 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
صفحه 64 بخش اول064-aleemran-ta-1.mp3
زمان: حجم: 4.99M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
صفحه 64 بخش دوم064-aleemran-ta-2.mp3
زمان: حجم: 5.66M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🪴 🪴 🌿﷽🌿 همین که ما راه افتادیم، گفت: هیی، کجا می رید صبر کنید الان میان گفتیم: خودت بمون. ما میرویم. محاکمه رو هم خودت کن. به ما ربطی نداره راه افتادیم، رفتیم مسجد جامع، آقای فرخی و آقای مصباح را پیدا کردیم و جریان را برای آنها تعریف کردیم و گفتیم: یک فکری بکنید. مثل دفعه قبل محمود فرخی، آقای مصباح گفت: ما متوجه این مساله شده ایم. شما بدون اینکه حساسیتی به خرج بدهید و او را متوجه کنید، به کارهای خودتون ادامه بدهید و خیلی مراقب باشید به مطلب که آمدیم، به یک یک دخترها سپردم حواسشان را جمع کنند، از آن به بعد ما خیلی سرسنگین تر از قبل با او برخورد می کردیم، خودش هم فهمیده بود همه با بدبینی به او نگاه می کنند، آدم خیلی تیزی بود. دیگر کمتر آفتابی می شد. بعد از چند وقت غیبش زد. **** فصل بیست و دوم محدوده کوی آریا بودیم. توی وانت چند تا مجروح داشتیم. می خواستیم آنها را به بیمارستان طالقانی برسانیم که یک نفر کنار جاده دست تکان داد. راننده نگه داشت. مرد جلو آمد. او را کم و بیش می شناختم. توی مسجد و جنت آباد کمک می کرد، گفت: ما اینجا یه جنازه پیدا کردیم. داشتیم کار می کردیم که توی بیل بلدوزر بالا اومده گفتم: ما مجروح داریم. اینا رو برسونیم طالقانی، برمی گردیم رفتیم مجروح ها را تحویل دادیم و برگشتیم. آن مرد همراه یکی، دو نفر دیگر با بلدوزر خاک برداری می کردند و توی کیسه ها، خاک و شن میریختند. می گفتند این کیسه ها را برای استشار بیمارستان طالقانی می خواهند کنار بلدور رفتم. توی بیلی آن جنازه یک نظامی را دیدم. سر و نیم تنه یک جسد آویزان بود. انگار مومیایی اش کرده بودند. تمام چربی تنش خشک شده، هیچ گوشت به تنش نبود. پوستش کبود و سوخته شده، معلوم بود چند روزی هست آنجا مانده. با اینکه تمام تنش ترکش خورده بود، ولی چون خشک شده بود، اصلا خونریزی نداشت. جسد بو می داد ولی به آن قدر شدید که آدم را فراری بدهد. خیلی برایم عجیب بود که چرا متالشی نشده است. حدس زدم از نیروهای نفوذی عراقی ها است که از طریق آب از سمت جزیزه مینو به این طرف آمده، بعد زیر آتش خمپاره های خودشان قرار گرفته، خودش را تا این تل خاک کشانده تا پناه بگیرد ولی از شدت ضعف و گرسنگی جان داده است پرسیدم: جیب هاش رو نگشتید؟ گفتند: ما جرات نکردیم، دست بزنیم. با اکراه به جیب های جنازه دست بردم و یک کارت شناسایی، یک عکس خانوادگی با چند نخ سیگار مچاله از جیب پیراهنش در آوردم. توی کارت شناسایی اش آب رفته و خیس شده بود. نوشته های روی کارت به خاطر پخش شدن جوهر ناخوانا بودند. فقط كلمة النقیب توانستم بخوانم که به نظرم درجه سروانی اشی بود. به عکس نگاه کردم. چند تا زن، بچه و در کنار هم ایستاده بودند. از نوع لباس و قیافه هایشان معلوم بود که عرب و عراقی هستند جسد را روی وانت گذاشتند. با راننده ماشینی که با آن آمده بودم، جسد را ببرد و برگردد... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 ، کمی در زمین های اطراف گشت زدیم. به دنبال بی سیم و تجهیزات نظامی كشتیم. آن طرف جاده رفتیم. تقریبا صد و پنجاه متر بالاتر یک بشکه توجهم را جلب کرد. رفتم: بیایید توی این بشکه رو هم ببینیم. شاید توش چیزی گذاشته باشند با کمال تعجب توی بشکه سوراخ سوراخ که یکوری افتاده بود، جسد یک نظامی دیگر واقعی پیدا کردیم. از روی خون تازه ایی که روی زمین ریخته و توی بشکه جمع شده بود حدس زدیم این یکی همین امروز مرده است. مردها به زحمت جنازه را که توی بشکه مچاله شده بود، بیرون کشیدند، با بیرون آوردن جسد خون زیادی هم روی زمین ریخت و بویش حالم را به هم زد نمی دانم این دو جسد با هم ارتباطی داشتند یانه، برای جاسوسی آمده بودند یا ميخواستند خودشان را تسلیم کند. توی جیب های این یکی را هم گشتم. شاید چیزی پیدا کنم. خیلی وضعیت اسفناکی داشت. ترکش های زیادی توی کمر و نشیمنگاهش خورده و به کلیه هایش را به کلی داغان کرده بود بیچاره راننده، وقتی دوباره به ما رسید با یک جناره دیگر روبه رو شد آن را هم توی وانت گذاشتند. من هم سوار شدم جنازه را به سردخانه بیمارستان طالقانی بردیم و تحویل دادیم جلوی بیمارستان در حال سوار شدن به ماشین دیدم آمبولانسی که آرم شرکت نفت ش است، می خواهند مجروح پیاده کنند. راننده به پرستارها می گفت: مصدوم سوختگی، تو بیمارستان شرکت نفت زیاد داریم، دیگه جا نبود، این ها رو آوردیم اینجا رفتم طرف در آمبولانس. شنیده بودم روز اولی که پالايشگاه آبادان را بمباران کرده اند صد نقر شهید و حدود صد و بیست تا صد و چهل نفر مجروح شده اند. بعد از آن هم نشان هایی که قصد کنترل آتشي و خاموش کردنش را داشتند، طعمه حریق می شدند. هرروز یک خبر از آنجا داشتیم. یک بار گفتند هفت آتش نشان سوخته اند و یک نفر توی گودالی از آتش افتاده، طوری که نتوانسته اند حتی جسدش را بیرون بکشند در آمبولانس را باز کردند. دو تا مجروح داخلش بودند. با کنجکاوی نگاهشان کردم. یکی از آنها خیلی ناجور سوخته بود یک تکه سیاه شده بود. آدم نمی توانست تشخیص بدهد این سیاهی تنگی است با پوست بدنش ذغال شده. سالم ترین قسمت بدنش صورتش بود که پوست آن هم کنده شده بود. از زخم های صورت و دستانش خون می آمد. وقتی او را روی برانکارد گذاشتند، هیچ آه و ناله ایی نکرد. رویشی ملحفه کشیدند و او را سریع بردند. مجروح دوم به نظر وضعیت بهتری داشت. دست، پا و پشتش سوخته بود و پوست هایشی آویزان شده بودند. موهای سوخته سر و التهاب پوست صورتش چهره وحشتناکی برایش درست کرده بود. با همه این ها حالش خیلی بدتر بود او را به خاطر سوختگی کمرش روی برانکارد نشاندند و بردند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef