#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلچهارم🪴
🌿﷽🌿
دستم را به طرف کمرم بردم و رویش کشیدم دستم خیس شد و بعد
انگشتانم توی یک بافت نرم و گرمی فرو رفت. حس کردم بافت آن
قسمت بریده بریده شده. با توجه به این حال درد نداشتم، هول شدم،
فکر کردم الان با این وضع مرا از اینجا می برند. با ناراحتی
گفت: دکتر حالا چی کار کنم؟ من نمی خوام برگردم عقب، من می
خوام همین جا بمونم. چی کار کنم؟....دکتر گفت: ظاهرا همه مون باید بریم. همه مون زخمی شدیم. این
را گفت و از من دور شد. می شنیدم که حال یکی از مجروحها
وخیم است. دکتر ولی گفت: عجله کنید، این سریع باید به بیمارستان
برسه
دوباره سعی کردم تکانی به خودم بدهم. سر و سینه ام تا اندازه ایی
بالا آمد و بعد توی پره های کمرم چنان دردی می پیچید که به جای
خودم بر می گشتم. تصمیم گرفتم، پاهایم را تکان بدهم ولی بعد از
اینکه سعی کردم و فکر کردم موفق شدم، دیدم پاهایم تکان نخورده
و همان حالت روی زمین مانده اند. دوباره دکتر را صدا زدم.
پرسیدم: نمی شه زخم من رو این جا پانسمان کنید. من که درد
ندارم
گفت: نه، فکر می کنید چیزی تون نشده، ولی موضوع به نظر
مهمه
به ذهنم فشار آوردم بفهمم چطور مجروح شده ام. یادم افتاد دیوار
پشت کمرم اول لرزید و بعد من پرت شدم. پس ترکش خمپاره ایی
که به دیوار خورد و آن را تخریب کرد به من خورده است. بعد
فکر کردم ترکش چه اندازه ایی است و خمپاره چطوری دیواری به
قطر سی، چهل سانتی متری را شکافته
کمی بعد نیروهایی برای بردن ما سر رسیدند. صدای فرمانده را
موقع بیسیم زدن و درخواست کمک شنیده بودم. می گفت: از
بیست و چند نفر نیروهایش، پانزده، شانزده نفر زخمی و بدحال اند وقتی دو نفر بالای سرم آمدند و خواستند مرا بردارند، گفتم: نه، به
من دست نزنید، من عقب نمی یام
گفتند: باید ببریمت بیمارستان گفتم: نه، به اون خواهر و دکتر بگید
بیان زخم من رو همین جا پانسمان کنند، من خوبم
یک دفعه صدای دکتر سعادت را شنیدم که گفت: تو چطور چیزیت
ئیست؟! نمیتونی بلند شی. باید بری خواهر حسینی
گفتم: نه دکتر، من نمی خوام برم گفت: همه مون باید بریم. اینجا
نمی تونیم بمونیم، همه زخمی شدن
بعد گفت: ببریدش
گفتم: نه، کسی به من دست نزنه
گفتند: پس چه جوری بلندت کنیم؟
گفتم: نمی دونم، حتی شده منو روی زمین بکشید ولی نمی خوام
نأمحرم من رو جابه جا کنه
گفتند: برانکارد هامون کمه
ناچار اسلحه هایشان را گرفتم و آنها مرا روی خاک ها کشیدند......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
سلام برتو به تعداد دخترانی که از مرگ رهانیدی.!
#یا_رسول_الله
عیدتون مبارک🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
10.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چرا هرچی میدوم، به چیزی (یا کسی) که دوستش دارم، نمیرسم؟!
💫 #ولادت_امام_صادق علیهالسلام
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_ببینید_خداوند_چقدر_پیامبر_اکرم_ص_را_دوست_دارد_استاد.mp3
زمان:
حجم:
2.27M
ببینید خداوند چقدر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) را دوست دارد
#میلاد_پیامبر_اکرم(صلی الله علیه و آله)🌺
حالا بگیم فقط باید از خداوند خواست! ؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
13.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آید از سوی بهشت و آسمان ها برکات🌺
هر زمانی که فرستی بر محمد صلوات🌸
بر همه ذرّات عالم ذکر او مشکل گشاه
نمک دنیا و عُقبی نام پاک مصطفی
یاسمن لاله اقاقی گیرد از نامش صفا
آسمانها دشت و صحرا میزند او را صدا
تا قیامت بخشش و فضل خاک پای این کریم
مدح او گفته خداوند که تویی خُلق عظیم
دارد او از مهربانی هر کجا عِطر و نسیم
آمده تا خنده بارد از لب طفل یتیم
شده ذکر یا محمد ذکر دریا ذکر رود
عالم و آدم فرستد روز و شب بر او درود
روی لبهای ملائک گشته جاری این سرود
گر نمی آمد محمد(ص) عالم دنیا نبود
قلب من گوید دمادم یا نبی!یا مرتضی!
نام حیدر نام احمد کی شود از هم جدا
غم ندارد هرکه دارد حُبّشان روز جزا
دست عالم را بگیرد دست آل مصطفی
#میلاد_پیامبر_اکرم (ص)
#هفته_وحدت
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
صبح را آغاز میکنیم
با نام خدایی
که همین نزدیکیهاست
خدایی که در تارو پود ماست
خدایی که عشق را به ما هديه داد،
و عاشقی را
درسفره دل ما جای داد
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را
قطرهای عشق به آتش بکشد دریا را
این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد
که بمیرد و نبیند پسر زهرا را😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلپنجم🪴
🌿﷽🌿
چند قدمی جلو نرفته بودیم که خمپاره ای نزدیک مان منفجر شد و
باز و بم ترکش خورد و دستم از یکی از اسلحه ها جدا شد. اورکت
نظامی شان را در آوردند و روی دستشان انداختند و من به آن
چنگ زدم. باز حرکت نکرده آتش خمپاره ها آنقدر زیاد شد که هر
دو نفر توی خاک ها شیرجه زدند و من هم روی زمین افتادم. نیم
ساعتی به همان حال بودیم.
توی این فاصله زمانی، یاد بچگی هایم افتادم روزی که از عراق
آمدیم و توی همین بندر بابا را دیدیم. آن دفعه یک سالی می شد که بابا را ندیده بودیم و حالا پانزده روز بود. آن روز واسم قشنگترین
و شیرین ترین روز زندگی ام بود اما امروزه، یادم آمد توی میر
بط العرب، هر چه به مرز ایران نزدیک می شدیم، خوشحال تر
می شدم. از طرفی تعجب می کردم که چرا خشکی در کار نیست،
پس ایران کجاست؟ چرا می گویند به مرز ایران رسیده ایم ؟! نمی
دانستم مرز آبی یعنی چه و چطور بدون هیچ علامت و پرچمی
مشخص می شود، در یک نقطه قایق ما ایستاد و ما را به قایقی
بزرگتری منتقل کردند. من که از آب می ترسیدم با تکان های قایق
زهره ترک مي شدم
وقتی قایقی ایرانی حرکت کرد، دیگر به این فکر می کردم اگر بابا
را دیدم چه کار کنم. بعد این همه مدت خجالت می کشیدم توی
بغلش بپرم. بعد مثل همیشه به ایران فکر کردم دایی حسینی در
یک سالگي من از بصره به ایران آمده و تشکیل خانواده داده بود.
گاهی نامه هایشان برای پاپا و میمی عکس می فرستادند. لباس
های تمیز و شیک دایی و خانواده اش به نظرم خیلی قشنگ بودند.
آنها مثل ما دشداشه تن شان نبود. با آن سن کم فهمیدم زندگی در
ایران با عراق فرق های زیادی دارد. از آن طرف می می آنقدر
قربان صدقه دایی حسین می رفت و بلاگردانش می شد که دیدن
آنها آرزوی ما بود. بالاخره به و رسیدیم و بابا و دایی حسینی را
دیدیم. بابا اصلا نگذاشت ما عکس العملی نشان دهیم. خودش به
طرفمان درید، هوله مانده بود کداممان را بغل کند. به دا که رسیده چشمان هردویشان پر از اشک شد خوب نگاههایشان را به خاطر دارم، هیچ حرفی به هم نزند و فقط آن نگاهشان همه حرف ها را زد حجم آتشی که کم شد، برانکارد آوردند و ما همان طور دمر توی برانکارد گذاشتند با جابه جا شدن ها هم باز هم دردی توی پاهایم احساس نمی کردم. فقط درد بدی توی ستون فقرات و بعد سر و گردنم می پیچید که به نظرم قابل تحمل بود. همه اش فکر میکردم. من که قطع عضو نشده ام و مشکل جدی ندارم، چرا باید بروم.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلششم🪴
🌿﷽🌿
آمبولانس درب و داغان و بدون شیشه ایی، پشت خانه های کلی
آماده بود. قبل از رسیدن و مجروحان دیگر را در آن جا داده
بودند، مرا روی صندلی جلو گذاشتند. نمی توانستم بنشنم. در یک وضعیت نامشخصي به پهلو قرار گرفتم و کنار من، همان دختر که او هم ترکشی به زانویش خورده بود، نشست. من که قادر به کنترل خودم نبودم با تکان های ماشین سمت فرمان ماشین نزدیک می
شدم. راننده هم که به خاطر کمی جا در سمت خودش نشسته بود، با یک دست فرمان و با یک دست دیگر در را نگه داشته بود
توی راه چون کج نشسته بودم، صورت مجروح بدحال را پشت
آمبولانس میدیدم. به نظر در اغما به سر می برد. حالت چشم
هایش برگشته بود و از گلویش صدای خر خرمی آمد کم کم آن
صدا هم قطع شد
هر چه می گذشت، سر دردم بیشتر می شد و احساس میکردم سرم
لحظه به لحظه بزرگ تر می شود و الان است که منجر شود. نمی
دانم از چه مسیری به عقب برگشتیم جلوی مطب دکتر شیبانی که نگه داشت، همه از مطب بیرون پریدن دلم می خواست پیاده شوم
ولی بدون کمک کسی نمی توانستم کوچک ترین حرکتی بکنم. آقای
نجار نگاهی به هفت، هشت مجروحی که عقب آمبولانس بودند
کرد و گفت: همه باید به بیمارستان منتقل شوند
سراغ من هم آمد و گفت: وضع شما هم ناجوره
بعد نگاه معنی داری به من کرد حس کردم میخواهد به من بگوید:
دیدی بالاخره کار خودت رو کردی
دخترها دورم ریختند. به نظر خودم بدنم خیلی باد کرده بود. چیز
زیادی نمی فهمیدم فقط یادم هست که صباح وقتی خون های روی
صندلی و کف ماشین را دید، گفت: بهت نگفتم برگرد، ببین چه
بلایی سر خودت آوردي، اگه برمی گشتی به این روز نمی افتادی
حال جواب دادن را نداشتم، زهره و صباح هم عقب سوار شدند.
در آمبولانس را بستند و راه افتادیم،
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
@Ostad_Shojaeلاالهالاالله ۲.mp3
زمان:
حجم:
18.73M
مجموعه صوتی #لاالهالاالله ۲
#استاد_شجاعی
#حجهالاسلام_فرحزاد
مسیر عشق بینهایت، مسیر پرخطری است!
حریفهایِ به کمین نشستهی این معشوق بسیارند!
و دیو و ددهایی که همت گماردهاند، تو را از مسیر عشق دور کنند!
• عشق بینهایت یعنی چه؟
• چگونه تثبیت میشود؟
• بزرگترین دشمن تولید و تثبیت عشق در انسان چیست؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
✍شرم از پروردگار
🔸 مرحوم علامه رحمة الله علیه:
🔹تنها از آفريدگارت شرم بدار نه از آفريده هايش.
📚نامه ها برنامه صفحه 53
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
💚امام صادق (ع) :
💚همیشه میان دعا و پذیرفته
شدنش حجاب و پرده اے قرار
دارد تا اینکه دعا کننده بر محمد
و آل آن حضرت صلوات فرستد💚
📗 اصول کافی ح ۳۱۵۰
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄