#سلام_امام_زمانم
تو مپندار که از یاد تو را خواهم برد
من بدون تو به یک پلک زدن خواهم مرد💚
سلامتی و تعجیل در فرج #سه_صلوات
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به امام حسن مجتبی علیه السلام
و امام حسین علیه السلام
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_94 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_5
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
4_5931653030402327614.mp3
1.99M
🔸ترتیل صفحه 94 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام ماهور
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
094-nesa-ta-1.mp3
5.41M
094-nesa-ta-2.mp3
4.76M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدپنجاهنهم🪴
🌿﷽🌿
عمل ساعت دو، سه بعدازظهر بود که از اتاق عمل بیرونم آوردند. بچه
ها که پشت در منتظر بودند، همراه برانکارد من راه افتادند. توی
بخش که وارد شدیم، دیدم گوش تا گوش هم تخت گذاشته اند و
مجروح خوابانده اند. جایی برای من نبود، ناچار با برانکارد مرا
روی زمین گذاشتند و بچه ها دورم را گرفتند، زینب را بینشان
ندیدم. فکر کردم برگشته خرمشهر یک ربع، بیست دقیقه ایی
گذشت. در حال صحبت کردن با بچه ها بودم که صدای زن دایی
ودائی را شنیدم و می گفت: بیا اینجاست
آمدند طرفم. نمی دانم چرا بغض کردم. آنها را بوسیدم، زن دایی با
ناراحتی گفت: دختر این چه کاریه کردی؟ چرا با مادرت اینا
نیومدی؟ حالا خوبه این بلا سرت اومده؟! به خدا مادرت گناه داره.
داغ دیده ، تو رو ببینه چه حالی میشه
دایی که خیلی گرفته بود، حرفی نمی زد. انگار او هم بغض کرده
بود، زن دایی از وضعیت خرمشهر برسید، می گفت: رادیوها که
چیزی نمیگن. عراقی ها تا کجا اومدن و..
مشغول صحبت بودیم که یک دفعه دا از در بخش وارد شد و فورا
مرا که جلوی در بودم، دید قلبم فرو ریخت. دلهره عجیبی وجودم
را گرفت. فکر کردم الان می پرسد: على آن وقت من چه جوابی دارم بگویم. خدا خدا کردم از علی حرفی
نزند. آخر او از کجا فهمیده بود من اینجا هستم، دلم نمی خواست
بفهمد مجروح شده ام
نگران بودم دا با دیدن وضعیتم دیگر نگذارد به خرمشهر برگردم.
از طرفی دلتنگ بودم آرزو می کردم آن لحظه کسی آنجا نبود
خودم را توی بغلش می انداختم و راحت گریه می کردم. سختی
هایی را که کشیده بودم برایش تعریف می کردم. از تمام لحظاتی
که علی را دیدم. زمانی که او را از بیمارستان تحویل گرفتم و به
خاک سپردمش می خواستم این ها را بگویم شاید کمی از درد
جانکاهی که در سینه داشتم کم شود. تمام وجودم حرف بود ولی
شاید نباید از لب باز می کردم. حتی به دایی نادعلی هم که هی
سراغ علی را می گرفت، چیزی نگفته بودم
دا مرا می بوسید و نواز شم می کرد. درست مثل کودکی هایم،
من خیلی زود بزرگ شده بودم. دا همیشه یک بچه کوچک داشت
و به همین خاطر، نمی توانست به من چندان توجه کند. فرصت و
مجالی پیدا نمی کرد، ولی وقتی مریض میشدم، توجه اش زیاد می
شد، بغلم می کرد و باز از مهربانی هایش لذت می بردم به خاطر
همین، آن موقع ها دلم می خواست هیچ وقت خوب نشوم. اما حالا نه. ترس اینکه مانع برگشتنم شود، درونم را به هم ریخت. با لحن تندی گفتم:کی این رو خبر کرد؟ برای چی بهش گفتین من اینجام؟
کسی چیزی نگفت، به خود دا گفتم: از کجا فهمیدی من اینجام؟ کی
بهت گفت بیای؟
یک دفعه صدای زینب را شنیدم: یعنی چه؟ مادرته ها باید بدونه
سر بچه اش چی اومده.
گفتم: سرم چی اومده ؟ من که چیزیم نیست. از همه شماها سالم
ترم
زینب خندید و گفت: آره تو راست میگی. تویی که زیر بغل ما رو
میگیری راه می بری
دا با عصبانیت گفت: گیس بریده مگه بی صاحب شدی که این قدر
سرخود شدی؟ فکر کردی ازتون دورم از حالتون بی خبرم؟ هرکی
از خرمشهر می اومد، می رفتم سراغتون رو ازش می گرفتم. می
پرسیدم بچه های منو ندیدی؟ شماها اصلا به فکر من نیستید.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصت🪴
🌿﷽🌿
دل منو خون گردید. اون از باباتون، این از علی این از شما. من چقدر
باید خون دل بخورم؟
أسم على را که آورد، سعی کردم فضا را عوض کنم، شروع کردم
به خندیدن، بدتر عصبانی شد و گفت: نگاه کن، نگاه کن تو این
وضعیت داره می خنده انگار عروسیشه
این را گفت و زد زیر گریه. دلم به حالش سوخت. گفتم: دا چرا
گریه میکنی؟ من که چیزیم نیست. به ترکش کوچیک بهم خورده،
یکی، دو روز دیگه خوب میشم. بر میگردم خرمشهر
اسم برگشتن را که آوردم بیشتر عصبی شد. با گریه گفت: به خدا
قسم اگه پات رو از اینجا بذاری بیرون قلم پات رو میشکنم.
دایی سعی کرد دا را آرام کند، زینب هم گفت: برای اینا نترسی هر
کدومشون یه پا مرد هستن کلی کار انجام دادن این که اینجا می
بینی رو برانکارد افتاده، زمین و زمون رو به هم می ریزه. ماشاء
الله اون قدر خوب و نجیب اند که آدم حظ می کنه. شما نباید نگران
شون باشی
حالت دا با حرف های زینب عوض شد، انگار باور کرد که من
مجروحم و نباید زیاد سر به سرم بگذارد. کنارم نشست سرم را در
بغل گرفت و بوسید، گفت: شما که گفتید تو دستش ترکش خورده
پس چرا خوابیده؟
گفتند: یه ترکش هم تو کمرش خورده دا بیشتر بغض کرد و گفت: با خودت چی کار کردی؟ مادرت
بمیره. اگه فلج بشی بیفتی گوشه خونه من چی کار کنم؟
گفتم: نترس منو که میشناسی، چیزی ام نمی شه به مسخره گفت: آره
میدونم تو هیچ بلائی سرت نمیاد
بعد دا بلند شد. لیلا را که از لحظه آمدن دا در حال اشک ریختن
بود، در بغل گرفت و محبت های مادرانه اش را نثارش کرد. دا
در حال بوسیدن لیلا که توی این مدت خیلی لاغر شده بود، می
گفت: مادرتون بمیره نگاه کن به چه روزی افتادن چیزی نبوده
بخورین؟ ببین چه طور پژمرده شدن! چقدر آب رفتن....
خودش هم خیلی لاغر شده بود. به نظرم می رسید ده، پانزده
کیلویی وزن کم کرده، دیگر دا آن زن سرزنده و شاداب نبود. با
آنکه مرا دعوا کرده بود ولی خیلی ساکت و آرام شده و هم بزرگی
در چهره اش موج میزد. با اینکه می خواست با ما عادی برخورد
کند ولی چهره ی پر رنج و خستگی اش همه درونش را لو می داد....
حس کردم نسبت به قبل خیلی
ساس تر و کم مطافت تر شده وگرنه این طور جلوی دیگران عنان
از دست نمی داد و سرکوفتم نمی کرد. نگاه که می کرد از چشم
هایش خجالت می کشیدم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #امام_زمان به مقدس اردبیلی:
«به محبین من بگو آن لحظه که احساس تنهایی میکنند، تنها چیزی که شما را آرام میکند من هستم.»
#اللّٰھـُمعجِّللِوَلیڪَالفَرَجْـ 🤲
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خامنهای : کسانی که دم از مذاکره با آمریکا میزنند، یا الفبای غیرت را نمیدانند یا الفبای سیاست را بلد نیستند.
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️پیش بینی آیت الله کشمیری در مورد آینده سیدحسن نصرالله
#لبنان
#سید_حسن_نصرالله
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
⭕️ نوشته: «من یک مسلمان سنی هستم و از خدا میخواهم که از عمر من کم کند و به سید حسن نصرالله اضافه کند»
شرافت یعنی این.
شیعه و سنی هم نداره
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
⭕️پرسش: چرا بعضیها با اینکه خیلی گناه میکنند در ناز و نعمت هستند ولی من که اهل نماز و حجابم اینطور نیستم؟
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از تبادل رایگان شبانه دریا بانو 🌊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کل #ایتا رو بگردی🏃🏻♀
لباس های که این کانال با این قیمت و کیفیت داره پیدا نمیکنی 😇😍
🔥تنوعی بینظیر🔥 🔥قیمتا کمنظیر🔥
پوشـــــــــــــــــــــــــــاک زنــــــــــــــــــــــــــــانه و بچـــــــــــــــــــــــــــــگانه
🦋مانتو لینین ۳۰۰🙄
🦋شلوار کتان ۲۰۰😮
🦋کت شلوار ۶۰۰😳
اگه دنبال چیزای خاص نیستی،عضو نشو⛔️
╔═🍃🌺🍃══════╗
🆔 https://eitaa.com/joinchat/3485008223Cd4922dc352
╚══════🍃🌺🍃═╝
اینجا پاتوق خوش سلیقه هاس🤩👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
📣توجه📣توجه📣توجه
فروش آنلاین انواع لوازم خانگی😍
ارسال سریع به سرتاسر کشور 🤩
🏃♂🏃♀خوش سلیقه بدو بیا که بمب ارزانی اینجاست💣پشیمون نمیشی کیفیت بی نظیر قیمت مناسب
💥دارای آف جمعه هر پنجشنبه وجمعه
💥 یه حراجی بزرگ🤩😍
💥آماده همکاری با مغازه دارها وآنلاین شاپ های عزیز💫
https://eitaa.com/joinchat/156631594C08515dbea3
آف این هفته رو از دست ندین👌
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
کجایید مولای من؟
پس کی میآیید؟
بمیرم برای مظلومیت و تنهاییت 😭💔
#آقا_بیا_تو_را_به_خون_شهیدان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدشصتیکم🪴
🌿﷽🌿
همه اش نگاهم به لیلا بود. با آنکه چند بار به او سپرده بودم دا نباید از مساله شهادت علی خبردار
شود باید صبر کنیم تا در موقعیتی که همه فامیل دور هم جمع
هستند خبر را بگوییم باز هم می ترسیدم اختیار از دست بدهد و
چیزی بگوید
ورود آقای بهرام زاده و خانمش وضع را بهتر کرد و دا دست از
گریه برداشت. آقای بهرام زاده آدم خوبی بود، با چنان أحترام و
اکرامی از ما تشکر می کرد که شرمنده می شدیم بعد از حال و
احواله با دایی سراغ دکترها رفتند. آنها گفتند که: مجروح تان باید
اعزام شود فعال پرواز نداریم، باید بماند، شاید آخرشب اعزام
شود.....
یک ساعتی دور و برم شلوغ بود. بدجوری خوابم می آمد. آمپول
های مسکن و آرام بخش اثر کرده بودند. ولی با حضور دا و بقیه
نمی توانم بخوابم. از دا سراغ بچه ها را گرفتم پرسیدم: درس و
مدرسه شون چی شده؟
گفت: هیچی مدرسه ها تعطیله، اینجاها رو هم بمباران می کنه بعد
دا پرسید: زهرا، علی چرا با شما نیومده، خبر داره تو مجروح
شدی یا نه؟ ماندم چه بگویم. زینب به کمکم آمد و گفت: خیالت
راحت باشه على جاش از همه ما
بهتر و راحت تره. با نگاهم از زینب تشکر کردم. ولی از اینکه دا
بویی ببرد به حول و ولا افتادم از دایی چیزی می پرسیدم با زن
دایی حرف می زدم. می خواستم با این کار ذهن دا را از علی
منحرف کنم. کمی بعد پرستار آمد و از همه همراهان مجروحین
خواست بخش را خالی کنند. آقای بهرام زاده، دایی، حسین عیدی و
بقیه خداحافظی کردند و رفتند. ولی دا دل نمی کند. می خواست
پیشم بماند، زینب سعی کرد متقاعدش کند برود. گفت: برای چی
میخوای بموني ؟ تو که کاری از دستت بر نمی یاد. اگه بنا به
موندن باشه من خودم هستم. می مونم ازش مراقبت می کنم. ولی
می بینی که اجازه نمی دن کسی اینجا بمونه
دا که رفت با زینب تنها شدم. او هم می خواست برود. اولش سر
به سرم گذاشت گفت: آنقدر مجروح بردی تحویل بیمارستانها دادی،
بیچاره ها جلز و ولز میکردند تو مطب براشون کاری کنید، گوش
نمیکردید، حالا خودت درگیر بیمارستان شدی
گفتم: غلط کردم. دیگه نمی کنم. آخه ما برای خودشون می گفتیم.
لازم بود برن بیمارستان
گفت: تو که لالایی بلدی چرا خوابت نمیبره؟ این همه به خودت
میگن باید بمونی بیمارستان زیر بار نمیری
گفتم: مامان این حرفها رو ول کن. حالا می خوای چی کار کنی،
میمونی یا میری؟
گفت: بیمارستان که نمی ذارن بمونم. وگرنه امشب رو پیشت
میموندم. ولی حالا بر میگردم خرمشهر
بعد یک دفعه گفت: زهراء می خوای چی کار کنی، تا کی می
خوای شهادت علی رو از مادرت پنهون کنی؟
گفتم: فعال که نمیگم، بینم بعد خدا چی میخواد. فعلا باید خودم سرپا
بشم......
گفت: الهی بمیرم برای مادرت، انگار بهش الهام شده بود. توی راه
همه اش سراغ علی را می گرفت. قسمم می داد اگر اتفاقی افتاده
بهش بگم، می گفت اگه خبری هم نداری منو با خودت ببر
خرمشهر، بچه ام رو ببینم پرسیدم: شما بهش چی گفتین؟
گفت: بهش گندم، الحمدلله اتفاق بدی نیفتاده. دعا کن هرچی هست
خیر باشه ولی زهرا قبول کن خیلی سخته. این یکی، دو ساعته
خیلی به من سخت گذشت آنقدر که سؤال پیچم کرد. خدا به دادت
برسه. تو چی کار میخوای بکنی باهاش.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef