7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای اینکه حال دلمون خوب بشه 😍
❤️رازداری در خانواده
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
7.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🏻زنی که پرخاشگر و عصبانیه...
درک نشده بهش محبت نشده🥺♥️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خــدا
میتوان بهترین روز را
براے خـود رقم زد
پس با تمام وجـود بگیم
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خـدایا بہ امید تو
نه بہ امید خلق تو
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#یا_مهــدے❤
این خوابها که همسفر هر شب من است
یک روز مو به مو همه تعبیر میشود
فرصت گذشت وقت زیادی نمانده است
تعجیل کن عزیز دلم دیر میشود😔🙏
خدایا برسان مهدی موعودت را...😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدهفتادششم🪴
🌿﷽🌿
وقتی می خواستند. عبدلله را در بخش بستری کنند، پرستارها
سراغ پدر بچه را گرفتند ہی بی حسینی گفت: باباش جبهه اس
رضایت نامه ایی از من گرفتند تا در صورت لزوم هرگونه عمل
جراحی را روی عبدلله انجام دهند. همان موقع دا سررسید. حال
بچه را که دیدن شروع کرد به داد و بیداد کردن که: عبدلله را برداشتی بردی مریض کردی، چقدر گفتم از این شهر به آن شهر
نرو، بچه را در منطقه ای که، آنجا آلوده است، گوش نکردی دایی
حسینی وساطت کرد که الان چه وقت این حرف هاست.. یک هفته
از بستری شدن عبدلله می گذشت. در این مدت آن قدر به او سرم
وصل کرده کند که جای سالم در بدنش پیدا نمی شد و بر اثر بی
تحرکی تمام بدنش متورم شده بود. دا از پرستارها جیغ می کشید.
در این مدت نمی خواستم از مریضی عبدلله چیزی به حبیب هم تا
نگران نشود. اما وقتی دیدم حال بچه وخیم تر شده و طبق تشخیص
پزشکان مبتلا به سرطان است، تصمیم گرفتم او را از وضیع عبدلله
باخیر کنم. تلفنی به او گفتم: عبدلله یک
دچار ناراحتی شده و الان بیمارستانه، اگر بیایی خیلی بهتر است
روز بعد از تماسم با منطقه، حبیب نیمه های شب رسید. می گفت
که از صبح راه افتاده و
وسیله نبوده توی مسیر تکه تکه با هر وسیله ایی که گیرش آمده از
تریلی و کامیون وانت، شهر به شهر خودش را به تهران رسانده
است. فردا صبح با حبیب به بیمارستان رفتم، وفتی عبدلله را
بیمارستان بردیم دوازده و نیم کیلو وزن داشت ولی در طول این
چند روز چهار و نیم کیلو آب رفته بود. رنگ به رو نداشت و موهایش
را از ته تراشیده بودند....
چشم هایشی گود افتاده و درشت تر به نظر می رسید. عین مریخی ها شده بود عبدلله حبیب را که دید انگار روحیه گرفت. روز به روز
حالش بهتر می شد تا اینکه یه روز مرخصی کردند. بعد از یک هفته
حبیب که می خواست به منطقه برگردد، گفتم: من هم میایم، لیلا که
در این مدت خیلی زحمت ما را کشیده بود، اصرار داشت که دیگر
به منطقه برنگردم. ولی دیگر طاقت ماندن نداشتم و با حبیب به آبادان
برگشتم. به محض رسیدن مان تب عبدلله دوباره شروع شد. انگار
همان علائم را داشت. عبدلله ناله میکرد من هم گریه می کردم. تمام بدن و صدایم می لرزید. همه اش بالای سر بچه
می ترسیدم دوباره دچار تشنج شود. داروهایش اسر نمی کرد. در
آن شرایط یاد اناری که حضرت زهرا در بستر بیماری از
حضرت علی می خواهند، ایشان هم تهیه می کنند ولی در راه
برگشت به خانه انارها را به فقیری می بخشند. به خانه که می
رسند، می بینند یک سبد انار از آسمان رسیده
أحساسم این بود که انگار حال عبدلله را خوب خواهد کرد. به
حبیب گفتم، انار خرید تب عبدلله با خوردن انار قطع و حالش
خوب شد
از وقتی امام بنی صدر را از فرماندهی کل قوا خلع کرد و او با آن وضع فضاحت بار از کشور فرار کرد، سه، چهار عملیات بزرگ
با موفقیت در مناطق جنگی انجام شد توپخانه های دشمن دورتر
شده بودند و کمتر می توانستند شهر را بکوبند. هواپیماها هم کمتر
برای بمباران آبادان می آمدند. اوضاع جبهه ها تثبیت شده بود
سال ،۱۳۶۲ درباره حملات عراق به شهر سنگین شد. شلمچه
هنوز در اشغال عراق قرار داشت و بچه های ما برای حمله آماده
می شدند
سپاه اعلام کرد ما از جایی که ساکن بودیم به جای امنی برویم. هر
وقت حملات عراق سنگین می شد و حرف تخلیه بود می دانستیم
عملیاتی در پیش است وضعیت جنگ عبدلله را هم با صدای سوت
خمپاره و توپخانه آشنا کرده بود. او به محض شنیدن صدای گلوله
ها می گفت: مامان بخواب اومد
تمام خانواده های ساکن در منازل رادیو و تلویزیون رفتند. حتی
نگهبان محوطه هم خانواده اش را فرستاد. فقط من مانده بودم و
خانم جباربیگی، زندگی در آن شرایط خیلی برایم سخت بود. دیگر
می ترسیدم. تا وقتی عبدلله را نداشتم این طور نبودم. اما از آن به
بعد وقتی منطقه نا امن می شد، خیلی نگران می شدم. قرار شد من و عبدلله به تهران برویم، به خاطر وضعیت من سپاه ماشین پیکانی
در اختیار حبیب گذاشت. در طول راه به شدت جاده را میکوبیدند.
به سختی تا ظهر خودمان را به شوش، منزل خواهر راننده که از
بچه های سپاه بود، رساندیم، حبیب ما را تا خرم آباد و خانه پاپا
رساند و بلافاصله برگشت. همان شب به خاطر دلهره و اضطرابی
که در طول راه وجودم را گرفته بوده حالم بد شد. فردا صبح
همراه خاله سلیمه و شوهر و بچه هایش به تهران آمدیم....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اول کار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
باب اسرار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
نغمه جان است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
ای عشق بی نشان بہ خدا خستهام بیا
چون موسم خزان به خدا خستهام بیا
آخر بیــا بگـو بہ چہ اسمـی بخوانمت
یا صاحب الـزمان به خدا خستهام بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 عنوان:
وقتی یحیی سنوار از مولا علی (که درود خدا بر او باد) میگوید:
«ما در یکی از این دو روز زندگی میکنیم: یا مرگ تقدیر ما هست یا نیست، اگر در روزی زندگی میکنیم که تقدیر نیست، پس نمیترسیم چون در آن روز کسی نمیتواند به ما آسیب بزند، و اگر در روزی زندگی میکنیم که مرگ تقدیر ما هست، باز نمیترسیم چون نمیتوانیم از آن جلوگیری کنیم»
#یحیی_سنوار
#امام_علی_علیه_السلام
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅─┄
14.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#تصویری #کلیپ
✍ اتمسفر تاریک و شیطانی
🔘 معاشرتی که نور و عطر را گرفت
استاد امینی خواه
•––––––☆––––––•
@delneveshte_hadis110