#بانوى_چشمه
#برگاول
ــ با تو هستم! صبر كن! بايد اينجا بايستى و هفت بار صداى الاغ از خود در بياورى!
ــ چرا بايد اين كار را بكنم. مگر من ديوانه ام؟
ــ عجب حرفى مى زنى! اين يك رسم مهمّ است، نگاه كن همه دارند اين كار را مى كنند.
ــ خوب، همه كارِ بى خودى مى كنند.
ــ اگر تو اين كار را نكنى بيمارى "وبا" مى گيرى.
با تعجّب به من نگاه مى كنى. به راستى تو را كجا آورده ام؟ من خودم هم تعجّب كرده ام.
ما كيلومترها راه آمده ايم تا خانه خدا را زيارت كنيم. همان خانه اى كه خداوند ابراهيم(ع) را فرستاد تا آن را آباد كند. ما مى خواهيم وارد اين شهر بشويم; امّا چرا مردم از ما چنين خواسته اى دارند؟
ما به روزگار خرافات آمده ايم، به روزگار جاهليّت! هنوز پانزده سال تا ظهور اسلام باقى مانده است.
اين هم يكى از خرافاتى است كه اين مردم به آن اعتقاد دارند: اگر هنگام ورود به شهر، صداى الاغ از خود در آورى از "وبا" در امان خواهى بود!
اكنون وارد شهر مى شويم و به سوى كعبه مى رويم، تو خيلى مشتاق ديدن خانه خدا هستى. مى دانم مى خواهى بر جاى دستِ ابراهيم(ع) بوسه بزنى.
اين خانه، خانه يكتاپرستى است، خدا به حضرت آدم(ع) دستور داد تا اين خانه را بنا كند.
وقتى كار ساخت كعبه تمام شد، خدا به او وحى كرد كه من گناه تو را بخشيدم و رحمت خود را بر تو نازل كردم.
اين خانه، شعبه اى از رحمت و مهربانى خداست، شايد شنيده اى كه خداوند توبه حضرت آدم(ع) را كنار همين خانه قبول كرد.
ــ با تو هستم، صبر كن!
ــ براى چه؟ ما فاصله زيادى تا كعبه نداريم. من مى خواهم به زيارت بروم و طواف كنم.
ــ الآن وقت مناسبى براى اين كار نيست. بايد صبر كنيم.
ــ يعنى چه، مگر طواف هم وقت مناسبى مى خواهد؟
ــ اگر حالا كنار كعبه برويم با زنى روبرو مى شويم كه لخت و عريان طواف مى كند.
ــ آخر مگر چنين چيزى مى شود؟
ــ بله، من كه گفتم، ما به سرزمين سياهى ها و خرافات آمده ايم.
هنوز با ناباورى به من نگاه مى كنى. آخر چگونه ممكن است كه يك زن با آن وضعيّت براى طواف بيايد. تعجّب نكن! اين يك قانون است. خوب است سايه اى پيدا كنيم و بنشينيم تا من ماجرا را برايت تعريف كنم.
🔶🔶🔶🔶🌻🔶🔶🔶🔶
#بانوی_چشمه
#حضرت_خدیجه_سلامالله
#ایام_فاطمیه
#شهادت_حضرت_زهرا_سلامالله
#شهداءومهدویت
#کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشر_حداکثری
#کپی_آزاده
#چهارمینمسابقه
@shohada_vamahdawiat
@hedye110
#آسمانىترينعشق
#برگاول
نمى دانم تا به حال به اين مطلب فكر كرده اى كه كدام يك از كارهاى خوب، زودتر از همه كارها، باعث خشنودى خدا مى شود؟
من يك روز تصميم گرفتم تا تمام كارهاى خوب خود را مورد بررسى قرار داده و ببينم كه خشنودى خدا را چگونه مى توانم زودتر به سوى خود جذب كنم.
براى همين مدّت زيادى روى اين موضوع فكر كردم.
در واقع من يك مسابقه برگزار كرده بودم و مى خواستم ببينم كدام يك از كارهاى خوب مى تواند مرا در آغوش مهربانى خداوند قرار دهد.
خواننده محترم!
آيا شما هم تا به حال روى اين مطلب فكر كرده ايد؟
مى دانم كه شما كارهاى خوب زيادى در زندگى انجام داده ايد.
يادت هست، لباس احرام پوشيدى و گرد خانه خدا طواف كردى؟
يادت هست چقدر به بيچارگان كمك نمودى؟
در ماه رمضان و شبهاى قدر چقدر با خداى مهربان خويش نجوا و مناجات داشتى؟
به راستى در ميان اين همه كار خوب، كدام كار است كه گوى سبقت را از همه ربوده و مى تواند باران رحمت خدا را براى ما بفرستد؟
آرى، خداوند منتظر ما است، تا به بهانه اى به سوى او رو كنيم و او ما را در آغوش مهربانى خود جاى دهد، و خوشا به حال كسانى كه لذّت خوشحالى خدا را چشيدند و قلبشان آرام گرفت.
آيا موافقيد تا لحظه اى خدمت امام صادق(ع) برويم و از آن حضرت سؤال كنيم كه: اى آقاى ما! كدام كار مى تواند ما را زودتر به خشنودى و رحمت خدا برساند؟
جالب اين است كه آن امام زيبايى ها، صدها سال قبل به سؤال من و تو پاسخ داده است: هيچ عبادتى زودتر و سريع تر از احترام به پدر و مادر، نمى تواند خشنودى خداوند را در پى داشته باشد.
دوست من! در اين سخنِ امام، دقّت كن. چرا آن حضرت احترام به پدر و مادر را به ما سفارش مى كند؟
چرا به جاى نيكى به پدر و مادر از احترام گرفتن به آنها ياد مى كند؟
تو خوب مى دانى كه احترام گرفتن يك مرحله بالاتر از نيكى كردن است.
ممكن است يك نفر واقعاً به پدر و مادر پير خود نيكى كند و از همه جهت به آنها رسيدگى نمايد.
براى آنها تمام امكانات رفاهى را فراهم نمايد، مثلا در ماه يك ميليون تومان به آنها بدهد، امّا در قلب خويش با آنها خداحافظى كرده باشد.
اين خدمت رسانى نمى تواند خشنودى خدا را به سوى ما جذب كند.
ما بايد در قلب خويش جايگاهى براى پدر و مادرمان قرار دهيم و در قلب خود نسبت به آنها محبّت داشته باشيم. اين همان احترام به پدر و مادر است.
اگر تو ميليون ها تومان پول به پدر و مادر خود بدهى، امّا در قلب خويش به آنها عشق نورزى، پدر و مادرت خيلى زود متوجّه مى شوند كه تو از سر تكليف و وظيفه و يا حسّ ترحّم به آنها كمك مى كنى. اين كار ، دل پدر و مادرت را غمناك مى كند.
تو بايد به پدر و مادر خويش عشق بورزى و به اين عشق افتخار كنى و با همين عشق به آنها خدمت كنى.
شايد نتوانى از آنها حمايت مالى بنمايى، امّا در قلب خويش، عشق مقدّسى را جاى مى دهى و آنها را دوست مى دارى.
اين را باور كن كه پدر و مادر خيلى زود متوجّه مى شوند كه آيا در قلب خود براى آنها جايگاهى قرار داده اى يا نه!
اگر خداى ناكرده به غرور مبتلا شوى و عشق به پدر و مادرت را كسر شأن خود بدانى و احترام گرفتن از آنها را باعث پايين آمدن كلاس خود بدانى، پدر و مادر به تو هيچ نمى گويند، ولى اين را از نگاه تو مى فهمند.
امّا بدان كه ديگر بزرگ ترين و بهترين عبادت را از دست داده اى و زمانى اين را متوجّه مى شوى كه بعد از ساليانى دراز، بر سر قبر آنها مى نشينى و افسوس مى خورى كه اى كاش يك لحظه ديگر پدر و مادرم زنده بودند تا عشق خويش را نثارشان كنم، ولى افسوس كه ديگر خيلى دير است.
پس تا پدر و مادر در كنار تو هستند، برخيز و بهترين عشق ها و محبّت ها را نثارشان كن تا خداى مهربان اين احترام تو را نسبت به پدر و مادر ببيند و آنگاه از تو خشنود گردد، چرا كه رضايت خداوند در گرو رضايت پدر و مادر است.
چه مدالى بالاتر از اين كه خدا از تو راضى و خشنود باشد.
بى جهت نيست كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) به يكى از ياران خود فرمودند: "به پدر و مادر خود نيكى كن كه پاداش تو بهشت خواهد بود".
آرى، با نيكى به پدر و مادر و مهربانى با آنها مى توانى هم در اين دنيا در آرامش و خوشبختى زندگى كنى و هم در آخرت در بهشت جاودان منزل كنى.
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#آسمانیترینعشق
#عشقبهپدرومادر
#خشنودیپروردگار
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#نشرحداکثری
#انتخابات
#کانالکمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#روشنىمهتاب💖
#برگاول🦋
در جستجوى من هستى، از چند نفر سراغ مى گيرى، كوچه به كوچه مى آيى تا به خانه ام مى رسى، دير وقت است. لحظه اى ترديد مى كنى كه درِ خانه را بزنى يا نه، سرانجام دستت را بر روى زنگ مى فشارى.
به سوى تو مى آيم، درِ خانه را به رويت باز مى كنم، بعد از سلام و احوال پرسى، خودت را معرّفى مى كنى، دانشجويى هستى كه در جستجوى جواب آمده اى.
تو را به داخل خانه دعوت مى كنم، تو مى گويى: شرمنده ام كه اين وقت شب مزاحم شده ام، شايد شما مى خواستيد استراحت كنيد.
نگاهى به تو مى كنم و اين چنين پاسخ مى دهم: كدام نويسنده را ديدى كه شب استراحت كند؟ شب، بهار نوشتن است!
مى روم و براى تو چاى مى آورم و درست روبه روى تو مى نشينم، از تو مى خواهم تا سؤال خود را بپرسى، شايد بتوانم به تو كمكى كنم.
كيف خود را باز مى كنى و چند صفحه را از آن بيرون مى آورى و مى گويى:
ــ هر چه هست در اين نوشته ها مى باشد! اين ها مرا بيچاره كردند!
ــ مگر در اين كاغذها چه چيزى نوشته شده؟
ــ اين سخنان آقاى بَسطامى است، آيا خبر داريد او چه گفته؟
ــ نه. من او را نمى شناسم، دفعه اوّلى است كه اسم او را مى شنوم.
ــ او يكى از علماى اهل سنّت جنوب ايران است. او درباره شهادت حضرت فاطمه(س) مطالبى را گفته. از وقتى كه من سخنان او را خوانده ام، دچار شكّ و ترديد شده ام.
ــ مگر او چه حرف هايى زده؟
ــ او گفته كه شهادت حضرت فاطمه(س)، بزرگ ترين دروغ تاريخ است!
ــ عجب!
ــ آرى! از وقتى كه من نوشته او را خواندم، به خيلى چيزها شك كرده ام. امشب به اينجا آمدم تا شما به من كمك كنيد. من مى خواهم حقيقت را بفهمم.
ــ اين سخنان را به من بده تا بخوانم!
نوشته ها را به من مى دهى و مشغول مطالعه آن مى شوم. اين آقا چه حرف هاى عجيبى در اينجا نوشته است...
وقتى همه سخنان او را مى خوانم، رو به تو مى كنم و مى گويم:
ــ اين آقا در اينجا، سؤالات زيادى را مطرح كرده است كه بايد سرِ فرصت به آن جواب داد و اين وقت زيادى مى خواهد.
ــ يعنى شما الآن نمى توانيد جواب بدهيد؟
ــ چرا اين قدر عجله مى كنيد؟ مقدارى صبر و حوصله داشته باشيد. با توكّل به خدا همه اين سؤال ها، جواب داده خواهد شد.
تو خوشحال مى شوى و از جاى خود برمى خيزى و خداحافظى مى كنى و مى روى.
●●●☆☆☆☆☆●●●
#روشنىمهتاب
#مظلومیتفاطمهسلامالله
#شهیدهیمظلوم
#نشرحداکثری
#صلواتیادتنره
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🦋❤️🦋
#قصهمعراج🌷
#برگاول🎗
از خيلى ها سؤال كرده ام كه درباره معراج پيامبر چه مى دانيد؟
و اين چنين جواب شنيده ام: "پيامبر از مكه به بيت المقدس رفت و از آنجا به آسمان ها سفر كرد و سپس به مكه بازگشت".
اما در اين سفر، جريان هاى زيادى براى پيامبر پيش آمد كه بسيار شنيدنى و جالب است.
حتماً شنيده اى كه امام صادق(ع)، اعتقاد داشتن به معراج پيامبر را از نشانه هاى شيعه مى داند.
آرى، پيامبر ما با جسم خود (و نه در خواب و خيال)، به آسمان ها سفر كرد.
اگر ما بخواهيم همراه پيامبر در اين سفر باشيم بايد خودمان را به آن حضرت برسانيم.
اين سفر بعد از نماز عشاء شروع شده و تا صبح به طول خواهد انجاميد.
پس بيا خودمان را به شهر مكه برسانيم.
كنار خانه خدا.
داخل "حجر اسماعيل" را نگاه كن !
مولا و آقاى خود را شناختى !
او پيامبر توست كه امشب قرار است به مهمانى بزرگ خدا برود.
نگاه كن.
اين جبرئيل است كه از آسمان به سوى زمين مى آيد.
او تنها نيامده است، دو فرشته ديگر هم همراه او هستند !
آنها ميكائيل و اسرافيل هستند.
جبرئيل آمده است تا پيامبر را به "معراج" ببرد.
خداوند مى خواهد تا همه اهل آسمان ها به فيض ديدن رسول خدا برسند.
او مى خواهد تا فرشتگانى كه در آسمان ها هستند از بركت وجود پيامبر استفاده كنند.
آرى، فرشتگان مدت ها است كه در انتظار چنين شبى بوده اند.
شبى كه عزيزترين پيامبر خدا به آسمان ها مى آيد.
جبرئيل، "بُراق" را مى آورد.
حتماً مى گويى "بُراق" چيست؟
براق، مركبى بهشتى است كه خدا براى پيامبر آماده نموده تا پيامبر ما بر آن سوار شود و سفر خود را آغاز كند.
من نمى دانم در وصف اين براق چه بگويم؟
اگر اجازه بدهى سخن خود رسول خدا را برايت نقل كنم كه فرمود:
خدا "براق" را برايم آماده ساخت كه از دنيا و آنچه در دنيا مى باشد، بهتر است.
و تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل !
بُراق، همچون اسب بهشتى، دو بال دارد و با سرعت برق پرواز مى كند و مى تواند تمام دنيا را در يك چشم به هم زدن بپيمايد.
براق، بسيار نورانى است و خداوند او را به انواع جواهرات بهشتى، زينت نموده است.
او مركب مخصوص حضرت محمد(صلى الله عليه وآله وسلم) است و تا به حال هيچ كسى بر آن، سوار نشده است.
گوش كن !
براق، با پيامبر سخن مى گويد.
اى پيامبر به من قول بده كه روز قيامت، مركبى جز من نداشته باشى.
و پيامبر به او قول مى دهد كه روز قيامت هم "براق"، مركب او باشد.
و آن گاه سفر آغاز مى گردد...
آن جا را نگاه كن !
آن زن آرايش كرده، اين جا چه مى كند؟
او براى چه جلو راه پيامبر آمده است؟
گوش كن !
او چه مى گويد؟
اى محمد !
به من نگاه كن، تا با تو سخن بگويم !
اما پيامبر به او توجهى نمى كند.
آيا شما مى دانيد آن زن كيست؟
آيا مى خواهيد نام او را براى شما بگويم؟
نام او "دنيا" است.
اما چرا پيامبر جواب او را نداد؟
اگر پيامبر امشب با "دنيا" سخن مى گفت، تمام أمّت او، عاشق دنيا مى شدند و همواره دنيا را بر آخرت ترجيح مى دادند.
پيامبر به سفر خويش ادامه مى دهد...
صداى ترسناكى به گوش مى رسد!
اين صداى چيست؟
جبرئيل اين چنين پاسخ مى دهد:
هفتاد سال قبل سنگ بزرگى، به داخل جهنم انداخته شد.
و اكنون آن سنگ به قعر جهنم رسيد و اين صدا، صداى برخورد آن سنگ با قعرِ جهنم بود.
خدايا از شرّ آتش جهنم به تو پناه مى بريم.
سفر ادامه پيدا مى كند تا اينكه جبرئيل به براق دستور مى دهد كه توقف كند.
اى پيامبر پياده شو و نماز به جا بياور !
اينجا سرزمين پاكى است كه بعداً به آن مهاجرت خواهى كرد.
اينجا مدينه است.
و پيامبر از براق پياده مى شود و نماز مى خواند.
حتماً مى دانى كه پيامبر در شهر مكه زندگى مى كند و هنوز به "يثرب" هجرت نكرده است.
اما اين سرزمين آنقدر مقام و منزلت دارد كه پيامبر، امشب اينجا نماز مى خواند.
بى جهت نيست كه تو هم چون پا بر سرزمين مدينه مى گذارى دلت بى قرار مى شود!
و واقعاً چه جاى دنيا را با مدينه عوض مى كنى!
سفر ادامه پيدا مى كند...
بعد از مدتى جبرئيل مى گويد:
اى رسول خدا.
آيا مى دانى اكنون كجا هستى؟
الآن مقابل مسجد كوفه هستى.
جبرئيل محل مسجد كوفه را نشان پيامبر مى دهد و مى گويد:
اينجا جائى است كه حضرت آدم و همه پيامبران، در آن نماز خوانده اند.
و پيامبر نيز در اينجا نماز مى خواند.
تو خوب مى دانى كه اينجا يك بيابان است.
هنوز شهر كوفه بنا نشده است و اثرى هم از مسجد نيست.
اما اينجا مكان مقدسى است كه بعدها در آن مسجد كوفه بنا خواهد شد.
مسجدى كه اگر در آن نماز واجب خويش را بخوانى خدا ثواب حج واجب به تو مى دهد و اگر نماز مستحب بخوانى ثواب عمره خواهى داشت.
○○○○○☆☆☆○○○○○
#قصهمعراج
#شناختامیرالمؤمنینعلیهالسلام
#نشرحداکثری
#دعایبرایظهور
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
💜💧💜
﷽
#بهباغخدابرويم
#برگاول
#سیزدهمینمسابقه
ــ آيا شما مى دانيد خانه اَصبغ كجاست؟
ــ كدام اصبغ!
ــ همان كه يكى از ياران حضرت على(ع) مى باشد.
ــ آرى، انتهاى همين كوچه، دست چپ، خانه دوّم.
از اينكه بعد از ساعت ها جستجو در شهر كوفه، سرانجام خانه اصبغ را پيدا كردم، در پوست خود نمى گنجم.
من يار باوفاى حضرت على(ع) را خواهم ديد.
درِ خانه را مى زنم و صداى آن پيرمرد مهربان به گوشم مى خورد كه مى گويد: صبر كن، آمدم.
با مهربانى مرا به خانه خويش دعوت مى كند و با نوشيدنى گوارايى از من پذيرايى مى كند.
اين پيرمرد چه چهره نورانى و جذّابى دارد!
خودم را معرّفى مى كنم: نويسنده اى هستم كه براى جوانان كتاب مى نويسم، امروز آمده ام با شما همراه باشم.
او سرى تكان مى دهد و با مهربانى به من نگاه مى كند و مى گويد: خوب، مى خواهى با اين كتاب خود به جوانان چه بگويى؟
گفتم: مى خواهم عشق به مسجد را در دل جوانان زنده كنم. آيا مى توانى در اين راه كمكم كنى؟
نگاه كن، غبار غمى بر چهره اين پيرمرد مى نشيند و اشك از گوشه چشمان او جارى مى شود.
خدايا! چه شد من كه حرف بدى نزدم، پس چرا اصبغ ناراحت شد.
ــ آيا از سؤال من ناراحت شديد؟
ــ نه پسرم، با سخن تو به ياد خاطره اى افتادم و دلم بهارى شد.
ــ چه خاطره اى؟
ــ ياد مولاى خود حضرت على(ع) افتادم، آن يار مهربانم كه مرا تنها گذاشت و رفت.
و اين جا بود كه اين پيرمرد شروع به سخن كرد: يادش به خير، آن روزها كه مولايم بود، من به خانه آن حضرت مى رفتم; در كنار او مى نشستم و آن حضرت برايم سخن مى گفت. سخنان آن حضرت چنان شيرين و ارزشمند بود كه هيچ گاه از آن سير نمى شدم.
هر روز آن حضرت مطالبى تازه برايم مى گفت، آرى يك روز هم سخن از مسجد به ميان آمد.
يادم هست كه مولايم فرمود: "اى اصبغ! سعى كن نمازت را در مسجد بخوانى. كسى كه نماز خود را در مسجد بخواند، خداوند به او توفيق دوستى با يكى از بندگان خوب خود را مى دهد تا از دوستى با او بهره ببرد و يا به او شناخت و معرفتى مى دهد كه قبلا از آن بى بهره بوده است و يا توانايى دورى از گناه و معصيت را به او عطا مى كند".
🌹🦋🌹🦋
<=====●○●○●○=====>
#بهباغخدابرويم
#آشنائبامسجد
#فضیلتنمازدرمسجد
#سیزدهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگاول🌴
چرا اين كتاب را مى خوانى؟!
هيچ مى دانى كه من مى خواهم تو را به سفرى دور و دراز ببرم؟
آيا دوست دارى همسفر من باشى؟
پس بيا به شهر كوفه در سال شصت هجرى قمرى برويم.
امروز، روز پنجم ماه شَوّال است، درست پنج روز است كه ماه رمضان تمام شده است.
حتماً خبر دارى كه مردم كوفه نامه هاى زيادى براى امام حسين(ع) نوشته اند و از او دعوت كرده اند تا به اينجا بيايد.
امام، نماينده خود را به اين شهر مى فرستد; نام او مُسلم بن عَقيل است.
او را مى شناسى؟
پسر برادر حضرت على(ع)،
همسر رقيّه (دختر حضرت على(ع)
پسر عموى امام حسين(ع)،
مسلم شخصيّتى شجاع، قوى، آگاه و عالم است و براى همين امام حسين(ع)او را براى اين مأموريّت مهم انتخاب كرده است.
او بيست و هشت سال سن دارد و امام حسين(ع) به وى علاقه زيادى دارد.
مسلم روز بيستم رمضان، بعد از وداع با همسرش رقيّه، دختر حضرت على(ع)، خدمت امام حسين(ع) رسيده و نامه آن حضرت به مردم كوفه را تحويل گرفته و به سوى كوفه حركت كرده است.
او براى رعايت نكات امنيّتى از راه هاى فرعى و تك و تنها به سوى كوفه مى رود; چرا كه اگر او با گروهى از دوستان و ياران خود به اين سفر بيايد، احتمال دارد گرفتار سربازان يزيد بشود.
فاصله مكّه تا كوفه هزار و چهارصد كيلومتر است. او اين مسير را بيست روزه طى مى كند.
هر روز هفتاد كيلومتر.
آيا مسلم به سلامت به كوفه خواهد رسيد؟
نكند گرفتار سربازان يزيد بشود!
خبر مى رسد كه مسلم به نزديكى هاى شهر كوفه رسيده است.
خدا را شكر!
مردم كوفه را نگاه كن كه چگونه خود را براى مراسم استقبال آماده مى كنند.
آنها خيلى خوشحال هستند كه امام حسين(ع) دعوت آنها را اجابت نموده و يكى از بهترين ياران خود را به اين شهر فرستاده است.
<========●●●●●========>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<==≈=====●●●●●========>