#کتابدا🪴
#قسمتدویستدوم🪴
🌿﷽🌿
نمی دانستم چه جوابی باید به آنها بدهم. آقای تجار جوان را کناری
کشید و گفت: چرا اینجوری گفتی؟ نباید فضا رو مشوش میکردی
جوان گفت: نه باید بگم. همه مردم کشته می شن. همه اسیر
میشن. باید راستش رو به مردم بگویم
آقای نجار حرف آقای مصباح را تکرار کرد و گفت: حالا راستش
رو هم گفتیم، رعب و وحشت ایجاد بکنیم که چی بشه؟ جز اینکه
وضع رو بدتر می کنه؟ کاری از پیش نمی ره. بذار مردم با آرامی
از شهر خارج بشن، ما اینا رو خارج می کنیم ماهی با آرامشی
جوان که دیگر دست از قیل و قال برداشته بود، گوشه ایی ایستاد.
من هم به مردم گفتم نگران نباشید. آرامش خودتون رو حفظ کنید،
اوضاع این قدر هم بحرانی نیست. بچه ها تو خط در گیرند. انشاالله
همین روزها جنگ تموم میشه، برمی گردیم خونه هامون
موقع بیرون آمدن از حیدریه آقای نجار از جوان خواست همراه ما
بیاید. می خواست او با پیش مسجدی ها بپرد، شاید آنها تصمیمی
بگیرند و وضعیت مردم را مشخص کنند
توی مسجد هنوز بحث رفتن یا ماندن مردم داغ بود. دیروز
عراقی ها تا فلکه راه آهن جلو آمده بودند و همین مسأله
نظامی های روحانی ها و معتمدین مسجد را نگران کرده بود، از
بین آنها آقای مصباحی، شیخ شریف و سرگرد شریف نسب را می
شناختم. در واقع توی این چند روز با آنها آشنا شده بودم
با دختر ها توی حیاط ایستادیم و به حرف ها و نقل قول ها گوش
گردیم. توی آن ازدحام هر کس چیزی می گفت: - تا پشیمونی به
بار نیومده باید محله ها رو تخلیه کنیم
نمیرن بابا. به هیچ زبونی حاضر به ترک خونه هاشون نیستن. -
به زور اسلحه هم که شده باید بیرونشون کرد. بترسونیدشون. نمی
دونم، هر کاری که لازمه بکنین
تا پل سرپاست باید فکری کرد. اگه پل رو بزنن و راه ارتباطی
قطع بشه، دیگه نمیشه کاری کرد.
بالأخره توی این جر و بحث ها تصمیم گرفتند چند گروه از زنها و
مردها تشکیل بدهند و توی محله هایی که به خطوط درگیری
نزدیک ترند، پخش کنند. افراد گروه ها مردم را متقاعد کند که باید
از شهر بروند. همان موقع هم کامیونها آماده باشند، مردم را سوار
کنند و حداقل آنها را تا آن طرف پل برسانن...این صحبت ها به سرانجام برسد، کامیون جلوی در بود، اعلام
کردند آنهایی که کار ندارند برای تخلیه مردم بروند. با اینکه اصلا
دلم به این کار رضایت نمی داد ولی چاره ایی شود. باید به خودم
می قبولاندم که در شرایط فعلی این بهترین کار است. رفتم و سوار
کامیون شدم. سه، چهار تا دختر دیگر که فقط آنها را در جریان
رفت و آمدیم به این طرف و آن
طرف دیده بودم، بالا آمدند، سه، چهار مرد هم سوار شدند و
کامیون به طرف محله طالقانی به راه افتاد.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef