eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 توی این چند روز به ما گفته بودند که سمت طالقانی برویم خیابان ها خیلی خلوت بود و وسط کوچه ها و خیابان ها پر بود از سنگ و آجرهایی که با تخریب خانه ها به اطراف پرتاب شده بودند. کامیون ابتدای طالقانی سر کوچه ایی ایستاد همه پیاده شدیم و توی کوچه های این محله که تقریبا عریض تر و طوالنی تر از محله های زیادی دیده بود. خیلی از خانه ها خمپاره خورده بود و درهایشان را از جا در آمده یا سوراغ سوراخ بودند، با این حال در می زدیم و اگر صدایی نمی آمد، داخل خانه ها می رفتیم. وقتی مطمئن می شدیم کسی در آنجا نیست به خانه بعدی می رفتیم. توی این سرک کشیدنها صحنه های عجیبی می دیدم؛ تکه های زمخت ترکش توی دیوارها و حیاط خانه ها جا خشک کرده بودند، لاشه های مرغ و یا گربه هایی که ترکش به سر یا دل و روده شان خورده بود، قاب عکس های شستکه و عبای زنها که توی نوار رها شده و اسباب و وسایلی کهنه که از فقیر نشین بودن محله خبر می دادند و توی یکی از خانه ها سفره صبحانه هایی کنار ایوان پهن بود. معلوم نبود چند روز است آدم های خانه آن را ترک کرده اند. قالب کره نوی سفره آب شده، پنیر خاک خورده و نانها خشک شده بودند. این وسط خوش به حال مورچه ها شده بود که توی سفره جشن گرفته بودند. سفر: درهم و برهم، استکان های ولو و اثر لکه های چای خشک شده نشان می داده خانواده با هول و وحلت از سر صبحانه بلند شده اند. نمی دانم شاید کسی هم ازشان کشته شده بود توی یکی، دو خانه کاملا تخریب شده هم سرک کشیدم تا اگر جنازه ای به جا مانده باشد، آن را بردارم. در این خانه ها رختخواب ها پهن بود و ظرفها وسط حیاط پخش و پال بود. انگار صاعقه ایی همه چیز را به هم ریخته بود. گوشه یکی از این خانه ها گهواره ایی خالی دیدم. یاد نوزادهای توی غسالخانه افتادم. یاد گهواره سعید افتادم. سعید وقتی کوچک بود هیچ وقت بیرون از گهواره خوابش نمی برد. حالا بچه داخل این گهواره کجا آواره شده بود؟! وقتی چشمم به قاب عکسی افتاد که حضرت عباس را کنار نهر علقمه نشان می داده دیگر اشک امانم نداد، یاد حرف دا افتادم که می گفت: هذا الصدام شمر بن شمر، به خودم گفتم این جنایت ها ادامه همان جنایت ها است. هرچه توی کوچه های فرعی بیشتر پیش می رفتیم، محیط خلوت تر و فضا خوف انگیزتر می شد. فقط نگران بعثی ها نبودم، ستون پنجمی ها هم دست کمی از آنها نداشتند، ژسه ایی را که همراهم بود روی رگبار گذاشته بودم. قبل از ورود به هر خانه ایی بسم لله می گفتم و با احتیاط وارد می شدم. حواسم خیلی به پشت سرم بود، وقتی بچه بودم و قایم باشک بازی می کردیم، من همیشه پشت درها پنهان می شدم. این خوب توی ذهنم مانده بود. به همین خاطر، اول پشت در خانه ها و اتاق ها را کنترل می کردم. هر آن منتظر بودم یک بعثی یا ستون پنجمی از جایی بیرون برد. از خدا می خواستم اگر چنین موردی پیش آمد، همان لحظه رگبار را رویم بگیرند، مبادا دستشان اسیر شوم. مردهای همراهمان هم خیلی حواسشان به ما بود، به ما می گفتند: شما اول داخل خانه نروید رعب و وحشت آن قدر زیاد شده بود که با کوچکترین صدایی از جا می پریدیم. خنده دارتر از همه این بود که گاه فاخهایی به پرواز درمی آمد یا گربه ایی می دوید یا پای کسی به چیزی می خورد، همه با هم می ترسیدیم و به طرف صدا بر می گشتیم و آنجا را به رگبار می بستیم بیچاره حیوانها با این کار ما می ترسیدند و وحشت زده فرار می کردند.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef