#کتابدا🪴
#قسمتدویستشصتنهم🪴
🌿﷽🌿
از پرستار پرسیدم: وضعش چطوره؟ گفت: ترکش به سرش
خورده، خونریزی کرده، همون موقع رفته تو کمان گفتم: یعنی
چی؟ حالا چی میشه؟
گفت: امیدی بهش نیست. الان هم که هلیکوترها اومدن مجروح
هایی که امید بیشتری به زنده موندنشون بود، فرستادیم ماهشهر،
چند تایی که وضعیتی مثل این دارن رو توی پرواز بعدی اعزام
می کنیم
پرسیدم ولی بعدی کی هست؟
گفت: معلوم نیست. هر وقت هلیکوپتر بیاد، ما منتقل می کنیم. بعد
پرسید: شما خانواده اش هستید؟
گفتیم: نه، عبدلله با ما تو خرمشهر بود و مختصری از جریان
آشنایی مان را برای پرستار تعریف کردم
پرستار گفت: دیگه برید. اینجا نباید شلوغ بشه. اگه می خواید
مجروح تون رو بیشتر ببینید، برید ماهشهر، اعزام می شه اونجا
از بیمارستان صحرایی بیرون آمدیم. جلوی نگهبانی برگه را دادیم
ولی اسلحه را پس ندادند. هر چه حرف زدیم و گفتیم: چرا این
طوری می کنید؟ جواب درستی نمی دادند. از دستشان عصبانی
شدیم و گفتیم: ما اسلحه را تحویل شما دادیم. شما هم باید پس بدین
نمیدانم به خاطر قیافه های کم سن و سالمان بود یا دلیل دیگری
داشت. نهایتا هم گفتند: تا از یک مقام مسئول نامه نبارید، اسلحه را
بهتان پس نمی دهیم
وقتی جواب نگرفتیم، راهمان را گرفتیم و آمدیم. باز با بدبختی
خودمان را به خرمشهر رساندیم، از قضا یونس محمدی نماینده
خرمشهر در مجلس، توی مسجد بود. نامه ایی از او گرفتیم و فردا
صبح با حسین به دارخوین رفتیم. این دفعه بدون هیچ پرس و جوی
سر تخت عبدلله رفتیم، تحت خالی بود. از پرستاری که در حال
کار بود، پرسیدم: مجروحی که دیروز اینجا روی این تخت بود
کجاست؟
گفت: شهید شد
یک دفعه دنیا روی سرم خراب شد. خیلی ناراحت شدیم، انگار
بهمان شوک وارد کردند حسین با ناراحتی گفت: خب شهید شده
جنازه اش رو چی کار کردید؟ جنازه اش رو بدید می خوایم ببریم
خرمشهر
در همین حال یکی از دکترهایی که لباس نظامی مرتب و تمیزی
پوشیده بود، از کنارمان رد شد. حال و روز ما را که دیده پرسید
چی شده؟
با بغض گفتم: هیچی ما یه مجروح اینجا داشتیم که ترکش توی
سرش خورده بود، حالا میگن شهید شده
دکتر پرسید: اسمش چی بود؟ گفتم: عبدلله معاوی گفت: معاوی؟
معاوی رو که دیروز اعزام کردیم
با شنیدن این حرف انگار دنیا را به من دادند. با ذوق پرسیدم: دکتر
تو رو خدا راست میگی
گفت: آره، برادرته؟ گفتم: آره، مثل برادرمه. فرقی نمیکنه گفت:
بذارید من لیست اعزام رو نگاه کنم، مطمئن بشم رفت لیست را
آورد و نگاه کرد. گفت: بله خانم، اعزام شده ماهشهر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef