#کتابدا🪴
#قسمتدویستپنجاهسوم🪴
🌿﷽🌿
برای گذر مردم از ساحل به داخل
قایق ها چند تخته آلوار توی آب انداخته بودند. من با وجودی که از
آب می ترسیدم، سعی کردم به زنهایی که بچه کوچک دارند، کمک
کنم پاهایم در گل های رس حاشیة شط فرو می رفت، می چسبید و به سختی در می آمد. غیر از مردمی که ما آورده بودیم، باز هم
جمعیت ایستاده بود تا به تدریج منتقل شوند. یک عده برای اینکه
جای بیشتر برای سوار شدن باشد، توی قایق ها می ایستادند. هر
چند تا آن دست آب مسافت زیادی نبود و قایق ها مردم را فقط از
عرض شط عبور می دادند.
در حین کار یک ناوچه کوچک دریایی رد شد. چند نفری که روی
پارچه بودند، به نیروهای در حال کار توی ساحل سلام کردند و
خسته نباشید گفتند. این ها هم با تکان دادن دست جواب شان را
دادند. ناوچه در حال عبور، با اینکه سرعت چندانی نداشت، امواج
زیادی ایجاد کرد و آب متلاطم شد. به دنبالش قایق ها بدجور تکان
خوردند. مردم توی قایق ها وحشت زده شدند و آنهایی که روی
تخته های باریک و لرزان در حال وارد شدن به قایق ها بودند،
تعادل شان را به سختی حفظ کردند. بیچاره ها می ترسیدند توی
آب بیفتند. توی همهمه ایی که به خاطر این مسأله ایجاد شد، صدای
غرش هواپیماهای دشمن و بمباران های شان ترس مردم را چند
برابر کرد. تجمع این تعداد آدم در یک نقطه و حضور ناوچه بهانه
خوبی برای هدف گیری آنها بود. در یک لحظه همه چیز به هم
ریخت و قیامتی شد. مردمی که هنوز در حاشیه شط بودند، هر
کدام به سمتی دویدند و روی خاکها دراز کشیدند. مردم داخل قایق
ها نگران به آسمان نگاه می کردند، مستأصل بودند، نمی دانستند
چطور به ساحل برگردند. همین لحظه چشمم به پسر بچه ایی
خورد که به خاطر تکانهای قایق تعادلش را از دست داد و توی آب
افتاد. هیچ کس متوجه او نشد. به سمت آب دویدم و فریاد زدم:
بگیریدش، بگیریدش افتاد. بچه افتاد توی آب
توی آن بلبشو کسی صدایم را نشنید. از هول اینکه طفل معصوم
غرق شود، با اینکه شنا بلد نبودم، به آب زدم. جای شکرش باقی
بود که آن قسمت از آب که قایق ایستاده بود، عمق چندانی نداشت
ولی همان برای غرق شدن بچه پنج ساله کافی بود.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef