eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 فصل بیست و هشتم اوضاع به قدری خطرناک شده و عراقی ها آنقدر جلو آمده بودند که دیگر احتیاج نبود التماس کنم مرا به خط بیرند. خطوط درگیری یکی پس از دیگری سقوط می کرد و محله های مرکزی تری از شهر تبدیل به نقاط درگیری می شد. چون امکان تردد ماشین ها برای انتقال مجروحین کم شده بود، گفته بودند از امدادگرها هر کسی می تواند به خط برود. به نظرم دکتر صادقی این پیشنهاد را داده بود تا بتواند جان مجروحان را نجات بدهند شب قبل از بیستم مهر خبر آوردند توی بندر درگیری به اوج رسیده و چند تا خط ایجاد شده، نیاز به نیرو خیلی زیاد است. از مطب هرکس می توانند به ستناب برود روز بیستم مهر صبح زود چند صندوقي خالي مهمات از حیاط خلوت آوردیم و هرچه دستمان رسید، تویشی ریختیم، چسب باشد، قیچی، سوزن، آمپول های جلوگیری از خونریزی، آمپول بی حس کننده گزلوکائین و انواع مسگرها و پمادها را برداشتیم. دست و بالمان با داروهایی که گروهها آورده بودند، باز شده بود و دیگر خیلی نگران دارو نبودیم، در تا از صندوق ها را هم از خشابه اسلحه و خرج آرپی جی پر کردیم وانت که آمد جعبه ها را باز کردیم و من، صباح و دکتر سعادت سوار شدیم. دو تا پسر جوان هم که این روزها برای جابه جایی مجروحین به مطب آمده بودند، با ما همراه شدند آقای نیمار برای اینکه مطب از کادر درمانی خالی نشود، اجازه نداد بقیه بیایند. توی وانت نیروهای دیگری هم بودند. من و صباح جلوی در نشستیم و پسرها را به عقب کابین هدایت کردند. دکتر سعادت هم در حالی که روپوش سفیدش را به تن داشت وسط روی صندوقها نشست و دستش را به دیواره گرفت وانت راه افتاد و راننده برای اینکه در تیررس نباشیم، خیلی این طرف و آن طرف رفت تا سیر آرام تری برای رسیدن به بندر طی کند. اطراف مسجد جامع، خیابان چهل متری، پایان نقدی، فلكه دروازه، خیابان مولوی همه را به سختی گذراندیم و بالأخره از کوچه پس کوچه ها و نخلستان های پشت خیابان مولویه سر از شیطان بازار در آوردیم. در چند روز گذشته آتش خیلی سنگین تر شده بود و شهر را عجیب می کوبید. حس می کردم مثل روز هم است که آخرش مدرسه دریابد رسایی را زدند ساعت نه، نه و نیم بود که توی نخلستان از ماشین پیاده شدیم و صندوق ها را پائین گداشتیم. من یک کوله پر از گلوله و خرج آرپی جی برداشتم و سر یکی از صندوق های مهمات را گرفتم. یکی از پسرها هم وسط ایستاد و با یک دستش سر صندوق مرا گرفت و با دست دیگر صندوقی را که دکتر سعادت آن طرفش بود، گرفت.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef