#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسییکم🪴
🌿﷽🌿
سر یکی از کوچه ها سنگری دیدیم. مرد ارتشی جوانی داخل
سنگر نشسته بود و با بی سیم صحبت می کرد، هفت، هشت سرباز
و چند نفر شخصی دور و برش بودند. نزدیک تر شدیم. کلی سنگر
چندتا بی سیم دیگر هم بود که مرد ارتشی هر دقیقه با یکی از أنها
صحبت می کرد. دقت که کردم متوجه شدم، زخمی است، رنگ و
رویش پریده خستگی از سر و رویش می بارید، زیر پای راستش
که پانسمان بود، یک بلوک سیمانی قرار داده بودند و دمپایی به
کف پایش بسته بودند. انگشتان پای زخمی اش کبود و متورم از
پانسمان بیرون زده بود
بچه ها گفتند: این ستوان اقارب پرست است
او تا چشمش به من و صباح که جلوتر از بقیه بودیم، افتاده
برافروخته پرسید: شماها برای چی اومدید اینجا؟ مگه بچه بازیهها
عراقی ها اینجان.
بعد رو به پسرها کرد و گفت: برای چی این دخترها رو با خودتون
آوردید؟ کجا میخواید برید؟
گفتند: در ستناب دکتر سعادت هم گفت: خب به ما گفتند بیایم اینجا.
امدادگر خواسته بودند، ما هم امدادگریم. اومدیم کمک
گفت: خیله خب، شماها می تونید برید. این خواهرها باید برگردند
همین که به من و صباح اشاره کرد و گفت: خواهرها برگردند، من
گفتم: ما برنمیگردیم مگه شما فرمانده ما هستید که می گوئید ما باید
برگردیم ما خودمون اومدیم، خودمون هم می دونم چی کار کنیم.
گفت: خواهر باید به حرف من گوش بدید. یعنی چی بیخود بلند می
شید می آیید
گفتم: ما بیخود نیومدیم، ما امدادگریم، به ما گفتند بیایید، ما هم
اومدیم. هیچ کس هم میتونه ما رو برگردونه
وسط این جر و بحث ما، یک خبرنگار که نمی دانم سر و کله اش
از کجا پیدا شد، به من و صباح گفت: صبر کنید من از شما عکس
بگیرم. من که از ناراحتی خونه خودم را می خورد، گفتم: برو
بابا، وقت گیر آوردی؟ عکس به چه دردی می خوره؟! الان باید
تفنگ دست بگیری
باز اصرار کرد من و صباح همراه گروه نرویم. آن قدر
جلوی همه احساس بدی بهم دست داد که گفتم: هیچ کس حق نداره
این فرصت رو از من بگیره. هرکس بخواد مانعم بشه با همین اسلحه
می زنمش بنده خدا یک نگاه به من و یک نگاه به بقیه کرد و گفت:
برید اسیر میشید. عراقی ها همه هستن. گفتم: باشه اسیر بشیم. من
هم باید به کاری بکنم گفت: کشته میشید من و دکتر سعادت
همزمان به حرف آمدیم، من گفتم: الان هر جای این شهر باشی
همینه فرقش اینه که اینجا ما هم در مقابل دشمن
یه حرکتی می کنیم، ولی غیر از اینجا بدون
اینکه فرصتی برای دفاع از خودت رو داشته باشی کشته میشی دکتر
سعادت هم گفت: آقا ما پیه همه چی رو به تن مون مالیدیم. این
خواهر ها رو هم از اسیری نترسونید. اینا همه چی رو می دونند و
آگاهانه جلو اومدن....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef