#کتابدا🪴
#قسمتسیصدنودنهم🪴
🌿﷽🌿
خیلی ها به خاطر کمبود جا ایستاده بودند. کم
کم صدای موتورها بیشتر شد. مانده بودم این کشتی جنگی با این
همه سنگینی نیرو و مهمات چطور می خواهد حرکت کند.
برخلاف تصورم خیلی سبک از جایش بلند شد و به راه افتاد. فقط
زمانی که از روی آب بلند می شد و دوباره بر سطح آن قرار می
گرفت تکانی می خوردیم
سرخوشی و خوشحالی ام بیشتر از ده دقیقه دوام پیدا نکرد. بوی
سوختگی پیچید و کم کم گلویمان مان را سوزاند. همهمه
ایی به راه افتاد که چه اتفاقی افتاده است. یک نفر که هدفونی در
گوشش داشت بلند گفت: آقایان آرام باشید. برمی گردیم. ظاهرا
موتورهای هاور دچار آتش شده اند.
یک دفعه ولولهایی بین جمعیت افتاد. بعضی ها با وحشت می گفتند:
الانه که هاور منفجر بشه و ما با این همه مهمات دود بشیم و به هوا
بریم. یکی دیگر می گفت: آخه چرا باید آتیش بگیره. نکنه به
طرفمون از در شلیک کردند؟! آن یکی جواب داد: مگه این زیر
دریائیه که از در شلیک کنند
راستش من هم کمی ترسیدم. توی دلم گفتم: دیدی دا راضی نبود.
به خاطر همین، خدا هم کاری کرد که ما نرویم، حالا کاری
نکرده، آبادان نرسیده، الکی الکی کشته می شویم، تازه باید جواب
هم پس بدهیم که چرا بی اجازه راه افتادید و آمدید. چرا دل مادرتان
را شکستید. از همه بدتر چرا در مقابل مسئولیتی که در برابر
خواهر و برادرهایت داشتی کوتاهی کردی؟ این بود قولی که به
پدرت داده بودی؟ اما دلم نمی خواست این طور بمیرم و برای این
شرمنده بابا باشم.
دود هر لحظه بیشتر می شد و ما چشم به مهمات دوخته بودیم.
هاور کرافت خیلی سریع تر از وقتی که این مسافت را آمده بود به
اسکله برگشت. دهانه اش باز نشده و کنار آب ترسیده، سربازها به
طرف در هجوم بردند. از هر طرف صدایی می آمد؛ نترسید، الان
خاموش می کنیم. بگذارید خواهرها أول بروند عجله نکنید. راه را
که برای ما باز کردند دیدیم چند نفر با کولهای آتش نشانی به
طرف کابین می روند. از دهانه هاور بیرون آمدیم و توی آب
پریدیم. تا کمر توی آب فرو رفتم. چند نفر از نظامی ها توی آب به
طرف دماغه شناور جلو میرفتند. ما دست همدیگر را گرفتم و توی
گل و الی و آب راه رفتیم و به زحمت خودمان را بیرون کشیدیم؛
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef