eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7.1هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 گفت: نه می دونم بر نمیگرده. فقط شاید آتیش دلم یک کم سرد بشه بعد آه کشید و گفت: می دانم آخر سر کور میشم ولی آتیش دلم سرد نمیشه. باز سرش را بوسیدم و خداحافظی کردم به امید گرفتن امریه از کمپ بیرون زدیم. با دخترها هلال احمر، فرمانداری، سپاه، نیروی دریایی، ستاد امور جنگزدگان و خلاصه هرجایی که به فکرمان می رسید، سر زدیم. به هر کسی می گفتیم: می خواهیم برویم منطقه میگفت نمیشه مگه بچه بازیه؟ میگفتیم: خب ما امدادگریم. قبلا اونجا بودیم. تازه همین بچه ها با بچه بازی هاشون تو خرمشهر دشمن رو معطل کردند بالاخره وقتی از همه جا نا امید شدیم. من گفتم: بچه ها من یه بار رفتم اتاق جنگ، حتما اونا من رو یادشون هست، بریم ببینیم می تونیم کاری کنیم. پرسان پرسان اتاق جنگ را که در یک محوطه نظامی بود، پیدا کردیم. از جلوی در سؤال پیچ مان کردند؛ اینجا چه کار داریم و چه می خواهیم. من هم گفتم: آقایونی که تو اتاق جنگ هستن من رو می شناسند. من اومدم برای رفتن به منطقه جنگی امریه بگیرم این را که می شنیدند، می گفتند: مگه الکیه، برای هر کسی که امریه صادر نمیشه بیایید برید سراغ کارتون با اصرار تا توی ساختمان راه پیدا کردیم. آنجا یک عده از تکاورها را دیدیم. قبلا با آنها در مسجد جامع و خیابان های اطرافش زیاد برخورد کرده بودیم. آنها هم خوب ما را می شناختند. خصوصا من با دو نفرشان که خیلی آدم های هیکلی بودند، توی مطب جر و بحث کرده بودم. به دنبال توصیه های محمود فرخی و آقای مصباح، ما هر کسی را که کاری توی مطب نداشت، آنجا راه نمی دادیم. یک بار که من از این دو نفر خواسته بودم مطب را ترک کنند، جنجال به پا کردند. از همان موقع هر وقت من و دخترها را می دیدند با نگاه ها و رفتارهایشان نشان می دادند دل پری از ما دارند. این ها نیروهای در کشورهای خارجی دوره دیده بودند و به توان نظامی خودشان خیلی افتخار می کردند. روی همین حساب انتظار برخوردهای این چنینی را نداشتند. این ها در حالی بود که این گروه برخلاف گروه های دیگر تکاورها که پا به پای بچه ها توی خطوط میجنگیدند، دائم آیه یاس می خواندند بیکار می چرخدند و اوضاع را تحلیل می کردند همه اش می گفتند: این جنگ با هیچ معادله نظامی نمی خونه و... به محض اینکه چشم آنها به ما افتاد، جلو آمدند، یکیشان پرسید: اینجا چی کار می کند؟ کی گفته بیایید اینجا؟ گفتم: این آقایونی که تو اتاق جنگ هستن من رو می شناسند. می خوام ازشون امریه بگیرم خندیدند و هر کدامشان چیزی گفتند. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef