#کتابدا🪴
#قسمتسیصدهشتادیکم🪴
🌿﷽🌿
شب ها خوابم نمی برد. صحنه
های جنت آباد، مسجد جامع، مطب شیبانی و خطوط، همه جلوی
چشمانم رژه می رفتند و خواب را فراری
دادند. افسوس میخوردم چرا آلبوم هایمان را نیاوردم، اگر
خوابه بابا و على را می دیدم شاید کمی دلم آرام می گرفت. نمی
گذاشتم دا گریه ها و حالت های غمناکم را ببیند ضعفم را نمی دید، چون خودم به دا میگفتم؛ صبور باش و گریه نکن،
دا بدتر از من دائم کارش گریه بود. به عربی و کردی می خواند و
اشک می ریخت. حجب حیائی مانع می شد اسم بابا را بیاورد از
فراق علی می خواند و دل مرا می سوزاند، شبها این حالتش تشدید
می شد. گاهی مجبور میشدم با تحکم از او بخواهم گریه نکند.گاهی که و خیلی می سوخت، بغلش می کردم، صورتش را می
بوسیدم و می گفتم: بی تابی نکن، على میاد مرد خونه مون
میشه. کارها رو سر و سامون میده
دلم نمی خواست او را به آمدن علی که دیگر نبود امیدوار کنم ولی
ناچار بودم. تنها چیزی و باعث آرامشی او می شد، همین حرف
بود. به همین خاطر، علیرغم میلم به زبان می آوردم. می دانستم
پسرها با اینکه روی تخت بدون هیچ عکس العملی خوابیده اند ولی دارند گریه می کنند
خیلی وقت ها از جاده که برمیگشتم، می دیدم دا با همسایه ها
نشسته و از بابا و اینکه چه تور آدمی بوده تعریف می کند و گریه و
زاری راه می اندازد...
از ترحم مردم بیزار بودم می شنیدم که پشت
سر دا میگویند تو این جنگ بدبخت شده خونه زندگیش از بین رفته
پسرش رو هم از دست داده و...
میگفتم: دا چرا با این حرفها أجرت رو ضایع می کنی؟ چرا ارزش
شهادت بابا رو کوچیک میکنی؟
ساکت می شد و به ظاهر حرفم را می پذیرفت. باز می دیدم همان
رویه را ادامه می دهد گاه که مرا می دید، از جایش بلند می شد و
می گفت: الان دعوام میکنه
بعد سریع حالتش را عوض می کرد که چیزی نگویم. می خندید و
می گفت: ها ماما اومدی؟ چیزی می خوای؟ کاری داری؟
این حالتش بیشتر زجرم میداد. این ها به کنار مسائل مالی مان هم
مشکلات خاص خودش را داشت. دایی نادعلی با کمکی که به دا
میکرد نمی گذاشت او چندان به سختی گرفتن غذا بیفتد ولی مگر
او هم چقدر توان داشت. کمی بعد به جای غذای گرم جیره خشک
توزیع میگردند. وقتی می دیدم دا باید توی صف بایستد و جیره
بگیرد، خیلی ناراحت می شدم، حس می کردم عزت نفس مان
خدشه دار می شود. اولش گفتم: دا نمی خواد بری چیزی بگیری.
گفت: چی میگی؟ پس جواب شکم این بچه ها رو کی میده؟ گفتم:
پس خودت نرو. بذار بچه ها خودشون برن
دا گفت: نمیشه به بچه ها نمی دن......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef