eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7.1هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 همه حرف هایش ناامید کننده بود. دلداریش دادم و گفتم: این قدر ناامید نباشید. ما به خاطر خدا قیام کردیم. به خاطر او هم دفاع می کنیم. چنگ رو که ما شروع نکردیم. به خدا توکل کنید جوان که به ظاهر مجروح بود، کمی آرام شد. پرسیدم: از شیخ شریفي قنوتی خبری دارید؟ حالش دگرگون شد با آه و ناله گفت: شیخ رو به بدترین وجه شهید کردند. پرسیدم: یعنی چی؟ چطوری؟ مگه چه کارش کردند؟ گفت: روز بیست و چهارم مهر عراقی ها تا چهل متری رسیده بودند، شیخ و چند نفر دیگه رو که توی ماشین بودند به گلوله می بندند. همه مجروح می شوند. یکی از بچه هایی که همراه شیخ بود، فقط شانزده تا تیر بهش خورده بود. بعد میان سر وقت سرنشین های ماشین، به او تا تیر خلاص می زنن. شیخ رو بیرون می کشند، ازش میخوان به امام توهین کنه. شیخ که زیر بار نمیره، تو دهنش ادرار می کنند و بعد توی دهنش گلوله خالی می کنند شیخ به شهادت می رسه، عمامه اش را بر می دارد، دور تا دور کاسه سرش رو می برند و هلهله كنان توی خیابان مي دوند و میگویند؛ به خمینی رو گشتیم، بچه هایی که این صحنه رو دیده بودند، حالشون خیلی خرابه. باورم نمی شد. از خودم می پرسیدم: چطور آدم ها می توانند تا این حد سنگدل و جنایتکار باشند جوان که رفت به مرز خفگی رسیده بودم. صدایم را آزاد کردم و های های گریه کردم.سه، چهار روز بعد تازه خبر سقوط خرمشهر را از رادیو و تلویزیون پخش کردند. مجری تلویزیون می گفت: با وجود همه جانفشانی ها و فداکاری هایی که جوانان و مردم خرمشهر از خود نشان دادند و متاسفانه خونین شهر به دست دشمن بی دین افتاد لقب خونین شهر را امام به خرمشهر داده بود و گفته بود: من با خانواده های شهدا اظهار همدردی می کنم. خوزستان دین خودش را به اسلام ادا کرد و دیگر نمی توانستم محیط بیمارستان را تحمل کنم. با اصرار من بالاخره دکترها رضایت دادند بیمارستان را ترک کنم، مشروط بر اینکه به طور مداوم مراجعه کنم و تحت نظر باشم دکتر مصطفوی که در جریان قرار گرفت، گفت: حالا که باید تحت مراقبت باشید بریم خونه ما. شما در کنار مادر و خواهر من راحت هستید. من قبول نکردم. اصلا رغبتی به پذیرفتن دعوت دکتر نداشتم، او کلی حرف زد تا ما را متقاعد کند. از طرفي ما هیچ پولی نداشتیم که بتوانیم خودمان تصمیم بگیریم و برگردیم مجبور بودیم منتظر آمبولانس بیمارستان باشیم یا صبر کنیم دایی دنبال مان بیاید. ناچار قبول کردیم دکتر ماشین گرفت و ما را به خانه شان برد. خانواده دکتر مصطفوی که از ورود ما اطلاع داشتند، استقبال گرمی از ما کردند. یک اتاق از خانه در طبقه شان که مشرف به حیاطی سرسبز و پردرخت بود، به من و ليلا اختصاص دادند. در یک هفته ای که در آنجا بودیم ، فامیل خانواده مصطفوی با شنیدن برگشت دکتر از خرمشهر به دیدنش می آمدند. دکتر مصطفوی به خرمشهر آمده بود و وارد مطب دکتر شیبانی شد، اسلحه به دست گرفته، به خطوط رفته بود. به همین خاطره من خیلی با او کم برخورد کرده بودم. حالا می دیدم چقدر مورد احترام خانواده و فامیل شان است، میهمانان آنها با شنیدن حضور ما در آنجا به دیدن من و لیلا می آمدند. از خرمشهر سؤاالتی می گردند. حرف های ما برایشان جالب بود. خیلی دلم می‌خواست زودتر خوب بشوم تا زیاد أسباب زحمت این خانواده محترم نشویم. از آن طرف آنها هر چه بیشتر سعی می کردند ما احساس ناراحتی نکنیم. به محلی اینکه سرم گیج میرفت و می لرزیدم دختر خانواده می دوید برایم کمپوت می آورد و خانم مصطفوی کباب درست می کرد و به زور به من می خوراند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef