#کتابدا🪴
#قسمتسیصدچهلم🪴
🌿﷽🌿
آنها می گفتند: گروه های کوچک و پراکنده ایی از
نیروهای ما به داخل گمرک نفوذ کرده اند. ما هم اینجا مقاومت می کردیم تا عراقی ها از بندر بیرون بیایند و از این طرق پیشروی
نکنند
فرمانده، من و دختر دیگر را کنار دیوار نشاند و از ما خواست به
چند نفری که از دیوار بالا رفته و روی عرف دیوار نشسته بودند،
گلوله آرپی جی برسانیم. این نیروها دیوار مسه، چهار متری بنده را با کمک هم خیلی تر و فرض بالا رفتند. شاخه های انبوه درختان
آن طرفي دیوار، آنها را از دید عراقی ها پنهان نگه می داشت.
آنها گاهی روی دیوار میخوابیدند یا روی دیوار می دویدند و جای
خودشان را عوض می کردند تا محل قرارشان شناسایی نشود
روبه روی جایی که ما نشسته بودیم، کمی دورتر از جاده و ریل
راه آهن، خانه های پراکنده محقری به چشم می خورد. یکی از
نیروهایی که از دیروز اینجا بود، گفت: پشت آن خانه ها آمولانسی
مستقر است. اگر مجروحی داشته باشیم، سریع می برد.....
من و آن خانم سریع گلوله های آرپی جی را روی خرج هایشان نصب می
کردیم و ژرسه ها خشاب گذاری می کردیم و به دو، سه نفری که
با فاصله بالای سرمان روی دیوار بودند دادیم، وقتی آی پی چې یا
ژهسه ها از گلوله خالی می شدند، آنها را راحت و بدون نگرانی
باالي دیوار زمین می انداختند. ولی وقتی ما می خواستیم قبضه ها
را باال بدهیم، سخت د. دستمان نمی رسید، اگر یکی از آنها از
دستمان می افتاد و نوک آرپی جی زمین می خورد یک لحظه
ماشه چکانده می شد، کارمان تمام بود اجرای شتاب بیشتر من فقط
به خشاب و گلوله گذاری مشغول شدم و یکی از پسرها تند و سریع
قبضه ها را رد و بدل می کرد......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef