#کتابدا🪴
#قسمتصدپانزدهم🪴
🌿﷽🌿
بعضی ها با دیدن پیکرها وحشتزده می شدند و می گفتند: عاقبت ما
هم این طوری میشه. و این وضعی که پیش اومده همه مون از بین
می ریم. چند نفری هم به کمک برادر ماجد رفتند و راه را برای ما
باز کنند.
کم کم از این همه سر و صدا و هیاهو خسته شدم. آفتاب هم مستقیم
بر فرق سرمان می تابید. شرشر عرق می ریختیم. این چند روز
شهدا را توی سایه نگه داشته بودیم و حالا احساس می کردم این
گرما بدن آنها را از هم میپاشاند. با همه این دست و پا زدنها یک
مدتی طول کشید تا به پمپ بنزین برسیم، به محض نزدیک شدن ما
به پمپ بنزین سر و کله واپیماها پیدا شد و خوشحالی رسیدن به
پمپ بنزین را بعد آن همه مصیبت از دلم برد. در عرض چند ثانیه
بین مردم همهمه و ولوله عجیبی افتاد. سرنشینان ماشین ها با
دستپاچگی از وسیله هایشان پیاده می شدند و ماشین هایشان را با
در باز رها می کردند. زنها و بچه ها از ارس جیغ می کشیدند و
به هر طرف می دویدند. هر کس به دنبال جایی برای پناه گرفتن و
در امان ماندن از حمله هواپیماها بود. فریاد خدا خدا، یا اباالفضل
و با حسین از هر طرف به گوش می رسید. بعضی زنها را می دیدم که بچه هایشان را به سینه چسبانده و دست بچه دیگر شان را
محکم گرفته بودند و مضطر و ترسان به دنبال جان پناهی میگشتند
صحنه، صحنه عجیبی بود. توی آن شلوغی و ازدحام همه توی
دست و پای هم میپیچیدند، زمین می خوردند و بعضا زیر پا می
ماندند. هواپیماها مطمئن از اینکه خطری آنها را تهدید نمی کند در
ارتفاع پایینی پرواز می کردند. طوری که سایه شوم شان بر سر
مردم
افتاد. جمعیت هم وحشتزده در حالی که با دیدن سایه هواپیماها
مرگ را جلوی چشمان خود می دیدند، به آسمان نگاه میکردند و به
این طرف و آن طرف می دویدند. من هم دست کمی از آنها
نداشتم و از ترس داشتم میمردم. منتهی من غیر این، ترس چیز
دیگری را داشتم. توی دلم به خدا می گفتم: خدایا بعد این همه
دوندگی و داد و بیداد،
حالا که داره تکلیف این شهدا روشن میشه و می خواهند در جایگاه
ابدی شان آرام و قرار بگیرند، حالا تو نخواه که این لعنتی ها اینجا
را با همه چیزش به آتش بکشند و شهدا و بقیه جزغاله شوند. خدایا
تو راضی نشو این شهدا و مردم آواره تر از اینکه هستند بشوند،
این هواپیماها را قبل از آنکه بتوانند جایی را بمباران کنند،
سرنگون کن
همه این اتفاقات و درد و دل من چند ثانیه ایی بیشتر طول نکشید.
هواپیماها به سمت بیمارستان طالقانی رفتند و بمب هایشان را در
منطقه ایی بین بیمارستان و محرزی ریختند.
چنان انفجاری صورت گرفت که زمین لرزید و گرد و غبار فضا
را پر کرد. همزمان صدای وسیع خرد شدن شیشه ها را هم شنیدیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef