eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.6هزار دنبال‌کننده
15.2هزار عکس
7هزار ویدیو
39 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بابا فیل آن چندان راضی به این کار نبود و حالا که رضایت داده بود ما با ذوق و شوق وسایل سفره را خریدیم و آماده کردیم. روز عید، سفره را توی پذیرایی انداختیم و هر کدام چیزی در آن گذاشتیم، دا کلوچه های زنجبیلی، کنجدی و دارچینی را که خمیرش را آماده کرده، به نانوایی سر کوچه داده بود تا در نور کی بپزد، توی ظرف در داری چید و سر سفره گذاشت. بعد رفت حنا خیس کرد تا دست و پای ما را برای عید حنا بگیرد. بابا همان طور که قرآن می خوانده پول هایی را که می خواسته به عنوان عیدی به ما بدهد، لای صفحات قرآن می گذاشت. من و لیلا هم در عین اینکه مواظب بودیم پسرها چیزی از توی سفره کش نروند، میوه ها و آجیل را توی دوری های سرامیک و بلور می بینیم. به زینب سعید، حسن و مصور گفته بودم بیاید هر کدام تخم مرغ های خودشان را رنگ کنند تا بچه ها به این کار مشغول بودند آینه ایی را که قاب چوبی داشت و یادگار خانه مان در بصره بوده پاک کردم و همراها شمعدان های فرهایی که اخیر، بابا خریده بود، سر سفره گذاشتم. آینه را روبروی سنگ قرار دادم تا تصویر ماهی ها که مدام توی تنگ چرخ می خوردند در آینه دیده شود. عود و گلاب پاشی را هم آوردم. دقایقی قبل از تحویل سال شمع ها و عود را روشن کردم. همه دور سفره نشتم، با اینکه کلی حرص خورده بودم، بچه ها لباس های عیدشان را کثیف نکند، ولی کار خودشان را کرده بودند، این دومین سالی بود که برای همه بچه ها لباس عید خریده بودند، کوچک تر که بودم، وقتی عید می شد و توی کوچه بازار بچه های هم سن و سال خودم را می دیدم لباس های رنگی و نو به تن دارند و بازی می کنند، اشکم در می آمد. آخر را برای ما لیام نمی خرید می آمدم به دا میگفتم: دا چرا برای ما بامی نمی خری؟ دا می گفت: از کجا بیارم، بابامون پول نداره. بعد دستی به سرم می کشید و می گفت: جلوی بابات چیزی نگی ها، ناراحت میشه حالا هر وقت پول دستش اومد براتون لباس میخرم من هم می نشستم به امید روزی که پول دستشان بیاید، در رویاهایم به خودم می گفتم: وقتی بزرگ شدم هر طور شده برای بچه هایم لباسی عید میخرم در عالم بازی هایم همیشه باباها به مامانها پول زیادی می دادند و بچه هایشان را پارک می بردند. دخترها با بلوزهای توری و دامن های چین دار سوار وسایل بازی می شدند و همه در خوشبختی به سر می بردند 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef