#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدسوم🪴
🌿﷽🌿
چند نفری دویدند و با اسلحه آمدند، از آن گروه هفت، هشت نفره
شان مسلح شدند آنکه آتشش از همه تندتر بود کلت را هم بیرون
کشید و رو به من گرفت. از اینکه حرصش را در آورده بودم،
خیلی خوشحال بودم چون موقعی که به امام دری وری می گفت و
توهین می کرد، خیلی سوخته بودم. حالا خودش آتش گرفته بود و من احساس رضایت می کردم. باز این حالت بی تفاوتی من او را
دیوانه کرد و گفت: حکم اعدامت صادر شده. حالا میفهمی با کی
طرفي؟ به قیافه اش نگاه کردم، سی و چند ساله بود و چهره گندمی داشت. موهایش را رو به بالا در سینه اش را که کلی درجه رویش داشت، جلو داده و دست هایش را از پهلوهایش کمی دورتر نگه داشته بود.
با این حالتش انگار می خواست خودی نشان بدهد و از همه زهره
چشم بگیرد. نمی دانم چرا هرچه هارت و پورت می کرد و بیشتر
داد می کنید، بیشتر حس می کردم قیف است. به افراد نادان تر از
خودش که دورهائي کرده بودند، گفت ما را گوشه دیوار ببرند و
بازدید بدنی مان کنند. همه مان با هم گفتیم: کسی جرأت نداره به ما
نزدیک بشه بیخود می کنید دست به ما بزنید این طور که محکم حرف زدیم، بین خودشان هم بحث شد. یکی می گفت: باید بگردیم و یکی
میگفت: بیایید کنار درست نیست. خودشان هم با هم درگیر شدند.
همان سرگروه شان گفت: بروید اتوبوس رو روشن کنید. یک نفر جلوتر رفت. اسلحه ها را رو به ما رفتند و گفتند: راه بیفتد. ما گفتیم: مگه ما چه کار کردیم بعد بین خودمان گفتیم؛ ما که کارری نکردیم که
بترسیم. می رویم و این ها باز مثل دیروز سنگ روی یخ می
شوند..... آقا یدی و دوستانش که ناراحت شده بودند، خواستند با ما
بیایند. این گروه نگذاشتند و ما را راه انداختند. همان طور که به اتوبوس نزدیک میشدیم به چهره
دخترها نگاه کردم خلیها ترسیده بودند. رنگ و روی شان پریده
بود. مثل گنجشک هایی بودند که در چنگال عقاب ها گرفتار آمده
اند. این مسأله وقتی تشدید شده که دیدند آقا یدی و همراهانش
نتوانستند کاری کند، با فکر اینکه ما کاری جز رضای خدا نکردیم
و در مقابل توهین به امام ایستادیم، به خودم قوت قلب دادم......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef