#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدشصتهشتم🪴
🌿﷽🌿
یک هفته بعد حبیب هم به تهران آمد. روزهای مادر شدنم نزدیک
بود و من آنقدر حالم بد بود که شب تا صبح بیدار بودم. برای اینکه
مزاحم خواب دیگران نشوم از اتاق بیرون می رفتم و در راهرو
قدم میزدم، دا هم می آمد و روی پله ها می نشست، شب آخر دیگر نمی توانستم به راهرو بروم. دلمه شده بودم و بی تابی می کردم.
همان شب روانه بیمارستان شدم، شرایط سختی را پشت سر
گذاشتم، بیمارستان پر از زخمی بود و اتاق های عمل درگیر
جراحی مجروحان جنگ عصر روز بعد فرزندم در شرایطی متولد
شد که من از شدت درد و اشکالی که در روند طبیعی زایمان پیشی
آمد دچار شوک شده، بیهوش شدم. بعد از به هوش آمدن نگران
وضع بچه بودم. دکتر که از ناراحتی من خبر داشت، مژده داد که
فرزندم سالم است. فقط تپش قلبش زیاد بود که معلوم شد براثر صدای انفجارهایی بوده که در این مدت که در معرضش بوده ام.
به خاطر همین، من و بچه را سه روز در بیمارستان نگه داشتند
هم همراه با نوزادم برگشتم پیش دا و خواهر، برادرهایم توی
ساختمان کوشک. لیلا و سلیمه . که او هم یک نوزاد یک ماهه
داشت و به خاطر من به تهران آمده بودند. اتاقی و خیلی شلوغ شده
بود. در یک اتاق دو نوزاد داشتیم و خودمان هم که تعدادمان زیاد
در این شرایط میهمان هم برای عیادت من می آمد شب هوا تازه
تاریک شده بود. حبیب نماز می خواند و من چون حالم خوش
نبود، قدم زدم. ناگهان صدای انفجار مهیمی بلند شد و به دنبالش صدای خرد شدن شیشه های ها به گوشی رسید، اول فکر کردیم توی ساختمان رو به روی ما که مربوط به شهرداری اتفاقی افتاده.
ولی مردم گفتند: بمب در ساختمان مخابرات در میدان امام ، منفجر شده است. آن شب را در نگرانی بدی به صبح رسانیدم. تا صبح صدای تردد آمبولانس ها و ماشین های آتش
نشاني قطع نشد. فردا اخبار اعلام کرد که تعداد
در این بمب گذاری به شهادت رسیده اند بعد از سه روز وقتی دیدم دا با رفتار و کردارش با اسم حسین یا علی که من برای نوزادم انتخاب می کرده ام مخالفت می کند اسم عبدلله را برای فرزندمان انتخاب کردیم.....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef