#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدشصتهفتم🪴
🌿﷽🌿
گرما و عرق تنم زخم شده بود. کولر خانه خراب بود. تا اینکه روزی حالم خیلی بد شد و دچار گرمازدگی شدیدی شدم. به حبیب گفتم: گرما دیگر غیر قابل تحمل است. کولر را راه اندازی کن گفت: نمی
توانم دست به اموال مردم بزنم. گفتم: خب وقتی اجازه داده اند ما
اینجا زندگی کنیم، این اجازه شامل کولر هم می شود می گفت: نه
گفتم: حالا من تحمل می کنم ولی تو فکر دو روز دیگر که بچه
مان به دنیا می آید را بکن، نمی تواند این گرما را تحمل کند
گفت: بچه من باید بتواند سختی ها را تحمل کند.
وقتی حبیب مساله شرعی استفاده از کولر را پرسید، قانع شد که
کولر را راه اندازی کنند همان شب حسین آقا شوهر لیلا به
حبیب گفت: تو هفته به هفته خانه نیستی اگر این با وضعیتی که دارد حالش به هم بخورد کسی نیست به دادش برسد
آن شب تصمیم گرفته شد حسین لیلا را از اصفهان بیاورد و آنها با
ما زندگی کنند. خیلی خوشحال شدم که از تنهایی در می آیم. همه دلشوره و اضطراب و خوابیدن هایم در انباری تمام می شود
دوباره با لیلا هم خانه شدم. از خدا خواسته روز و شب مان را در
آن چند وقت با هم می گذراندیم. از گذشته ها حرف میزدیم. یاد
بعضی چیزها ما را متأثر می کرد و یاد بعضی دیگر، به خنده مان
می انداخت
فصل سی و هفتم
پا به ماه بودم که رفتم بیمارستان طالقانی که در جاده آبادان و
خرمشهر قرار داشت. چون در شرایط منطقه اتاق های عمل را
برای مجروحان جنگی در نظر گرفته بودند، توصیه پزشکان این
بود که بهتر است برای زایمان به بیمارستان شهر دیگری بروم.
شهریور ماه بود، من با زینب و سعید و حسن که برای تعطیلات
تابستان به آبادان آمده بودند، برگشتیم تهران ساختمان کوشک
زمانی که من برای درد و عفونت کلیه هایم بیمارستان رفته بودم
ناچار شدم عکس رادیولوژی بگیرم و داروهایم را مصرف کنم. به
این دلیل پزشک زنان احتمال زیادی می داد که تاثیر اشعه ایکس و
داروهای مصرفی روی بچه ام اثر منفی گذاشته باشد. به این جهت
اغلب اوقات فکر و ذکر من این بود که بچه ام سالم است یا نه
خیلی سعی می کردم روحیه ام را نبازم میگفتم: خدایا زشت ترین
بچه را به من بده أما سالم باشد.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef