#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدنوزدهم🪴
🌿﷽🌿
همین که دکتر به بچه
افتاده عصبانی شد و جلوی مریض ها سرم داد کشید: من به شما
دستور میدم بچه رو به ماهشهر منتقل کنید، چرا این کار رو
کردی؟ گفتم: آقای دکتر نیازی نبود. این بچه تا ماهشهر می رسید، زخمش کلی خونریزی میکرد. اینجا بخیه کردیم و تموم شد. حرفم
قانعش نکرد. همین طور داد و بیداد می کرد و به من نشر میزد.
چند وقت بعد مادر بچه آمد و گفت: خیلی خوب بخیه کردی،
جای زخمش چندان معلوم نیست
خود دکتر هم بعد از مدتی گفت: خانم من خیلی تند رفتم. ولی
خودمانیم خیلی خوب بخیه کردی. فکر نمیکردم بتونی همچین
کاری بکنی.
ما از این دست زخمی ها توی کمپ زیاد داشتیم. بچه شش ماهه
ایی که تازه می توانست بنشیند در آهنی اتاق روی سرش افتاده بود
و سرش به حالت نیمه شکافته شده بود بچه های درمانگاه چهل تا بخیه به زخم زده بودند. مادر بچه مرتب او را به درمانگاه می
آورد پانسمان را عوض می کردیم. همه نگران بودند، ضربه
سنگینی که به سر او خورده، باعث کند ذهنی او شود
از این بدتر پسر هفده، هجده ساله ایی که چند سال بود پایش
سوخته و زخمش خوب نمی شد. پوست پایش مثل الكي الکپشت
سخت شده و از زانو به پایین به شدت عفونت کرده بود، این قدر
این زخم بدشکل و تاجور بود که دل آدم ریش می شد ولی مجبور
بودیم زخم ها را بتراشیم، ضدعفونی کنیم، با پنی عفونت ها را که
به شکل فتیله شده بودند بیرون یکشیم. بعد از دو ماه دکتر گفت که پای پشر حتما باید عمل شود و اگر همین طور ادامه پیدا کند عفونت می کند و آنوقت پایش باید قطع شود
بعضی بیماران هم حالت روانی داشتند و از نظر
دکترها هیچ علامت مریضی در آنها دیده نمی شد. ولی خودشان را
به مریضی می زدند. یک بار خانمی را آوردند. او تازه عروس
بود و می گفت حال خوشی ندارد. او مرکه خودش را روی زمین
می انداخت و حالت غش به خودش می گرفت. دکتر بعد از معاینه
گفت هیچ مشکلی ندارد. فقط عصبی است و آمپول مسکن و آرام
بخش برایش تجویز کرد. وقتی میخواستم به او آمپوله بزنیم، از
روی تخت پایین پرید. او دور تخت می چرخید و ما به دنبالشی
می دویدیم . بالاخره به زور او را نگه داشتیم و آمپولش را تزریق
کردیم
شبی زهرا شره به درمانگاه آمد تو اتاق بودم که صدایش را
شنیدم. باز داشت دعوا می کرد، آمدم توی راهروی درمانگاه و با
خنده گفتم: چی شده؟ چه خبره؟ میخوای شر راه بندازی؟
پسرش را نشان داد و گفت: اسهال و استفراغ شدید داره. اینا میگن
ببرش بیمارستان اینجا نمی تونیم کاری براش بکنیم.
آن شب همراه زهرا شره با آمبولانس بچه را به بیمارستان ماهشهر
بردیم. زهرا آنجا هم داد و بیداد کرد و با دکتر درگیر شد. طوری
که دکتر گفت: من اصلا مریض این خانم را نمی بینم....
پا در میانی کردم و گفتم که این خانم وضع روحی درستی ندارد.
اختالل روانی دارد، بچه را که بستری کردند من با برگشتم درمانگاه.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef