#کتابدا🪴
#قسمتچهارصدچهلهشتم🪴
🌿﷽🌿
پاپا و دایی نادعلی بهار سال ۱۳۶۰ بعد از
تعطیالت نوروز به اردوگاهی در پنج کیلومتری
جرد نقل مکان کردند. یکی، دوبار هم به آنجا رفتم. هرچه بود
مردم اردوگاهی جنگزدگانی مثل خودم بودند. وضعیت اردوگاه
بروجرد خیلی بهتر از وضعیت اردوگاه ری بود. دفتر مخابراتی
داشت و دو دستگاه مینی بوس که در واقع سرویس اردوگاه بودند
ساعت های معینی از روز مردم را به بروجرد می بردند و بر می
گرداندند. تابستان آن سال و هوا گرم بود و ماه مبارک رمضان هم
با این فصل مصادف شده بود. روزهای داغ و شب های
سرد را باید در چادری سپری می کردیم. بیشتر وقت ها برای
افطار از مرد دوغ می خریدیم. دوغ محلی بروجرد خیلی خوشمزه
بود برای استراحت ساکنین اردوگاه در سالن بزرگ سوله مانند
ساخته بودند و از چشمه آبی آن نزدیکی می جوشید به داخل سوله
ها لوله کشی کرده بودند، آب به درون حوضی که در سالن
قرار داشت می ریخت و حوض را پر می کرد. به این شکل خنکی
آب چشمه«هوای اطراف را بهتر میکرد....
خباثت منافقین باز هم ادامه پیدا کرد. حوادث شهادت رجایی و
باهنر و ترور نافرجام آقای خامنه ای هم که پیش آمد، من در
اردوگاه بودم. مردم اردوگاه جمع شدند و برای آن شهیدان مراسم
بزرگداشتی برگزار کردند.
بعد از تابستان ۱۳۶۰ دایی نادعلی و پاپا از اردوگاه بروجرد رفتند
و در خرم آباد خانه گرفتند. با رفتن آنها از اردوگاه من به تهران
برگشتم و ماندگار شدم. دیگر جایی نبود که بتوانم به آنجا بروم و
از محیط تهران دور باشم، در انتظامات نماز جمعه
فعالیت کردم، یک بار مژده آلبانی را در نماز جمعه دیدم. از
دوستانم شنیده بودم مژده روز بیست و چهارم مهر همان روزی که
شیخ شریف را به شهادت رسانده بودند، در حین انتقال مجروح به
بیمارستان در خیابان چهل متری خرمشهر مجروح شده، ولی او را
تا آن موقع ندیده بودم دست و سر مژده ترکش خورده بود و همین
صدمات باعث شده بود پایش بی حرکت شود مژده با همان شرایط
جسمی اش ازدواج کرده بود. از دیدنش خیلی خوشحال شدم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef