#سرزمین_یاس
#برگچهلیکم
من تو را خوب مى شناسم، تو چون هنرمند متعهدى هستى، مى دانى كه وظيفه سنگينى به عهده دارى. تو بايد با زيبايى هنر، حقيقت خيبر را جاودانه كنى.
رو به آسمان مى كنى و مى گويى: خدايا! مرا يارى كن! من مى خواهم شعرى در وصف على (ع) بگويم.
قدم مى زنى و فكر مى كنى. كلمه ها در ذهن تو مى گذرند. لحظه اى كه على (ع) درب قلعه را بر سر دست گرفت در ذهن تو مرور مى شود. تو مى خواهى براى سردار بزرگ امروز شعرى بگويى.
تو حَسّان هستى، شاعر بزرگ عرب!
سرانجام آن حسّ زيبا را در وجود خودت احساس مى كنى، به ياد بيمارى على (ع) مى افتى.
دوست دارى زبان حال او را چنين بگويى:
گر طبيبانه بيايى به سر بالينم / به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را
به سوى پيامبر مى روى. سلام مى كنى.
اكنون اجازه مى خواهى تا شعرت را بخوانى!
پيامبر خوشحال مى شود، همه سكوت كرده اند تا شعر تو را بشنوند:
وَكانَ عَليٌّ أرمَدَ الْعَينِ يَبْتَغي***دَوَاءً فَلَمّا لَمْ يُحِسَّ مُداوِياً
على (ع) به درد چشم مبتلا شده بود و به دنبال درمانى براى خود بود ولى كسى نبود او را مداوا كند. پيامبر على (ع) را طلبيد و چشم او را شفا داد، آرى، اين بيمارى چه خوش بيمارى بود و اين درمان چه خوب درمانى!!
در آن روز پيامبر چنين گفت: "من پرچم را به دست آن مرد شجاعى مى دهم كه مرا دوست دارد، خدا را دوست دارد و خدا هم او را دوست دارد و قلعه خيبر را فتح مى كند". آن روز پيامبر فقط على (ع) را به عنوان وزير و برادرش انتخاب نمود.
پيامبر به تو آفرين مى گويد، شعر تو خيلى زيباست و هيچ گاه فراموش نخواهد شد. همه اين مردم كه عرب زبان هستند آن را حفظ خواهند كرد و به بچّه هاى خود خواهند آموخت.
اى حَسّان! تو خودت را با اين شعر جاودانه كردى.
كاش من مى توانستم اوجِ زيبايى شعر تو را به زبان فارسى بيان كنم; امّا هرگز نمى شود همه زيبايى يك شعر را در ترجمه آن بيان كرد.
رسم است كه وقتى شاعرى براى بزرگى شعر مى گويد به او پاداشى مى دهند; امّا امروز پيامبر به تو پاداش نمى دهد. تو با دست خالى آمدى و با دست خالى هم بر مى گردى!
به دنبالت مى آيم. مى خواهم تو را در آغوش بگيرم و ببوسم. تو يادِ مولاى مرا براى هميشه زنده نگه داشتى.
از تو سؤال مى كنم چرا پيامبر به تو پاداشى نداد؟ و تو به من لبخند مى زنى و هيچ نمى گويى.
تو مى خواهى خودم به پاسخ اين سؤال برسم. من فكر مى كنم كه پيامبر با اين كار مى خواست پيامى به تاريخ بدهد. من بايد آن را كشف كنم.
و باز هم فكر مى كنم و سرانجام آن را مى يابم: در ميان اين مردم شاعران ديگرى بودند; امّا چرا فقط تو براى على (ع) شعر گفتى؟ چرا بقيه آنها شعرى نسرودند؟
آرى، هر كسى توفيق ندارد براى على (ع) شعر بگويد. بايد براى اين كار انتخاب بشوى.
تو قبل از اين كه شعر خود را براى پيامبر بخوانى پاداش خود را گرفتى. وقتى ديگران در فكر خال و ابروىِ يار خود هستند، تو مى آيى و براى على (ع) شعر مى گويى! اين به اين معناست كه تو را انتخاب كرده اند.
به خدا قسم وقتى كسى براى على (ع) قدمى بر مى دارد، شعرى مى گويد، قلمى مى زند، اگر همه دنيا را به پايش بريزى كم است. او نبايد خودش را ارزان بفروشد كه خيلى ضرر مى كند!
آيا همه دنيا لياقت دارد پاداش كسى باشد كه براى على (ع) قدم برمى دارد؟
هرگز!
پاداش او، فقط خود على (ع) است.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمين_ياس
#برگچهلدوم
گويى اسب سوارى از آن دوردست ها با سرعت به سوى ما مى آيد. او پرچمى نيز در دست دارد.
آيا صدايش را مى شنوى؟
بشارت! بشارت!
گويا او خبر خوبى را آورده است! او از اسب پياده مى شود و نزد پيامبر آمده و بعد از سلام مى گويد: "اى رسول خدا! جعفر به سوى شما مى آيد".
وقتى پيامبر نام جعفر را مى شنود صورتش همچون گل مى شكفد و بسيار خوشحال مى شود و خدا را شكر مى كند.
رو به من مى كنى و مى گويى: اين جعفر كيست كه پيامبر اين قدر از آمدن او خوشحال شد؟
من در جواب مى گويم: جعفر فرزند ابوطالب است، او برادر على (ع) است. پانزده سال قبل وقتى كه مسلمانان در مكه بودند بت پرستان آنها را اذيت مى كردند، پيامبر گروهى از مسلمانان را به سرپرستى جعفر به كشور حبشه فرستاد. اكنون بعد از اين همه سال، جعفر بازگشته است.
جعفر وقتى به مدينه رسيده است با گروهى از همراهان خود براى يارى پيامبر به خيبر مى آيد.
بعد از لحظاتى، جعفر از راه مى رسد، پيامبر به استقبال او رفته و او را در آغوش مى گيرد و پيشانى او را مى بوسد.
نگاه كن! اشك شوق در چشمان پيامبر حلقه مى زند و رو به جعفر مى كند و مى گويد: اى جعفر! نمى دانم امروز خدا را به كدامين نعمت شكر كنم; به بازگشت تو از حبشه يا به فتح خيبر به دست برادرت على؟
جعفر لبخندى مى زند، اكنون برادرش على (ع)، او را در آغوش مى گيرد، تمام وجود آنها از عشق به يكديگر لبريز شده است.
نگاه كن! جعفر به سوى اسب خود مى رود، و بعد از لحظه اى برمى گردد. بسته اى روى دست گرفته و به اين سو مى آيد. او چنين مى گويد: "اى رسول خدا! وقتى مى خواستم از حبشه بيايم، نجاشى، پادشاه حبشه اين پارچه زرباف را به من داد تا به شما تقديم كنم".
پيامبر در حقّ نجاشى دعا مى كند. و هديه او را از جعفر مى گيرد.
همه نگاهشان به اين پارچه گران قيمت است. در بافتن اين پارچه از طلا استفاده شده است.
در اين هنگام پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: "اين پارچه قيمتى را به كسى مى دهم كه خدا و مرا دوست دارد و خدا و من هم او را دوست داريم".
همه نگاه ها به سوى على (ع) مى رود. مردم ديگر مى دانند كه منظور پيامبر از اين سخن على (ع) است.
اكنون على (ع) جلو مى رود و پيامبر اين هديه ارزشمند را به او مى دهد.
🌹🌹🌹🌹🔺🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلدوم
پيامبر از آمدن جعفر خيلى خوشحال است، براى همين رو به جعفر مى كند و مى گويد: اى جعفر آيا مى خواهى به تو هديه اى ارزشمند بدهم؟
جعفر در جواب مى گويد: آرى.
همه كسانى كه اين سخن را مى شنوند خيال مى كنند كه پيامبر مى خواهد هديه اى مثل طلا به جعفر بدهد. به راستى هديه مخصوص پيامبر چيست؟
پيامبر مى گويد: اى جعفر! من به تو نمازى ياد مى دهم تا براى تو از همه دنيا بهتر باشد.
جعفر بسيار خوشحال مى شود، او مى خواهد هر چه زودتر اين هديه گرانبها را از پيامبر دريافت كند.
پيامبر ادامه مى دهد: اى جعفر! اين نماز باعث بخشش همه گناهان تو مى شود هر چند گناهانت بسيار زياد باشد.
سپس پيامبر نمازى را به او ياد مى دهد كه به نام "نماز جعفر طيّار" مشهور مى شود و براى روا شدن حاجت هاى مهمّ سفارش شده است.
همه مى خواهند بدانند اين نماز چگونه خوانده مى شود. پيامبر روش خواندن اين نماز را اين گونه به جعفر ياد مى دهد:
وضو مى گيرى و رو به قبله مى ايستى و "الله اكبر" مى گويى، بعد از خواندن حمد، سوره "زلزال" مى خوانى. سپس 15 بار ذكر "سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر" را مى گويى.
بعد به ركوع مى روى و به جاى ذكر ركوع، 10 بار همان ذكر را تكرار مى كنى. سر از ركوع برمى دارى و در همان حالت كه ايستاده اى 10 بار اين ذكر را مى گويى. آنگاه به سجده مى روى. در سجده به جاى ذكر سجده، 10 بار آن ذكر را تكرار مى كنى. سر از سجده برمى دارى و همان طور كه نشسته اى 10 بار آن ذكر را مى گويى.
سپس به سجده رفته 10 بار آن ذكر را مى گويى. بعد از سجده دوّم نيز مى نشينى و 10 بار ذكر را تكرار مى كنى.
اكنون بلند مى شوى و ركعت دوّم را مانند ركعت اوّل مى خوانى، فقط يادت باشد بعد از حمد سوره "عاديات" را بخوانى. همچنين قبل از ركوع مى توانى قنوت بخوانى. وقتى بعد از سجده دوّم 10 بار اين ذكر را گفتى، تشهد و سلام را مى گويى.
اكنون بايد برخيزى و يك نماز ديگر بخوانى، نماز دوّم را مانند نماز اوّل مى خوانى با اين تفاوت كه بعد از حمد، در ركعت اوّل سوره "نصر" و در ركعت دوّم سوره (قل هو الله احد ) را مى خوانى. البته مى توانى به جاى سوره هاى "زلزال"، "عاديات" و "نصر"، در همه ركعت ها همان سوره (قل هو الله احد )را بخوانى.
🌹🌹🌹🌹💐🌹🌹🌹🌹
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلسوم
اكنون كه قلعه قَموص فتح شده است پيامبر فعلاً تصميم حمله به قلعه هاى ديگر را ندارد. در واقع پيامبر مى خواهد به آنها فرصت بدهد تا آنها خودشان تسليم شوند.
آرى، خبر شكست مهمّ ترين قلعه يهود به همه سرزمين حجاز خواهد رفت و به زودى همه كسانى كه به فكر دشمنى با اسلام بودند تغيير موضع خواهند داد.
اكنون پيامبر يكى از ياران خود را كه "مَحيصه" نام دارد، مى طلبد و از او مى خواهد تا به سوى سرزمين فَدَك حركت كند و با آنها گفتگو كند. اگر آنها حاضر به تسليم شوند چه بهتر وگرنه لشكر اسلام بعد از فتح همه قلعه ها به آنجا خواهد رفت.
مردم فدك همه يهودى هستند و قبل از اين با يهوديان خيبر هم پيمان شده بودند. آنها وقتى بفهمند قلعه قَموص سقوط كرده است، خواستار صلح خواهند شد.
مَحيصه سوار بر اسب مى شود و به سوى فدك مى تازد.
لشكر اسلام در اردوگاه است. همه از پيروزى امروز خوشحال اند.
شب فرا مى رسد و تو به خيمه خود مى روى تا استراحت كنى. من هم مشغول نوشتن خاطرات امروز مى شوم.
ساعتى مى گذرد. دوباره بى خوابى به سراغم مى آيد. نمى دانم چه كنم؟
خوب است برخيزم و در بيرون خيمه قدرى قدم بزنم.
از آن طرف صدايى به گوشم مى رسد. گويا دو نفر با هم سخن مى گويند:
ــ ديدى على امروز چه كرد؟ همه با چشم خود ديدند كه چگونه درب قلعه را از جا كند. اكنون هيچ آبرويى براى ما نمانده است. ما فرمانده شكست خورده هستيم و على سردار فاتح خيبر!
ــ چرا اين موضوع براى شما اين قدر بزرگ شده؟ من نقشه اى دارم. ما مى توانيم اين كار على را كوچك جلوه بدهيم. بايد تلاش كنيم تا تاريخ طورى نوشته شود كه ما مى خواهيم!
ــ يعنى چه؟ مگر مى شود حقيقت را مخفى كرد؟
ــ ما بايد به فكر آينده باشيم. ما بايد تلاش كنيم تا آيندگان از حقيقت ماجراى امروز باخبر نشوند.
ــ آخر چگونه مى شود اين كار را كرد؟
ــ براى هر كارى راهى وجود دارد. ما بايد به يك نفر پول بدهيم و از او بخواهيم تا هميشه از فتح خيبر سخن بگويد. او بايد هر جا مى نشيند بگويد: مردم! كاش شما در روز خيبر بوديد و مى ديديد كه على چگونه درب خيبر را از جا كند. او بايد به عنوان راوىِ خيبر شناخته شود.
ــ فايده اين كار چيست؟
ــ به زودى عدّه اى نويسنده پيدا مى شوند كه مى خواهند در مورد خيبر كتاب بنويسند. آن وقت آنها سراغ همين راوىِ خيبر مى آيند كه ما او را درست كرديم. او فتح خيبر را آن طورى نقل مى كند كه من مى گويم.
ــ مگر تو فتح خيبر را چگونه نقل مى كنى؟
ــ همه عظمت امروز در اين بود كه على درب قلعه خيبر را از جا كند. ما بايد اين كار را كوچك جلوه بدهيم. من دوست دارم آيندگان باور كنند كه درب قلعه خيبر، 2 متر طول و 1 متر عرض داشته و پهناى آن هم فقط 10 سانتيمتر بوده است!
ــ اين ممكن نيست! اين اندازه اى كه تو مى گويى اندازه درِ يك اتاق است، نه دربِ بزرگ ترين قلعه خيبر!
ــ ما بايد قصّه خيبر را طورى بگوييم كه همه باور كنند! مثلاً مى گوييم كه در هنگام جنگ، سپرِ على از دستش افتاد، على با كمال شجاعت به طرف درب قلعه رفت و آن را از جا كند و به جاى سپر استفاده كرد.
ــ آن وقت به طور ناخودآگاه همه باور مى كنند كه درب خيبر به اندازه يك سپر بوده است!
ــ حالا يك كم از سپر بزرگ تر باشد اشكال ندارد.
ــ واقعاً كه تو هوش زيادى دارى. يادم باشد حتماً برايت اسپند دود كنم!!
ــ البته اين كارها خرج دارد. آيا حاضر هستى پول خرج كنى؟ بايد از جيب خودت مايه بگذارى.
ــ اين را از من به يادگار داشته باش! بهترين راه براى تحريف حقيقت اين است كه به گفتن قسمتى از آن اكتفا كنى. هرگز با حقيقت مخالفت نكن، بلكه قسمتى از آن را بگو! باور كن به هدف خودت مى رسى.
من از شنيدن اين سخنان بسيار تعجّب مى كنم! آخر چرا اين ها مى خواهند حقيقت را مخفى كنند؟ آيا آنها در نقشه خود موفّق خواهند شد؟
🌻🌻🌻🌻💐🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلچهارم
ــ چقدر مى خوابى! ساعت هشت صبح است و تو هنوز در خواب هستى!
ــ راست مى گويى، همسفر!
با شنيدن صداى تو از جا بلند مى شوم. به بيرون خيمه مى آيم. نگاهى مى كنى و مى فهمى كه من حالم گرفته است. غمى پنهان را در وجودم مى خوانى.
با هم قدم مى زنيم. ناگهان نگاهم به "ابو رافع" مى خورد. او يكى از علاقمندان على (ع) است. با خود مى گويم خوب است پيش او بروم و ماجراى ديشب را به او بگويم.
نزد او مى روم و با او سخن مى گويم. او به فكر فرو مى رود. بعد از لحظاتى خنده اى مى كند و مى گويد: من فكر خوبى دارم. بايد چند نفر از مسلمانان را جمع كنيم و برويم درب قلعه خيبر را از زمين بلند كنيم".
ابورافع با شش نفر از دوستان خود به سوى قلعه خيبر مى روند. او به من مى گويد:
ــ تو قلم و كاغذ خود را بردار و همراه ما بيا. بايد حواست باشد كه اندازه درب قلعه را ننويسى.
ــ چرا؟
ــ زيرا اگر اين كار را انجام دهى، نوشته تو را از بين خواهند برد!
ــ چه كسى اين كار را خواهد كرد؟
ــ كسانى كه ديشب آنها را ديده اى. وقتى بفهمند مى خواهى دروغ آنها را آشكار كنى برايت درد سر درست خواهند كرد.
ــ پس من چه بنويسم؟
ــ تو اصلاً كارى به متر و اندازه درب قلعه نداشته باش. تو بى خيال، يك گوشه اى بنشين و ماجراى بلند كردن درب را بنويس.
من قبول مى كنم و همراه آنها مى روم. و چنين مى نويسم: "اينجا سرزمين خيبر است. ما كنار درب قلعه خيبر هستيم كه ديروز على (ع) آن را از جا كند. يك گروه هفت نفره مى خواهند اين درب را از زمين بلند كنند; امّا هر چه تلاش مى كنند موفّق نمى شوند".
اكنون ما به سوى اردوگاه باز مى گرديم. در ميان راه به يكى از ياران پيامبر به نام جابر بن عبد الله انصارى برخورد مى كنيم، او رو به ما مى كند و مى پرسد:
ــ از دور ديدم كه با رفقا كنار درب قلعه بوديد؟
ــ آرى، مى خواستيم آن را بلند كنيم; امّا نتوانستيم.
ــ شما با اين هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ آرى.
ــ شما خيلى خوش خيال هستيد. ما با چهل نفر رفتيم تا آن درب را بلند كنيم نتوانستيم، آن وقت شما با هفت نفر مى خواستيد اين كار را انجام دهيد؟
ــ راست مى گويى؟!
ــ اگر باور نمى كنى چهل نفر را جمع كنيد و برويد ببينيد مى توانيد كارى از پيش ببريد.
اينجاست كه عظمت كارى كه على (ع) كرد برايم بيشتر معنا پيدا مى كند و به ياد سخن پيامبر مى افتم. وقتى او شنيد على (ع) درب قلعه را از جا كنده است فرمود: "به خدا قسم! چهل فرشته على (ع) را يارى كردند.
💖💖💖💖🔶💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلپنجم
حالا مى فهمم چرا پيامبر در اين سخن خود سوگند به نام خدا خورد. او مى خواست براى همه تاريخ پيامى را بفرستد. اگر درب قلعه خيبر، درِ كوچكى بود، ديگر چه نيازى بوده كه خدا چهل فرشته را از آسمان بفرستد تا على (ع) را يارى كنند!!
يك پهلوان مى تواند درى را كه اندازه اش دو متر در يك متر است جابجا كند; امّا درب قلعه خيبر آن قدر سنگين و بزرگ بوده است كه بايد چهل فرشته براى يارى على (ع) بيايند!
امّا يك سؤال: چرا چهل فرشته به يارى على (ع) آمدند؟ مگر على (ع) جلوه اى از قدرت خدا نيست؟
مگر او نمى توانست اين درب را به تنهايى بلند كند؟
من فكر مى كنم كه پيامبر مى دانست عدّه اى تلاش مى كنند تا حقيقت را مخفى كنند. پيامبر اين گونه با آن ها مقابله كرد. هر كسى كه اين سخن پيامبر را بشنود مى فهمد كه كار على (ع)، شبيه به معجزه بوده است.
قَموص، بزرگ ترين قلعه سرزمين خيبر است و درب آن، به اندازه اى بزرگ است كه يك لشكر با همه تشكيلاتش، به راحتى از درگاه آن عبور مى كند.
اين درب را از صخره اى محكم تراشيده بودند تا مقاوم و محكم باشد و من فكر مى كنم كه وزنِ اين درب، چند هزار كيلو باشد!
آرى، على (ع) اين درب را با دست خدايى خود از جا كند.
امّا سؤال آخر: اگر چهل نفر نتوانستند آن درب را بلند كنند پس چگونه يهوديان آن درب را باز و بسته مى كردند؟
يهوديان اين درب را با چند لولاى بزرگ بر ديوارهاى بلند قلعه نصب كرده بودند. در واقع سنگينىِ آن، روىِ لولاهاى بزرگ بود.
آرى، وقتى درب به ديوار قلعه متصل بود با كمك چند نفر باز و بسته مى شد; من مى گويم وقتى آن درب از جا كنده شد و بر روى زمين افتاد چهل نفر نتوانست آن را از جا بلند كند.
بنازم دست خيبرگشاى مولايم على (ع) را كه با يك دست اين درب را از جا كند. آرى دست او دست خداست!
🌻🌻🌻🌻🌹🌻🌻🌻🌻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلششم
اكنون از هفت قلعه خيبر، چهار قلعه در تصرّف يهوديان است، پيامبر نمى خواهد با آنها وارد جنگ شود، آنها سرانجام چاره اى جز تسليم شدن ندارند.
چند روز مى گذرد، سه قلعه ديگر هم تسليم مى شوند. در واقع از هفت قلعه خيبر، فقط يك قلعه باقى مانده است. آيا مى دانى نام آخرين قلعه چيست؟
آن قلعه را "سلالِم" مى خوانند; گويا همه رهبران و بزرگان يهود در همان قلعه هستند.
مى بينم كه تو نگاهى به من مى كنى و مى گويى:
ــ چرا همه رهبران در آخرين قلعه
جمع شده اند؟ چرا وقتى قلعه هاى قبلى فتح شد، هيچ كدام از رهبران يهود در آن نبودند؟
ــ راست مى گويى! يادت هست وقتى على (ع) قلعه خيبر را فتح كرد ما هيچ كدام از سران يهود را آنجا پيدا نكرديم. به راستى چرا؟
اكنون بايد برويم و به دنبال جواب بگرديم. بعد از سؤال كردن از چند نفر به اين جواب مى رسيم: قلعه هفت گانه خيبر سال ها پيش ساخته شده اند و همه آن ها با تونل هاى مخفى زير زمينى با يكديگر ارتباط دارند. اين تونل ها براى روز مبادا ساخته شده اند و فقط رهبران يهود از آن اطّلاع دارند. هر قلعه اى كه در آستانه فتح قرار مى گرفت سران يهود از آن تونل هاى مخفى به قلعه ديگر مى رفتند.
اكنون همه آنها در آخرين قلعه جمع شده اند; ولى آنها به زودى مى فهمند كه پناه گرفتن در آن قلعه نيز هيچ فايده ندارد. به زودى دست خيبرگشاىِ على (ع)، آنجا را هم فتح خواهد كرد.
💙💙💙💙❤️💙💙💙💙
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگچهلهفتم
آن مرد كيست كه به اين سو مى آيد؟ يكى از يهوديانى است كه از قلعه سلالم بيرون آمده است. او مى خواهد پيامبر را ببيند.
ــ اى محمّد! اگر راه فتح قلعه را به تو بگويم به من امان مى دهى؟
ــ آرى، تو در امان هستى.
ــ همراه من بياييد تا به شما بگوييم چه بايد بكنيد.
ــ پيشنهاد تو چيست؟
ــ تنها چشمه آب اين قلعه از پاى آن كوه به قلعه مى رود. از چشمه تا داخل قلعه كانالى زير زمينى وجود دارد كه من از آن آگاه هستم. من مى خواهم شما را نزديك آن كانال ببرم تا آن را خراب كنيد. وقتى آب قلعه قطع بشود آنها تسليم خواهند شد.
ــ اى مرد يهودى! ما منتظر مى مانيم تا خداوند ما را يارى نمايد و هرگز آب قلعه را قطع نمى كنيم.
مرد يهودى به فكر فرو مى رود، پيامبر حاضر نيست آب بر روى دشمن يهودى خود ببندد.
اين درسى است كه پيامبر به همه مسلمانان تاريخ مى دهد كه هرگز آب بر روى دشمنِ كافر خود هم نبندند.
به نظر شما آيا مسلمانان بعد از پيامبر به اين نكته توجّه خواهند داشت؟
هيچ گاه نبايد آب را بر روى دشمن بست!!
💖💖💖💖🔻💖💖💖💖
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمين_ياس
#برگچهلهشتم
خبر به من مى رسد كه لشكر اسلام آماده حمله به قلعه سلالِم است. قلعه اى كه پناهگاه سران يهود شده است.
لشكر اسلام خود را به قلعه سلالِم نزديك مى كند، همه آماده هستند تا به دستور پيامبر حمله را آغاز كنند.
در اين ميان يكى از بالاى قلعه فرياد بر مى آورد: "اى محمّد! اجازه بده يك نماينده بفرستيم تا با تو سخن بگويد".
پيامبر قبول مى كند. درب قلعه باز مى شود، سوارى از قلعه بيرون مى زند و نزد پيامبر مى آيد و چنين مى گويد: "اگر به كِنْدَه امان بدهى، او تسليم مى شود".
حتماً مى پرسى "كِنْدَه" كيست؟ او همان كسى است كه براى مبارزه با اسلام اقدامات زيادى انجام داد. همان كسى كه در جنگ خندق، بت پرستان مكه را به جنگ با پيامبر تشويق كرد.
عدّه اى مى گويند ما به سادگى مى توانيم اين قلعه را فتح كنيم و سران يهود را به مجازات برسانيم، پس نبايد به سران فتنه امان داده شود; امّا پيامبر رو به فرستاده يهود مى كند و مى گويد: "او در امان است".
مرد با خوشحالى به سوى قلعه باز مى گردد. لحظاتى مى گذرد، "كِنْدَه" از قلعه خارج مى شود و به اين سو مى آيد.
كِنْدَه مى داند كه پيامبر به او امان داده است، او اكنون به فكر اين است كه جان رفقاى خود را نجات دهد. او نزد پيامبر مى آيد و مى گويد: "ما را ببخش و ما را امان بده. همه ما تسليم مى شويم و از اين سرزمين مى رويم. همه اموال و نخلستان هاى ما از آنِ شما باشد، فقط اجازه بده كه هر كدام از ما يك لباس همراه خود برداريم و برويم، آيا بر ما ترحّم مى كنى و ما را امان مى دهى؟
🌺🌺🌺🌺🔹🌺🌺🌺🌺
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگ_چهلنهم
پيامبر نگاهى به او مى كند و در جواب به او مى گويد: "آرى، همه شما در امان هستيد".
چهره كِنْدَه از شادى مى شكفد، او مى داند وقتى محمّد سخنى بگويد هرگز از سخن خود بر نمى گردد، اگر آسمان ها هم فرو ريزند او سخنش را پس نمى گيرد.
كِنْدَه ادامه مى دهد: "اى محمّد! اجازه بده تا سران يهود را بياورم تا همگى با تو سخن بگويند و پيمان نامه صلح بنويسيم".
پيامبر قبول مى كند. كِنْدَه به قلعه باز مى گردد و بعد از مدّتى با تعدادى از سران يهود باز مى گردد.
آنها به پيامبر پيشنهاد مى دهند كه نيمى از سرزمين خيبر مال يهوديان باشد و آنها در اين سرزمين بمانند.
من خيلى تعجّب مى كنم. تا قبل از اين كِنْدَه مى گفت كه ما از اين سرزمين مى رويم و از همه اموال خود فقط يك لباس همراه خود برمى داريم; امّا چه شد كه اكنون مى خواهند در خانه و كاشانه خود بمانند و حتّى نيمى از نخلستان هاى خيبر مال خود آنها باشد!
آنها مى دانند كه با كريمان كار، دشوار نيست. آنها محمّد را به خوبى مى شناسند. وصف او را در تورات خوانده اند. او مظهر مهربانى خداوند است.
پيامبر پيشنهاد آنان را قبول مى كند. اكنون خواسته ديگرى دارند: "اى محمّد! نصف نخلستان ها مال شماست; اجازه بده آنها هم در دست ما باشد. ما آخر هر سال، سهم شما را مى دهيم". پيامبر قبول مى كند.
بعد مى گويند: "اى محمّد! وقتى قلعه قَموص فتح شد كتاب آسمانى ما، تورات به دست ياران تو افتاد، از تو مى خواهيم تا آن را به ما باز گردانى".
پيامبر به يارانش دستور مى دهد تا آن تورات را بياورند و به آنها تحويل دهند.
🔸🔸🔸🔸🔹🔸🔸🔸🔸
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#سرزمین_یاس
#برگپنجاه
اينجاست كه من به فكر فرو مى روم. در جنگ خندق اين يهوديان همراه با مشركان به مدينه حمله كردند. به راستى اگر آنها در آن جنگ پيروز مى شدند آيا صفحه اى از قرآن را باقى مى گذاشتند؟ آيا بر ما رحم مى كردند؟
يهوديان خيبر يك خواسته ديگر هم دارند: "اى محمّد! اجازه بده بر دين و آيين خود باشيم". پيامبر اين سخن آنها را هم قبول مى كند.
آرى، پيامبر مى خواهد تاريخ شهادت بدهد او هيچ كس را مجبور به پذيرفتن اسلام نمى كند!
اگر او به اين سرزمين آمده است براى اين است كه يهوديان هر روز او را آزار مى دادند و دشمنانش را تقويت مى كردند و از هر گوشه و كنار به او و پيروانش حمله مى بردند.
پيامبر با لشكر خود به اينجا آمد تا يهوديان از فتنه ها و دشمنى ها دست بردارند. اكنون كه يهوديان شكست خورده اند بايد در حقّشان بزرگوارى كرد، اين مرام پيامبر است. به خدا قسم بايد پيامبر خود را دوباره بشناسيم. چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد!
افسوس و صد افسوس كه پيامبرمان را جورى شناختيم كه ديگران برايمان به تصوير كشيدند! افسوس كه...
🔻🔻🔻🔻🌻🔻🔻🔻🔻
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#سرزمین_یاس
#برگ_پنجاهیکم
پيمان نامه صلح نوشته مى شود. پيامبر در اين پيمان نامه تأكيد مى كند كه هر وقت مسلمانان بخواهند مى توانند يهوديان را از خيبر بيرون كنند. اين به اين جهت است كه هرگز يهوديان به فكر جنگ با مسلمانان نيفتند.
اكنون نيمى از سرزمين خيبر مالِ مسلمانان است. پيامبر مى خواهد آن را بين ياران خود تقسيم كند. همه مى دانند كه پيامبر عدالت را مراعات مى كند.
پيامبر از لشكريان اسلام مى خواهد تا هر كس غنيمتى در ميدان جنگ به دست آورده است، بياورد تا به طور مساوى بين همه تقسيم شود.
گويا بعضى ها غنيمت هايى را براى خود برداشته اند. يكى از ياران پيامبر رو به همه مى كند و مى گويد: "عبا دزد را فراموش نكنيد".
وقتى مردم اين سخن را مى شنوند سريع هر چه غنيمت براى خود جمع كرده بودند مى آوردند و تحويل مى دهند.
من خيلى تعجّب مى كنم. با خود مى گويم اين ماجراى عبا دزد چيست كه اين چنين مردم را تحت تأثير قرار داده است.
از چند نفر سؤال مى كنم. جواب مى شنوم: يكى از ياران پيامبر چند روز قبل در ميدان جنگ كشته شد.
لشكر اسلام پيكر او را به اردوگاه آورد. همه به حال اين شهيد غبطه مى خوردند و به او مى گفتند روز قيامت ما را شفاعت كن!
پيامبر از ماجرا باخبر شد و رو به يارانش كرد و گفت: "او هرگز شهيد نيست! او اكنون در آتش جهنّم است".
همه تعجّب كردند، چگونه مى شود كسى كه جانش را در راه اسلام داده است به جهنّم برود؟
ولى سخن پيامبر حق بود. پيامبر مى خواست به يارانش درس مهمّى بدهد: هر كس كه در ميدان جنگ كشته شد شهيد نيست!
وقتى پيامبر تعجّب يارانش را ديد به آنها رو كرد و گفت: "او به خاطر يك عبا كه از غنائم برداشته بود به جهنّم رفت"!
وقتى من اين ماجرا را مى شنوم مى فهمم كه چقدر بايد در حفظ اموال بيت المال دقّت كنم. آرى، همه غنائم از بيت المال است و قبل از اين كه تقسيم شود نبايد كسى از آن چيزى براى خود بردارد.
اكنون پيامبر با دقّت همه غنائم را تقسيم مى كند. نصف سرزمين خيبر هم كه از آنِ مسلمانان است تقسيم مى شود تا موقعى كه خرماهاى خيبر برداشت شد سهم هر كس مشخص باشد.
همه از تقسيم غنائم خوشحال هستند زيرا پيامبر عدالت را به صورت كامل مراعات كرده است.
آيا موافقى نكته جالبى را برايت بگويم؟ پيامبر به عُمَر بن خطّاب همان اندازه سهم مى دهد كه به على (ع) داده است. پيامبر هيچ فرقى بين سردارِ فرارى و سردارِ فاتح خيبر نمى گذارد.
اكنون ماجراى سرزمين خيبر تمام شده است. نمى دانم آيا به مدينه باز مى گرديم يا اين كه بايد به سوى فَدَك برويم؟
فدك آخرين سنگر يهود است و وقتى آنها هم تسليم شوند ديگر سرزمين حجاز از فتنه يهود آسوده خواهد شد.
#سرزمینیاس
#قصهفدک
#قصهتمامروزهایشیعه
#فدکپرچمخدا
#برایمادرمانحضرتزهراسلامالله
#کپیآزاده
#نشرحداکثری
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
https://eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef