eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🔷🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
سلام‌ امام زمانم ✋🏻💓 سلام ‌بر تو‌ ای مولایی که در برابر کلام نافذت، همه دلیل ها رنگ می بازد؛ 🌿 سلام بر تو و بر روزی که برهان های محکمت، جایی برای تردید باقی نخواهند گذاشت...✨ اللﮩـم عجـل لولیـڪ الفـرجــــ ♥️🦋♥️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
*نیکی* مستأصل به مسیح خیره میشوم. نگاهش به چشمانم میافتد. آمرانه رو به مانی میگوید :_بسه مانی،اذیتش نکن مانی،با عصبانیتی ساختگی میگوید:قوانین بازی رو زیرپاهاتون نذارین،وگرنه من میدونم و شما... مسیح به طرفم برمیگردد با درماندگی شانه بالا میاندازد و به مانی اشاره میکند. صدای تالاپ و تولوپ قلبم درون سینه،گوشهایم را پر کرده. انگار به جای تپیدن، "مسیح...مسیح" میخواند. سلولهای قلبم،دم گرفته اند! سرم را پایین میاندازم. افکار مختلف روی خط اعصابم رژهای هماهنگ میروند و در آخر سوت بلندی درون کاسه ی سرم میکشند. میان افکار مختلف سفید و سیاه،میان دوگانگیهای احساسی و عقلانی و میان آتش و دود پرشده در چشم علاقه‌ام،جرقه ای درون مغزم دست و پا میزند. اول کمی پوچ به نظر میآید،اما کم کم جان میگیرد و نهال رسیده ی فکر هوشمندانه ای میشود. سرم را بالا میآورم. نگاه منتظر مانی و از آن بیشتر مسیح را از ده فرسخی میشود حس کرد. با لبخندی کنج لبم میگویم :+من جرئت رو انتخاب میکنم،سیگار میکشم. مانی با ناراحتی،پشت دست راستش را کف دست چپش میکوبد. چشم هایش گرد میشوند و با تعجب آمیخته به ناراحتی به مسیح نگاه می کند. مسیح هم به من خیره میشود. :_چی میگی نیکی؟؟به همین راحتیه مگه؟؟سیگار میکشی؟؟ با شیطنت میگویم :+چیزی نمیشه مسیح،نگران نباش... مسیح خودش را به سمتم میکشد :_نیکیجان..کوتاه بیا...سیگاره،شوخی بردار نیست.. با آرامش نگاهش میکنم :+نگران چی هستی آخه؟؟یه پک آدم رو معتاد نمیکنه.. مانی با شیطنت جعبه ی سیگار مسیح را برمیدارد و خودش را کنار من و مسیح میکشد. سیگار را بین لبهایش میگذارد و فندک را برابرش میگیرد. صدای تیک تیک فندک،دودی که رقیق بلند میشود و بعد سیگاری که بین دو انگشت مانی،به طرفم میگیرند. سیگار را با احتیاط از مانی میگیرم و به پودر شدن نوکش خیره میشوم. مانی اغواگرانه میگوید:خب نیکی خانم...الوعده،وفا...آخه چه کاریه دختر؟ یه کلمه میگفتی و خودت رو خلاص میکردی. مجبور نبودی سیگار بکشی.. ببین نیکی جون،همیشه با یه پک دو پک شروع میشه ها.. همین مسیح،مگه معتاد بود؟ نه! جوون بود،سرحال بود،ورزشکار بود،رفقای ناباب زیر پاش نشستن و یهو دیدیم کارتنخواب شده! بله،اونجوری نگاه نکن،مگه نمی دونی این مسیح جان ی تزریقیعه... ،یه معتاد بیچاره ِتو ام اولش یه پک میکشی بعد معتاد میشی،بعد فرش زیر پات رو میفروشی، بعد دیگه هیچی پول نداری،میری موادفروش میشی.. اسیر این باندهای موادمخدر میشی...همه چی از همین یه پک دو پک های تفریحی شروع میشه ها...پس فردا نگی به من نگفتی! 💧💧💧💧💧💧 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
سر تکان میدهم :+نگران نباشید آقامانی..من یکی رو دارم که همیشه مراقبمه.. و آرام به مسیح نگاه میکنم. نگاه مسیح،پر از خشنودی است. اما صدایش نگران.. :_نیکی میخوای بازی رو تموم کنم؟ سر تکان میدهم و سیگار را بالا میآورم. مانی میگوید:بکش معتاد بعد از این،ببینم چطو.. صدای پر از خشم و سرزنشگر مسیح باعث میشود مانی حرفش را قطع کند. سیگار را بالا می آورم و به طرف مسیح میگیرم :+مسیح ی پک عوض من میکشی؟؟ مانی اعتراض میکند :_عه نه،اصال قبول نیست...نمیشه...به هیچ وجه.. میگویم :+چرا نمیشه آقامانی؟!مسیح خودش میگه ما این حرفا رو باهم نداریم. به طرف مسیح برمیگردم و حرفم را ادامه میدهم :+بین ما این چیزا نیست.. یادته گفتی ؟!من و تو فرقی با هم نداریم،داریم؟ مسیح با لبخندی عجیب سر تکان میدهد و سیگار را از دستم میگیرد. پک عمیقی میزند و سرش را بلند میکند. میخواهد دوباره کام بگیرد که مانع میشوم :+نه مسیح جان،همون یه پک بس بود..راضی شدین آقامانی؟؟ مانی به طور خاصی به من و مسیح خیره شده،انگار با سوال من به خودش میآید،سریع میگوید:بله بله...ولی فقط یه سوال...اینو جواب بدی دیگه کاری به کارت ندارم. میخواهم اعتراض کنم که میگوید:نترس سوال سختی نیست.. فقط بگو،اسم این مرد مورد علاقه ات،"سین" داره؟ مردد نگاهی سریع به مسیح میاندازم و تند،سر پایین میگیرم. ِ سیندار مگر تا اینحد بلند بود که به گوش مانی هم رسیده صدای کرکننده ی علاقه‌ام،به مسیح باشد؟ نمیتوانم دروغ بگویم. بعد هم،این همه اسم سیندار مذکر! مسیح،سجاد،احسان،سعید،سیاوش... سیاوش! نکند او را...چاره ای ندارم. آرام سر تکان میدهم و انگار خیال مانی راحت شده باشد،نفسی از عمق جان میکشد. زیر چشمی نگاهی به مسیح میکنم. سرش را پایین انداخته و با اخم،به نقطه‌ای نامعلوم خیره شده. مانی میگوید:یه دور دیگه میچرخونم.بعدش بریم نهار... بطری بعد از چند لحظه،می‌ایستد در حالی که انتهایش به سمت من است و نشانگرش به طرف مسیح. با لبخند میپرسم:جرئت یا حقیقت؟ مسیح آرام گره بین ابروانش را باز میکند و با مهربانی میگوید:جرئت! آنی فکر میکنم و در لحظه میگویم :+سیگار نکش! مسیح با تعجب نگاهم میکند،ادامه میدهم :_دیدی چقدر بابت من نگران بودی،فکر کن هر پکتو دودش میره تو ریه های من... خواهش میکنم مسیح،دیگه سیگار نکش...هزار جور ضرر داره واسه بدن.. مسیح دهانش را باز میکند که چیزی بگوید،اما به جای آن لبخندی میزند و دلبرانه میگوید :_چشم خانم. کیلو کیلو قند درون قلبم آب میشود. * بشقاب مسیح را از پلوی زعفرانی پر میکنم. زیر گوشم میگوید:من خیلی ته چین دوست دارم نیکی!من اینقدر پرخوراک نبودما،دستپخت تو بدعادتم کرد. با لبخند بشقاب را به طرفش میگیرم:نوش جونت آقا! قاشق را به طرفم دهانم می برم و مشغول خوردن میشوم. دلم برای دستپخت منیر،تنگ شده بود. صدای سرفه ی مصلحتی بابا باعث میشود سرم را بلند کنم. بابا نگاهش را روی صورت تک تک مان میچرخاند و با لبخند میگوید: عزیزان،خیلی خیلی خوش اومدین. یه مطلبی هست که من باید بهتون بگم.. ولی قبلش از محمودجان و شراره ی عزیزم تشکر میکنم که تشریف آوردن. با تعجب نگاهی به صورت پر از خندهی عمو و زنعمو میاندازم و به طرف مسیح برمیگردم. چشمهایش مثل دو کاسه ی بزرگ گرد شده و با حیرت گاهی به من و گاهی به بابا نگاه میکند. 🎗🎗🎗🎗🎗🎗 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دروازه ورودی شهر است و ازدحام بر پا شده دوباره هیاهوی انتقام این ازدحام و هلهله ها بی دلیل نیست یک کاروان سپیده رسیده به شهر شام             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⇦عبدالله بن یقطر حمیرى عبدالله بن بَقطر (یقطر) از شهدای نهضت امام حسین (ع) در کوفه است. وی صحابی پیامبر و برادر رضاعی امام حسین (ع) بود. سه روز قبل از امام حسین (ع) به دنیا آمد. پدرش بقطر (یقطر) خادم پیامبر بود و همسرش میمونه در خانه امام علی (ع) بود و میمونه هر دو را شیر می‌داد. او از صحابیان شهید و ... ● الحسین فی طریقه الی الشهادة، ص ۴۸«پاورقی» ○ انصارالحسین، ص ۱۰۶.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ با نام و یاد خدا میتوان بهترین روز را برای خود رقم زد... پس با عشق وایمان قلبی بگویی خدایا به امید تو💚 ❌نه به امیدخلق تو ❤️💐🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
سلام امام زمانم✋🏻💖 ای تجلی آبی ترین آسمان امید دلـــــها به یاد تو می تپد و روشــــنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهـور توست بیا و گـرد گامهایت را توتیای چشــمانمان قرار ده♥️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
صدای بابا،اجازه ی ابراز هیجان نمیدهد:از مانی جان هم ممنونم،همینطور از پسرعزیزم،مسیح و دختر یکی یه دونه ام هم ممنونم که اومدن. اما مطلب مهمی که هست،این که من و محمود، تصمیم داریم باهم یه همکاری بزرگی رو شروع کنیم. اینطور که،ایده از من باشه و ساخت محصول،با محمود..این یه همکاری دو سر سوده،یعنی ادغام اعتبار برند من و سرمایه ی محمود. حس میکنم چشمهایم میسوزند. پرده ی اشک برابر چشمانم جمع میشود،با تعجب میپرسم :+بابا پس... یعنی شما و عمومحمود،باهم...آشتی کردین؟؟ صدای شکستن چیزی از کنار گوشم میآید. *مسیح* با تعجب نگاهی به لیوان خرد شدهی زیرپایم نگاه میکنم. دانم کِ ی است. اصال نمی ی و چطور لیوان، از روی میز افتاد،فقط چشمم به دنبال نیک زنعمو میگوید:فدای سرت مسیح جان..الان میگم منیر میاد جمعش میکنه... سر تکان میدهم و با شرمندگی میگویم:ببخشید دستم خورد افتاد.. نیکی با تعجب میگوید:خوبی؟ سر تکان میدهم،چطور خوب باشم،وقتی خبر آشتی بابا و عمو را میشنوم. جدایی این دو نفر،مسبب بهم رسیدن من و نیکی بود،حالا این سبب از میان برداشته شده. یعنی دیگر دلیلی برای کنارهم بودن من و نیکی نیست... بابا به جای عمو جواب میدهد:آره نیکی جان..ما آشتی کردیم... با امیدواری به عمو نگاه میکنم،تا شاید حرفهای بابا را انکار کند. اما در کمال تعجب،عمو لبخند میزند و سر تکان میدهد. تمام امیدم به باد میرود. نیکی با شوق بلند میشود و به طرف عمو میدود. عمو هر دو دستش را باز میکند و نیکی را در آغوش میگیرد. زنعمو میگوید:حالا قراره فردا بریم لندن،من و بابات با خونواده ی عمومحمود.. نیکی خودش را از بغل عمو کنار میکشد و با تعجب میگوید:چرا به ما نگفتین؟ زنعمو نگاهی به من میکند و جواب میدهد:آخه شما که میخواین برین دوبی... نیکی سر تکان میدهد:نه اون سفر کنسل شد.. یعنی مسیح خیلی دوست داشت بریم،ولی خب یه کم درسای من سنگین بود؛گفتم این تعطیلات رو تو خونه بمونیم. بعد با حسرت میگوید:حیف..کاش مام میتونستیم بیایم ،دلم برای عمووحید یه ذره شده... * سنگ زیرپایم را بی هدف شوت میکنم. هر دو دستم را درون جیبهایم فرو میبرم و هوای اولین روز سال را با تمام وجود میبلعم. نگرانی،شیره ی جانم را میبلعد. اگر نیکی قصد رفتن کند.. :+نگران نباش،دوتایی حلش میکنیم.. صدای مانی،فکر و خیال را از سرم بیرون میکند. به طرفش برمیگردم. :_پس این بود فکر بابا؟ مانی سر تکان می دهد و قدمی به سمتم برمیدارد :+با گل اومده اینجا و رسما از زنعمو افسانه معذرت خواهی کرده.ازش خواسته واسطه ی بابا و عمو بشه.. زنعمو هم به خاطر نیکی قبول کرده و عمو هم که حرفش رو زمین نمیزنه هیچوقت.. به شمام هیچی نگفتن تا سورپرایز بشید با لحن مسخره ای میگویم :_آره واقعا،خیلی سورپرایز شدیم... برمیگردم و دستم را بین موهایم میلغزانم. مانی میگوید:جای نگرانی نیست مسیح..مطمئن باش نیکی دوست داره.. من مطمئنم..انتخابش رو ندیدی؟به ظاهر سیگار رو انتخاب کرد،ولی با همه ی وجود داشت داد میزد که مسیح دوست دارم! حرفاش رو نشنیدی؟من و مسیح فرقی نداریم؟!هر پک تو دودش میره تو ریه ی من! وای این دختر خیلی زرنگه..بعدم مگه ندیدی گفت اسمش سین داره؟ با عصبانیت برمیگردم:آره،سین حرف مشترک بین اسم من و سیاوش... مانی برادرانه می گوید :+من عمدا سین رو گفتم.. هر حرف دیگه ای میگفتم شک میکرد و به دروغ یه چیزایی میگفت... برمیگردم :_نیکی هیچوقت دروغ نمیگه.. دست مانی روی شانه ام قرار میگیرد :+نگران نباش داداش باهم از پسش برمیایم.. نیکی ،خانم ماله توعه...مطمئن باش 🔷🦋🌹🔷🦋🌹🔷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
دلم آرام میگیرد. نیکی تا ابد مال من است.. میدانم! * صدای "دینگ دینگ" دوباره ی آیفون،خواب را از سرم میپراند. نگاهی به ساعت دیواری میاندازم و زیرلب میگویم:کیه ساعت شش صبح روز تعطیل؟؟ در را باز میکنم،از اتاق بیرون میروم و خودم را جلوی آیفون میرسانم. تصویر خندان مانی که از پشت دوربین برایم زبان درازی میکند! نیکی در حالی که روسری اش را سر میکند،با چشمهایی پف کرده به طرفم میدود:کیه؟ دکمه ی باز شدن در را میزنم و میگویم:مانی! نیکی با تعجب نگاهی به تصویر مانی که وارد ساختمان میشود و نگاهی به من میاندازد:این موقع؟ شانه بالا میاندازم و به طرف در میروم. قبل از اینکه دستش را روی زنگ بگذارد،در را باز میکنم. پر انرژی وارد خانه میشود و چمدانش را به دنبال خودش میکشد. :_صبح بخیر هموطن..صبح بخیر ایران.. سلام،صبح زیبای بهاریتون بخیر. سریع لحنش عوض میشود :_یکی نیست به این گوینده های رادیو بگه اول صبح این همه پرانرژی حرف میزنی آخه کسی حال داره جوابت رو بده؟ نگاهی به صورت من و نیکی میاندازد و با تعجب میگوید :_خوابیده بودین؟؟ببینم نکنه از اینایی هستین که روزای تعطیل تا دوازده ظهر میخوابن؟ خب مشکلی نیست چون من خودم از اونام! و پشت بندش،قاه قاه میخندد. با بیحوصلگی میگویم:اینجا چی کار میکنی مانی صبح اول صبح؟؟ مانی با خنده میگوید:خبرخوبی براتون دارم،من دم آخر،از پرواز در رفتم! اومدم که تعطیلات رو در کنار برادر و زن برادر عزیزم باشم... به طرف نیکی برمیگردم،او هم به من نگاه میکند. نمیتوانم خودم را کنترل کنم و یکصدا با نیکی،بمب خنده مان در خانه میپیچد. پر از حال خوب میشوم.! * نیکی سینی چای را روی میز میگذارد و روبه روی من مینشیند. مانی همچنان با آب و تاب تعریف میکند. :_شما که با بغض و اشک و آه و گریه با مامانینا خداحافظی کردین و اونطور مظلوم از خونه رفتین بیرون،من به خودم نهیب زدم... گفتم "مانی،ببین این دو نفر دو تا آدم افسرده ی بیحال و دپرس و کم حرف و حوصله سربر هستن... حالا تعطیلات رو هم که پیش هم باشن،ای وای... دیگه بدتر... با وجود اینکه اونجا خیلی بیشتر بهم خوش میگذشت،ولی فداکاری کردم که تعطیلات شما رو با حضور خودم طلایی کنم... ظرف خامه را جلوی نیکی میکشم. به طرف مانی برمیگردم :+خدای اعتمادبه نفسیها!من تو رو میشناسم بچه! مانی لب به دندان میگیرد و دست روی دست میکوبد. با حالت بهت و تأسف میگوید :_نوچ نوچ نوچ...مسیح واست متاسفم... این بود جواب خوبی؟؟ به خاطر شما قید سفر لندن رو زدم،از دیدن عمووحیدجونم صرفنظر کردم... حالا این جای تشکرته؟ به طرف نیکی برمیگردد،مانی استادِمظلوم نمایی است! :_میبینی نیکی؟؟تو چجوری این آدمو بیستوچهارساعت در روز تحمل میکنی؟؟ مثل یه برجزهرماره،آه نیکی با لبخند کنترل شده،زیرچشمی نگاهی به من میکند و بعد به طرف مانی برمیگردد:من از شما ممنونم که به خاطر ما قید سفرو زدین.واقعا ممنون،دیشب که با مامان و بابا خداحافظی کردم ،حس غربت ،داشت دیوونم میکرد...ولی الان که شما هستین حالم خوبه.. مانی همچنان با حالت مسخره ی چهره اش می گوید :_آخه من که میدونم تو چقدر خوبی...ولی راجع این آدم دارم حرف میزنم... میبینی؟ ِ حالا الان بهتره..مجرد که بود یه گوشت از خودراضی بود که لنگه نداشت ِ مغرور تلخ ، بداخلاق ... من نمیدونم معیار مامانمینا واسه نامگذاری چی بوده!نه چشم رنگی و خوشگله مثل حضرت عیسی مسیح! نه اخلاق انبیا رو داره که بگیم مامان و بابا رو یاد حضرت عیسی میانداخته! 🔷🦋🔷🦋🔷🦋🔷🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
انسان شناسی ۱٠۹.mp3
11.11M
➖ از نظر قرآن، ویژگی‌های اصلی اهل بهشت چیست؟ ➖ چه کسانی اذن ورود به بهشت را دارند؟ ➖ آیا ما تا اینجای عمرمان، چنین ویژگی‌هایی را کسب کرده‌ایم؟             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💚السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّه ِالْحُسَیْنِ💚 اشڪ💧ـــ... نگـ👁ـاهُ... حسـ💔رتُ... تصـویرڪربــــــــــلا... 😔این است روزگارِ زیارت نرفته ها... الّلهُمَّ ارزُقنا توفیق زیارت             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
4_5803091271819986338.mp3
6.28M
🔊 دو حکایت شنیدنی از ایام پیاده روی اربعین 🎤 حاج حيدر خمسه التماس دعای فرج 😭 @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>
✏️من اگر شهردار بودم؛ مرده‌شور خانه را در میدان اصلی شهر می‌ساختم! تا هر صبح به مردم یادآور شوم بیدار شدن، اختیاری نیست، و امروز، تکرار روز قبل نیست... (علیه‌السلام): «بدان که تو در پی دنیایی و مرگ در پی توست.» ✍️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
پنجشنبه است ✨ 🌺یاد عزیزانی که 🕯در بین ما نیستند 🌺اما دعایشان 🕯یادشـان 🌺خاطرشان با ماست خدایـا ✨ 🌺عزیزان مارا ببخش و بیامرز 🕯و جایگاه آنها را در بهشت 🌺همنشین خوبانت قرار ده الهی آمین 🙏 @delneveshte_hadis110
Amir Kermanshahi - Inja Irane (320).mp3
12.58M
☑️امیر کرمانشاهی 💠اینجا ایرانه و دورم از کربلا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
مداحی آنلاین - من امام حسین دوست دارم - رمضانی.mp3
4.92M
☑️ مجتبی رمضانی 💠 من امام حسین(ع) دوست دارم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🔷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕اگـر بـرای بدست آوردن پــول دروغ بگــویی و فریبکـاری کنی تهیــدسـت بمـان! اگـر بـرای آوردن جــاه و مقــامی بـایـد کنی و تملّــق بگــوئی ، از آن چشـم بپــوش! اگـر بـرای آنکه شـوی مجبــور می شــوی خیــانـت کنی در گمنــامی کن! تـو گمنــام و تهیــدسـت و قـــانـع بــاش! ، زیـرا تـو ای را به دسـت آورده ای و آن « شـــرافـت » است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @delneveshte_hadis110 <====💠🏴🖤🏴💠====>