🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
امام موسی بن جعفر علیه السلام
امام رضا علیه السلام
امام جواد علیه السلام
امام هادی علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🌹🦋
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
4_5778625544669103345.mp3
1.99M
🔸ترتیل صفحه 43 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
#کتابدا🪴
#قسمتدویستشصتهشتم🪴
🌿﷽🌿
پرستار گفت: خانم برو یه بار دیگه نگاه کن گفتم: باور کنید، نبود.
دوستام هم گشتن
پرستار گفت: مگه ممکنه خانم. ما خودمون الان ایشون رو ویزیت
کردیم. چطور شما ندیدید؟
گفتم: خب ندیدیم دیگه
پرستار با ما داخل سالن شش بالای تخت سه که رسیدیم، ایستاد و
گفت: بفرمایید، تخت سه، عبدلله معاویه
باورمان نمی شد. این عبدلله بود؟! این قدر لاغر و نحیف قیافه اش
از شدت ضعف و بی رمقی به قدری عوض شده بود که او را
نشناخته بودیم. باندپیچی سرش آنقدر زیاد بود که انگار به سرش
عمامه بسته اند، لوله هایی از بین باندهای سرش بیرون آمده بود
که خونریزی های توی سرش را تخلیه می کرد و توی شیشه ای
کنار تخت می ریخت. با اینکه چشمانش باز بود ولی فقط سفیدی
اش دیده می شد. رنگ و رویش خیلی پریده بود. به بالا تنه
عریانش کلی دم و دستگاه پزشکی وصل کرده بودند و عبدلله با
اکسیژن تنفس میکرد به دستانش هم خون و سرم وصل بود
زینب رفت بالای سر عبدلله معلوم بود بغضش را می خورد و
گریه اش را کنترل می کند. خم شد و با حالت مادرانه ای سر
باندپیچی شده عبدلله را بوسید. با دیدن وضع عبدلله خیلی ناراحت
شدم. چشمانم پر از اشک شد، دلم می خواست گوشه ایی بنشینم و
یک دل سیر گریه کنم. یاد شلوغ کاری هایش افتادم. همیشه آدم را
می خنداند. من فکر می کردم خیلی وقتها که از دیدن صحنه های
دلخراش عصبی می شود یا چیزی رنجش می دهد، شلوغ کاری
می کند. نسبت به من و لیلا خیلی غیرتی بود تا یک نفر غریبه وارد
جنت آباد می شد، خودش جلو می آمد و می گفت: چه کار دارید؟
وقتی، من جوابت رو میدم. به ما هم می گفت: شما برید. من هستم
از نظر جسمی هم خیلی لاغر و نحیف بود. طوری که شکمش به
پشتش چسبیده بود. آدم دلش نمی آمد، کاری بهش بگوید ولی وقتی
خودش می دید. ما کاری می کنیم یا چیز سنگینی بر می داریم که
جا به جا کنیم، ناراحت میشد. همیشه می گفت: چرا تو این کارها
رو انجام میدی؟ به من بگو مگه ما مردیم ؟ برای چی اومدیم
اینجا؟ بعد سرش را پایین می انداخت و با دست اشاره می کرد که
برو. واقعا در این مدت برای من و لیلا مثل برادر واقعی بود، نسبت
به زینب خانم هم حس خاصی داشت و او را مادر خودش می
دانست. آن روزی که به مدرسه دریابد رسایی رفتیم، عبدلله وقتی
دید بچه های سپاه چطور قتل عام شده اند، دیگر طاقت نیاورد.
همه اش میگفت: جنت آباد دیگه خبری نیست. من می خوام برم.
چون برادرهایش حسن و خلیل توی خطوط بودند، می گفتیم: حالا
لازم نیست بری اینجا به وجودت نیازه. صبر کن، ولی عبدلله
همان روز رفت و ما دیگر او را ندیدم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستشصتنهم🪴
🌿﷽🌿
از پرستار پرسیدم: وضعش چطوره؟ گفت: ترکش به سرش
خورده، خونریزی کرده، همون موقع رفته تو کمان گفتم: یعنی
چی؟ حالا چی میشه؟
گفت: امیدی بهش نیست. الان هم که هلیکوترها اومدن مجروح
هایی که امید بیشتری به زنده موندنشون بود، فرستادیم ماهشهر،
چند تایی که وضعیتی مثل این دارن رو توی پرواز بعدی اعزام
می کنیم
پرسیدم ولی بعدی کی هست؟
گفت: معلوم نیست. هر وقت هلیکوپتر بیاد، ما منتقل می کنیم. بعد
پرسید: شما خانواده اش هستید؟
گفتیم: نه، عبدلله با ما تو خرمشهر بود و مختصری از جریان
آشنایی مان را برای پرستار تعریف کردم
پرستار گفت: دیگه برید. اینجا نباید شلوغ بشه. اگه می خواید
مجروح تون رو بیشتر ببینید، برید ماهشهر، اعزام می شه اونجا
از بیمارستان صحرایی بیرون آمدیم. جلوی نگهبانی برگه را دادیم
ولی اسلحه را پس ندادند. هر چه حرف زدیم و گفتیم: چرا این
طوری می کنید؟ جواب درستی نمی دادند. از دستشان عصبانی
شدیم و گفتیم: ما اسلحه را تحویل شما دادیم. شما هم باید پس بدین
نمیدانم به خاطر قیافه های کم سن و سالمان بود یا دلیل دیگری
داشت. نهایتا هم گفتند: تا از یک مقام مسئول نامه نبارید، اسلحه را
بهتان پس نمی دهیم
وقتی جواب نگرفتیم، راهمان را گرفتیم و آمدیم. باز با بدبختی
خودمان را به خرمشهر رساندیم، از قضا یونس محمدی نماینده
خرمشهر در مجلس، توی مسجد بود. نامه ایی از او گرفتیم و فردا
صبح با حسین به دارخوین رفتیم. این دفعه بدون هیچ پرس و جوی
سر تخت عبدلله رفتیم، تحت خالی بود. از پرستاری که در حال
کار بود، پرسیدم: مجروحی که دیروز اینجا روی این تخت بود
کجاست؟
گفت: شهید شد
یک دفعه دنیا روی سرم خراب شد. خیلی ناراحت شدیم، انگار
بهمان شوک وارد کردند حسین با ناراحتی گفت: خب شهید شده
جنازه اش رو چی کار کردید؟ جنازه اش رو بدید می خوایم ببریم
خرمشهر
در همین حال یکی از دکترهایی که لباس نظامی مرتب و تمیزی
پوشیده بود، از کنارمان رد شد. حال و روز ما را که دیده پرسید
چی شده؟
با بغض گفتم: هیچی ما یه مجروح اینجا داشتیم که ترکش توی
سرش خورده بود، حالا میگن شهید شده
دکتر پرسید: اسمش چی بود؟ گفتم: عبدلله معاوی گفت: معاوی؟
معاوی رو که دیروز اعزام کردیم
با شنیدن این حرف انگار دنیا را به من دادند. با ذوق پرسیدم: دکتر
تو رو خدا راست میگی
گفت: آره، برادرته؟ گفتم: آره، مثل برادرمه. فرقی نمیکنه گفت:
بذارید من لیست اعزام رو نگاه کنم، مطمئن بشم رفت لیست را
آورد و نگاه کرد. گفت: بله خانم، اعزام شده ماهشهر
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
┄┅─✵💝✵─┅┄
خدایا
آغازی که تو
صاحبش نباشی
چه امیدیست به پایانش؟
پس با نام تو
آغاز می کنم روزم را
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🏴🏴
#سلام_امام_زمانم
حلال تمام مشکلاتی ای عشق
تنها تو بهانۀ حياتی ای عشق
برگرد که روزمرّگی ما را کشت
الحق که سفينةالنجاتی ای عشق
🍃سلام بر قطب عالم امکان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ أَيُّهَا الزَّكِىُّ الْعَسْكَرِىُّ ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
4_5780631088237905201.mp3
1.98M
🔸ترتیل صفحه 44 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام رست
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
044-baghare-ta-1.mp3
5.18M
044-baghare-ta-2.mp3
3.43M
#کتابدا🪴
#قسمتدویستهفتاد🪴
🌿﷽🌿
جان تازه ایی گرفتیم. از دکتر تشکر کردیم و برون آمدیم. نامه را
دست جوان نگهبان دادیم. رفت اسلحه ام . را آورد. من
گفتم: پس فشنگهای من چی؟
گفت: اون رو پس نمیدم
گفتم یعنی چی؟ وقتی شما گفتید هر چی اسلحه و مهمات دارید،
تحویل بدید، ما راحت بهشون دادیم. من می نوستم قشنگهای توی
جیبم رو حتي نشون شما ندم. ولی به حرف توت اعتماد کردم. این
درست نیست
این حرف ها هم تاثیری روی نگهبان نداشت. بغض کردم و مجبور
شدم، بگویم؛ بینید آقا روی اون فشنگ ها خود برادرم ریخته, من
می خوام اونا رو یادگاری داشته باشم.
این را که گفتم، سرباز سرش را پایین انداخت. کمی مکث کرد
داخل چادر شد و با فشنگ ها برگشت آنها را گرفتم و غمزده راه
افتادیم.
فصل هفدهم
از وقتی که به مطب شیبانی منتقل شدیم هر وقت کار نبود. به محل
پخت غذا می رفتم. پخت و پز از مسجد جامع به حیاط
منتقل شده بود. برای رفتن به آنجا از مسجد جامع به طرف شط
می رفتیم، نرسیده به خیابان فردوسی، دست چپ، کوچه باریکی
بود که سر نبش ساختمان شیشه ایی بانک قرار داشت. داخل کوچه
میرفتیم و از در پشتی ساختمان وارد یک حیاط بزرگ که قسمتی
از آن مسقف بود، میشیدیم. خانم های مسجدی همه آنجا جمع بودند
و آشپزی می کردند. خانم پورحیدری، خانم فولادی، مادر
یوسفعلی، مادر یونس محمدی، مادر خسرو نوع دوستي و... از
جمله زنانی بودند که هر وقت آنجا می رفتم، آن ها را مشغول کار
میدیدم
مثل قبل اسلامی که مردم برای تغذیه مدافعین شهر هدیه می
کردند، با احشامی که توی شهر مانده و احتمال زیادی وجود داشت
که در این شرایط از گرسنگی و تشنگی تلف شوند، در اینجا ذبح و
طبخ می شدند. مسأله شرعی استفاده از این احشام که صاحبانشان
آنها را رها کرده و از شهر رفته بودند و بیشتر در اثر اصابت
ترکش یا گرسنگی می مردند، از مراجع سؤال شده بود، طبق حکم
شرعی که داشتند از این احشام استفاده می شد تا در زمان صلح و
آرامش به صاحبان شان پول پرداخت شود یا به نیت آنها صدقه
بدهند
فضای کار آنجا خیلی قشنگ و صمیمی بود. همه با علق خاصی
کار می کردند. ذکر می گفتند و غذا می بخشند و سر دیگها
صلوات می فرستادند. به من هم که گاهی به آنجا میرفتم، خیلی
محبت می کردند. مرا به حرف می گرفتند و سعی می کردند با
روحیه شادشان مرا از حس و حال شهادت بابا و على دربیاورند.
بین همه خانم ها مادر خسرو که زن لاغر و تند و فرزی بود،بیشتر هوایم را داشت و قربان صدقه ام می رفت. همیشه می گفت:
کاش تو دخترم بودی، کاش خدا تو را به من داده بود. من هم او را
دوست داشتم. خیلی با معرفت و دانا بود. توی مسجد که بودیم،
مادر خسرو دیده بود من موقع کار دستم به هر چیزی می خورد،
بی اختیار آهم درمی آید. چون پوست دستم خیلی خشک شده و
ترک خورده بود. لباس ها را که تفکیک می کردیم، نخ یا تکمه
لباسی به زخم می گرفت و خون می آمد و دلم ریش میشد، دیگر
از سوزش و خارش زخمهایم عاصی شده بودم. مادر خسرو بهم
می گفت: از دنبه این گوسفندهایی که برای غذا می آورند به پوست
دست هایت بمال، خوب
گوسفندها را توی خیابان بغل مسجد، طرف بازار صفاء ذبح
میکردند و لاشه اش را به مسجد می آوردند. یک روز وقتی
قصاب لاشه را آورد، جلو رفتم و گفتم: بی زحمت یک البته از
دنبه گوسفند به من بدهید. به اندازه یک کف دست پی برید و سر
چاقو زد و به
طرفم گرفت. گفتم: این خیلی زیاده. من به ذره می خوام دوبند
انگشت برید و دستم داد آمدم توی درمانگاه، پشت پرده نشستم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستهفتادیکم🪴
🌿﷽🌿
آستینم را بالا زدم و پشت دست و ساعدم را با غربی دنبه آغشته
کردم. آنقدر دنبه را روی دستم ماساژ دادم تا پوستم نرم شد. از آن
به بعد هر وقت مادر خسرو را می دیدم، می گفتم: خدا خیرت بده.......کارهای بیرونی آشپزخانه را معمولا مردها انجام می دادند..دیگ های بزرگ را توی گاری های دستی می گذاشتند و لب شط
می رفتند. یک نفر از پله های ساحل پایین می رفت و باده یا
دیگ های کوچک تر آپ برمی داشت و به کسانی که بالا بودند،
میداد. آنها آب را توی دیگ های بزرگ می ریختند. چند بار که
من آنجا بودم، مردها دست خالی آمدند. از قضا موقع آب برداشتن
هواپیماها ساحل را گلوله باران کرده بودند. آنها هم دیگها را رها
کرده و پا به فرار گذاشته بودند. توی این فاصله آب دیگ ها را
برده بود. قیافه مردهاي بیچاره که دست خالی برگشته بودند، خیلی
تماشایی بود. خجالت زده و شرمنده عذرخواهی می کردند. خانم ها
هم صدایشان در آمد که: آب که نیاورده اید هیچ، دیگ ها را هم به
آب دادید؟
یکی، دو بار که آب نبوده من و یکی از خانم ها دیگ ها را توی
فرغون گذاشتیم و لب شط رفتیم. بار اول با دیدن شط یک حالی
شدم. چقدر منتظره لب شط تغییر کرده بود، هواپیماهای دشمن
دویه ها و نفتکش ها را زده بودند. دکل های کشتی های غرق
شده، از آب
بیرون مانده بود. یاد گذشته ها افتادم. همه چیز خوب و دقیق توی
ذهنم حک شده بود ساحل در دو طرفي شط منظره خیلی قشنگی
داشت. توی پیاده روی ساحلی، دو ردیف درختکاری شده بود.
درختها آنقدر سرسبز و پرحجم شده بودند که وقتی از میان شان
میگذشتیم، انگار از بین یک تونل که با پوشش گیاهی درست شده
بود، گذر می کردیم صدای بوق کشتی هایی که رد می شدند،
یکبار دیگر به آدم یاد آوری می کردند که در یک شهر بندری
زندگی می کند. روزهایی که آب بالا می آمد و گل آلود می شد،
مرغ های دریایی هم زیاد می شدند. آنها به ماهی های سطح آب
حمله می بردند و شکارشان می گردند. من بیشتر از همه چیز
سنجاقک های سبز رنگی را که بین نی های کنار شط وز وز می
کردند دوست داشتم و نگاهشان می کردم.
به خاطر هوای گرم اکثر غروب ها، کاسبها توی پیاده روی ساحل
میز و صندلی می چیدند و سنمبوسه، فلافل، دل و جگر و سیراب
شیردان می فروختند. دست فروش ها بساط لوازم لوکس خارجی،
لباس، اسباب بازی و را پهن می کردند و مردمی که برای قدم
زدن در هوای خنک و مطبوع لب شط آنجا می آمدند خرید می
کردند. یک عده سوار قایق ها می شدند. بعضی از جوانها قالب
می انداختند. کمی دورتر ماهیگیر ها توی شط تور پهن کرده و
توی قایق های شان به انتظار می نشستند. در محدوده بندر، کشتی
های خارجی که برای تخلیه بار، کنار اسکله پهلو می گرفتند
خصوصا توی تاریکی شب ابهت دیگری داشتند نور چراغ هایی
که در سطح آب منعکس می شد، قشنگی بیشتری به شط می داد.
آدم دلش میخواست، ساعت ها گوشه دنج ساحل بنشیند و به همه
این زیبایی ها نگاه کند
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به شهداي کربلا و ۱۴ معصوم، علیهالسلام ......و سلامتی زائران اربعین حسینی 🌺
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
″انشاءالله تو همین راه
شهید بشیم ...″
دعای #شهادت
در مسیر نجف به #کربلا ؛💔
#شهید_عباس_دانشگر
#پیادهروی_اربعین
همیشه میگفت:" برای اینکه گره محبت ما برای همیشه محکم بشه باید در حق همدیگه دعا کنیم ."
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 اهمیت نماز اول وقت
#نماز_اول_وقت
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
حجةالاسلام مهدوی ارفع:
💯باید اهمیت سحرخیزی را متوجه شویم!!!
👈 چرا که در احادیث آمده در مسیر قرب الی الله جز به برکت شب زندهداری نمیتوان رفت.
به همین دلیل است که ۹۹ درصد ما میخواهیم انسانهای بزرگی شویم ولی نمیشود
✔️چون از لوازم که بیداری سحر و خواندن نماز شب است غافل ماندهایم.
بنابراین هرچه میخواهید از بیداری سحر بخواهید.👌
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄