AUD-20210818-WA0055.mp3
12.13M
✅خدای خوب ابراهیم✅
💚 قسمت ۹
کتاب خدای خوب ابراهیم، روایتگر خاطرات زیبای شهید «ابراهیم هادی»
🌸🌸🌸🌸
از نکتههای جالب و کاربردی کتاب خدای خوب ابراهیم این است که مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده .
🎙رادیوایرانصدا
#خدای_خوب_ابراهیم
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💢ریشه دینی یا ملّیِ چادر در ایران💢 🔰#قسمت_اول ❌برخی ادعا کرده اند که چادر ریشه دینی ندارد وبه احتما
🔰چادر؛ دین و تاریخ ملی
🔰قسمت دوم
♨️رسیدیم به این مطلب که ایا جلباب قرانی دو ویژگی گفته شده ی چادرهای رایج فعلی رو دارد ؟؟؟🤔
◀️پس به بررسی دو مولفه ی اندازه وکارکرد جلباب می پردازیم ⏬
1⃣ اندازه جلباب ⬅️ تقریبا تمام کتب معتبر لغت ؛جلباب را پوششی وسیع می دانند
اما⬅️ درباره اندازه ی دقیق جلباب نظرات مختلفی دارند که سه دیدگاه ازکل نظرات موجود درکتب لغت وتفاسیر قابل تامل هست
⏹ دیدگاه اول ⏪ جلباب پوششی گسترده بوده که ازبالای سرتا پایین پا را می پوشانده که این نظرِ بسیاری از کتب های لغوی وتفسیری هست
⏹ دیدگاه دوم ⏪ جلباب پوششی بزرگ تر از خمار (مقنعه )بوده که تا زانوها را تفریبا پوشش میداده است یعنی کم از مقدار پوشش رداء ؛ این دیدگاه از کتبی مثل کتاب مصباح المنیر فیومی استفاده می شود
⏹ دیدگاه سوم ⏪ جلباب همان خمار هست یعنی پوششی که فقط سر وسینه ها را می پوشانده است این دیدگاه راغب اصفهانی درکتاب مفردات هست
✅اما شواهدی وجود دارد که دیدگاه اول را صحیح ودیدگاه دوم وسوم را رد میکند
که درمباحث بعدی به انها می پردازیم
🔰برگرفته از کتاب حجاب شناسی چالش ها وکاوش های جدید (اثر اقای حسین مهدی زاده)
🔰نشرقم حوزه علمیه قم مرکز مدیریت 1381
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
17.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#کلیپ
🏴جاماندگان حسین🏴
نشستن پای درد دل موکب داران
اربعین حسینی💔
خادم هایی که پس از سال ها نوکری
دو سالی است خانه نشین شده اند.🥀😔
دست و پا دادن برای زیارت معشوق
تا ماجرای کودکانی که قلک های خود
را برای هزینه زیارت شکستند.✨
جواب های شنیدنی که از عشق به
حسین نشأت گرفته است🖤
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@nojavan_pluss
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✅ فقط مادر میتواند
🔺 شما اگر بچهی خودتان را در خانه تربیت نکردید، یا اگر بچه نیاوردید، یا اگر تارهای فوقالعاده ظریف عواطف او را - که از نخهای ابریشم ظریفتر است - با سرانگشتان خودتان باز نکردید تا دچار عقدهی [عاطفی] نشود، هیچ کس دیگر نمیتواند این کار را بکند؛ نه پدرش، و نه به طریق اولی دیگران؛ فقط کار مادر است.
#سرانگشتان_تمدنساز
#اهمیت_نقش_مادر
➡️ ۱۳۹۰/۱۰/۱۴
@Khamenei_Reyhaneh
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️شعار آزادی پوشش اما تبعیض علیه دختر مسلمان #محجبه در آلمان
🗳یک شعبه اخذ رای در آلمان از رای دادن دختر مسلمان محجبه ممانعت کرد.این تبعیض و اسلام هراسی در حالی رخ داد که این دختر در انتخابات گذشته رای داده بود و مشکلی برایش پیش نیامده بود
🔻مسئولین شعبه اخذ رای گفتند به دلیل اینکه برای رای دادن باید چهره اشخاص مشخص باشد از رای دادن این خانم جلوگیری کردند درحالیکه این دختر یک ماسک به صورت داشت و از روبند استفاده نکرده بود.
🔻فیلم هایی که این دختر محجبه در حال بحث با مسئولان شعبه اخذ رای هست به سرعت در فضای مجازی منتشر شد و کاربران از این تبعیض و اسلام هراسی ابراز تأسف کردند
🔻مسئولان این حرکت تبعیض آمیز عذرخواهی کردند اما شهردار گفته این اقدام ناعادلانه قابل بخشش نیست و شخصا با این دختر تماس گرفته و حتی قرار گذاشته شخصا با او ملاقات کند
🌐منبع:https://www.dw.com/en/german-elections-hijab-wearing-woman-turned-away-from-voting-booth/a-59343162
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوم
💠 در تاریکی و تنهایی اتاق، خشکم زده و خیره به نام عدنان، هرآنچه از او در خاطرم مانده بود، روی سرم خراب شد.
حدود یک ماه پیش، در همین باغ، در همین خانه برای نخستین بار بود که او را میدیدم.
💠 وقتی از همین اتاق قدم به ایوان گذاشتم تا برای میهمان عمو چای ببرم که نگاه خیره و ناپاکش چشمانم را پُر کرد، طوری که نگاهم از #خجالت پشت پلکهایم پنهان شد. کنار عمو ایستاده و پول پیش خرید بار انگور را حساب میکرد.
عمو همیشه از روستاهای اطراف #آمِرلی مشتری داشت و مرتب در باغ رفت و آمد میکردند اما این جوان را تا آن روز ندیده بودم.
💠 مردی لاغر و قدبلند، با صورتی بهشدت سبزه که زیر خط باریکی از ریش و سبیل، تیرهتر به نظر میرسید. چشمان گودرفتهاش مثل دو تیلّه کوچک سیاه برق میزد و احساس میکردم با همین نگاه شرّش برایم چشمک میزند.
از #شرمی که همه وجودم را پوشانده بود، چند قدمی عقبتر ایستادم و سینی را جلو بردم تا عمو از دستم بگیرد. سرم همچنان پایین بود، اما سنگینی حضورش آزارم میداد که هنوز عمو سینی را از دستم نگرفته، از تله نگاه تیزش گریختم.
💠 از چهارسالگی که پدر و مادرم به جرم #تشیّع و به اتهام شرکت در تظاهراتی علیه #صدام اعدام شدند، من و برادرم عباس در این خانه بزرگ شده و عمو و زنعمو برایمان عین پدر و مادر بودند. روی همین حساب بود که تا به اتاق برگشتم، زنعمو مادرانه نگاهم کرد و حرف دلم را خواند :«چیه نور چشمم؟ چرا رنگت پریده؟»
رنگ صورتم را نمیدیدم اما از پنجه چشمانی که لحظاتی پیش پرده صورتم را پاره کرده بود، خوب میفهمیدم حالم به هم ریخته است. زن عمو همچنان منتظر پاسخی نگاهم میکرد که چند قدمی جلوتر رفتم. کنارش نشستم و با صدایی گرفته اعتراض کردم :«این کیه امروز اومده؟»
💠 زنعمو همانطورکه به پشتی تکیه زده بود، گردن کشید تا از پنجرههای قدی اتاق، داخل حیاط را ببیند و همزمان پاسخ داد :«پسر ابوسیفِ، مث اینکه باباش مریض شده این میاد واسه حساب کتاب.» و فهمید علت حال خرابم در همین پاسخ پنهان شده که با هوشمندی پیشنهاد داد :«نهار رو خودم براشون میبرم عزیزم!»
خجالت میکشیدم اعتراف کنم که در سکوتم فرو رفتم اما خوب میدانستم زیبایی این دختر #ترکمن شیعه، افسار چشمانش را آن هم مقابل عمویم، اینچنین پاره کرده است.
💠 تلخی نگاه تندش تا شب با من بود تا چند روز بعد که دوباره به سراغم آمد. صبح زود برای جمع کردن لباسها به حیاط پشتی رفتم، در وزش شدید باد و گرد و خاکی که تقریباً چشمم را بسته بود، لباسها را در بغلم گرفتم و بهسرعت به سمت ساختمان برگشتم که مقابم ظاهر شد.
لب پله ایوان به ظاهر به انتظار عمو نشسته بود و تا مرا دید با نگاهی که نمیتوانست کنترلش کند، بلند شد. شال کوچکم سر و صورتم را به درستی نمیپوشاند که من اصلاً انتظار دیدن #نامحرمی را در این صبح زود در حیاطمان نداشتم.
💠 دستانی که پر از لباس بود، بادی که شالم را بیشتر به هم میزد و چشمان هیزی که فرصت تماشایم را لحظه ای از دست نمیداد.
با لبخندی زشت سلام کرد و من فقط به دنبال حفظ #حیا و #حجابم بودم که با یک دست تلاش میکردم خودم را پشت لباسهای در آغوشم پنهان کنم و با دست دیگر شالم را از هر طرف میکشیدم تا سر و صورتم را بیشتر بپوشاند.
💠 آشکارا مقابل پله ایوان ایستاده بود تا راهم را سد کرده و معطلم کند و بیپروا براندازم میکرد. در خانه خودمان اسیر هرزگی این مرد #اجنبی شده بودم، نه میتوانستم کنارش بزنم نه رویش را داشتم که صدایم را بلند کنم.
دیگر چارهای نداشتم، به سرعت چرخیدم و با قدمهایی که از هم پیشی میگرفتند تا حیاط پشتی تقریباً دویدم و باورم نمیشد دنبالم بیاید!
💠 دسته لباسها را روی طناب ریختم و همانطور که پشتم به صورت نحسش بود، خودم را با بند رخت و لباسها مشغول کردم بلکه دست از سرم بردارد، اما دستبردار نبود که صدای چندشآورش را شنیدم :«من عدنان هستم، پسر ابوسیف. تو دختر ابوعلی هستی؟»
دلم میخواست با همین دستانم که از عصبانیت گُر گرفته بود، آتشش بزنم و نمیتوانستم که همه خشمم را با مچاله کردن لباسهای روی طناب خالی میکردم و او همچنان زبان میریخت :«امروز که داشتم میومدم اینجا، همش تو فکرت بودم! آخه دیشب خوابت رو می دیدم!»
💠 شدت طپش قلبم را دیگر نه در قفسه سینه که در همه بدنم احساس میکردم و این کابوس تمامی نداشت که با نجاستی که از چاه دهانش بیرون میریخت، حالم را به هم زد :«دیشب تو خوابم خیلی قشنگ بودی، اما امروز که دوباره دیدمت، از تو خوابم قشنگتری!»
نزدیک شدنش را از پشت سر بهوضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
خانواده آسمانی ۵.mp3
11.99M
#خانواده_آسمانی🌿'
#قسمت_پنجم
❍ تمام افسردگیها، اضطرابها، تنشها، غصهها و... همهی اسپندِ رویِ آتش شدنها ؛نتیجهی زندانی کردنِ روح در یک قالب محدود است!
☜ تعریفِ ما از ریشهی خودمان، اگر به همین تَن و پدر و مادری که آنرا به دنیا آوردند؛ منحصر شود؛تمام روابطمان در همین چهارچوب زندانی میشوند !
❖ روح نامحدود، ارتباط محدود، ارضائش نمیکند!
پس چکار باید کرد؟
#استاد_شجاعی
#شهید_مطهری
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
11.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلچسب ترین تماس💔
دوست داشتی الان کجا بودی!؟🤔
خودت رو تو بین الحرمین فرض کن 🖤
اولین بار که نگات به گنبد سیدالشهداء
مییفته چه حاجتی رو طلب میکنی!؟🥀
حالا یه تماس داری از طرف امام حسین علیهالسلام 🕊😭
حرفهای ارباب با نوکران جامانده😔📱
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@nojavan_pluss
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوره مکالمه عربی
⬅️شروع ثبت نام جدید
✅دارای تعیین سطح
✅تدریس توسط استادی مجرب
✅برگزاری کلاس ها به صورت آفلاین
✅زیرنظر کانال معتبر دانشگاه حجاب
📌با شرکت در این دوره ، با کمترین هزینه عربی را به راحتی بیاموزید.
🍃eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a