eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت روز ✅ قالَ رَسول الله صَلَ الله عَلَيه و آله : 🌺 ادِّبُوا اَوْلادَكُمْ فى بُطونِ اُمَّهاتِهِمْ. قيلَ: وَكَيْفَ ذلِكَ يا رَسُولَ اللّه ِ؟ فَقالَ:بِاِطْعامِهِمُ الْحَلالَ ✅ رسول گرامی اسلام صَلَ الله عَلَيه و آله : 🌸 فرزندانتان را در رحم مادرانشان كنيد. سوال شد: اين چطور ممكن است،اى رسول خدا؟ فرمودند: با خوراندن غذاى (به مادرانشان). 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀سخنان شهید احمد مشلب درمورد حجاب 🔺چرا ما حجاب را تحریف میکنیم؟ وتدوین 🥀شهدا را با ذکر صلوات یاد کنید 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📷 یک عکس و یک دنیا حرف 🔹 دوم آذر ماه و در جریان فاز اول و دوم مطالعات بالینی واکسن کووایران برکت روی ۱۲ تا ۱۸ ساله‌ها،‌ این عکس ماندگار شد 🔹 دختر نوجوان یک روحانی، در حالی که چادر به سر دارد، هنگام تزریق واکسن، بازوی خود را از تصویربرداری می‌پوشاند و بوسه پدر بر پیشانی‌اش می‌نشیند. ✅ نکته تربیتی: تربیت فرزند و درونی کردن باورهای دینی باید طوری باشه که فرزند ما در بزنگاهها و موقعیتهایی که امکان لغزش وجود داره خود را حفظ کنند. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌒✨ آن که از من به تو صدگونه سخن‌می گوید... | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وپنجم ﷽ حورا: خواستم بگویم: الهی بری که دیگه برنگ.... در ذهنم هم نتوانستم ج
﷽ حورا: کتاب  را باز کردم از آخرِ آخر: -برادر بروجردی، برادر بروجردی سلام +سلام چی شده؟ -یه کار ضروری دارم حتما باید به شتان بگم +خیلی خب بیا بالا من دارم میرم مأموریت میتونی تا یه جایی همراهم بیای حرفتم بزنی -خداخیرتان بده برادر... برادر بروجردی من الان پنج ماهه که تو تیپ شهدا خدمت میکنم. راستش وقتی تو بسیج  ثبت نام کردم از سابقه ام چیزی به شتان نگفتم. +چرا؟ -یعنی...یعنی دروغ گفتم... +راستش من منظورتو نمی فهمم -از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان، من قبلا جذب گروههای ضد انقلاب شده بودم. +خب...اینکه الان اینجایی معلومه که دیگه عضو اونا نیستی -همینطوره برادر، راستش وقتی انقلاب شد ما خیلی فقیر بودیم اما حزب کومله قدرت و پول داشتن، من و خیلی از  جوانهای دیگه بخاطر همین جذب آنها شدیم...هه...اسم خودمانه گذاشته بودیم آزادی خواه، خانه هر دهقان فقیری که میرفتیم از ترسشان سفره ای برامان پهن میکردن از این سر خانه تا آن سر خانه...خلاصه  بعد از مدتی فهمیدیم وقتی خدا و مذهب و قانون نباشه  آدمیزاد از هر موجود درنده ای درنده تر میشه!  با چشمای خودم شاهد بودم که اونا چه رفتاری با مردم داشتن. برای همین تا قبل از اینکه دستم به خون بنده خدایی آلوده بشه از ضد انقلاب جدا شدم. +معلومه خدا بهت نظر داشته که به موقع ازشون جداشدی. -خلاصه از وقتی به بسیج آمدم همیشه خودمه به خاطر این حرفا سرزنش می کردم تا اینکه امروز دیگه طاقتم طاق شد و مزاحمتان شدم تا این چیزا را برایتان تعریف کنم... راستش اوایل می ترسیدم اما...وقتی چشمم به شما می افتاد از  صداقتتان خجالت می کشیدم. منه ببخشید برادر بروجردی، برادر بروجردی ببخشید... +برار حالا از من چی میخوای؟ -نمی دانم اما هرچی شما بگین انجام میدم. هرمجازاتی بگین قبول میکنم. +مجازات؟! ببینم مگه دستت به خون بی گناهی آلوده ست؟ -نه به خدا قسم +کسی رو شکنجه کردی؟ -نه به قرآن محمد...من فقط از رو بچگی جذب این خدانشناسا شده بودم همین +خیلی خب میخوای برسونیمت پایگاه؟ -نه آقا اون طرف جاده برمیگردم...برادر بروجردی حلالم کن! +خداگناه همه مونو ببخشه، یاحق خداحافظ کتاب را بستم. منطقم به لکنت افتاده بود. نمیفهمیدم چطور یک فرمانده بزرگ در اوج قدرت مقابل اعتراف یک سرباز با آن گذشته، ممکن است چنین جوابی بدهد؟ : «خدا گناه همه مونو ببخشه» بی سرزنش، نه تنبیه و توبیخی تازه خودش را هم مبرا از گناه و بالاتر از بقیه ندانست! این آقامحمد داشت برایم جالب میشد. آن شب آسوده خوابم برد. فردا صبح مادرم آمد در اتاقم و گفت: نگرانتم چیشده حورا؟ در را بازکردم و صدا بلند کردم:  ملینارو ببرم شهربازی؟ ملینا عروسک بغل از اتاق روبرویب دوید بیرون و مشتاقانه به من و مادر زل زد. من فرصتی میخواستم برای کنار آمدن با خودم فرصتی که با دلم خلوت کنم هرچند در اوج شلوغی! به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Namaz01-48k.mp3
18.99M
*چگونه دیگران را قانع کنیم نماز بخوانند؟ *تصور اشتباه از نماز خوب *تعریف نماز خوب 1. کاهش نقایص زندگی 2. تنظیم روح آدمی 3. آباد کردن دنیا 4. کلید مقامات مادی و معنوی *برخی از آثار نماز خوب *سادگی و راحت بودن نماز خوب *نماز ابتدایی، رعایت ادب *نماز در مرحله اول، رعایت ادب است، نه عشق بازی *خدا آداب نماز را واجب کرده، نه حال و گریه را 🎵استاد پناهیان 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸وقتی دلت امام زمانی بشه،،خوداقا دستتو میگیره 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌺 روایت روز اميرامؤمنين علي عليه‌السلام: بندگان خدا! شما و آرزوهاي شما در اين دنيا ميهماناني موقت هستيد. 📚 نهج‌البلاغه، خطبه ١٢٩ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️وقتی در موسسات کمک به قربانیان هم احساس امنیت نمی کنند 🔻یک زن انگلیسی که از قربانیان تجاوز جنسیه برای رهایی یافتن از مشکلات روانی که تجاوز براش بوجود آورده به یک موسسه تاسیس شده مخصوص کمک به قربانیان تجاوز مراجعه می کنه 🔻این خانم یک بار در کودکی توسط دوست خانوادگی شون و یک بار هم در ۲۰ سالگی مورد تجاوز قرار می گیره و از نظر روانی احتیاج به ریکاوری داشته 🔻همچنین بخاطر اینکه خودش فرزند دختر داره به این مرکز مراجعه کرده بود تا هم خودش بهبود پیدا کنه هم به دخترش یاد بده چطوری از خودش محافظت کنه و گول مردهایی که قرار فریبش بدن رو نخوره 🔻بعد از گذراندن یک جلسه کاملاً رضایت بخش در محیطی که مخصوص زنان در نظر گرفته شده، جلسه بعد که مراجعه می کنه با مردی مواجه می شه 🔻به مسئولین مرکز مراجعه می کنه و میگه احساس نا امنی می کنه با وجود این مرد، اما اونها بهش میگن اون مرد ترانس هست و اونها هم ناچارن حقوق افراد ترانس(دو جنسیتی) رو محترم بشمارند 🔻این خانم از پیگیری برای حل مشکلش نا امید می شه و روند درمانش رو نیمه کاره رها می کنه.او معتقد حقوق افراد ترانس محترم هست ولی باید یک بخش جدا برای اونها اختصاص بدن 🌐منبع:https://www.dailymail.co.uk/news/article-10249633/Rape-victim-forced-quit-therapy-sessions-feels-threatened-6ft-trans-woman.html 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وششم ﷽ حورا: کتاب  را باز کردم از آخرِ آخر: -برادر بروجردی، برادر بروجردی سل
﷽ حورا: حس میکردم از درون درحال متلاشی شدنم. بلاخره بی قراری ام را در چشم هایم نشان دادم. مادرم فقط گفت:«درپناه خدا» نتوانستم لبخند بزنم. نیم ساعت بعد از خانه بیرون رفتم  وملینا دنبالم دوید. باهم به طرف ایستگاه اتوبوس رفتیم. ملینا دستم را کشید و گفت:«فکر نمیکردم راست بگی» و درمقابل سکوتم، ادامه داد: «یعنی مرسی که به قولت ....چته حورا؟» سوار اتوبوس که شدیم،  تازه متوجه کتابی که در دستم بود، شدم! کی  دوباره برش داشته بودم؟! یاد حرف ایلیا افتادم: «انگار بخشی از خودمه» راست می گویند که عاشق شبیه معشوق میشود هرچند از او دلگیر باشد! کشش عجیبی نسبت به نوشته های درون آن کتاب برایم ایجاد شده بود. شاید کنجکاوی درمورد سرنوشت مردی که از افسانه ها فراتر رفته بود و شاید فهمیدن راز تغییراتی که زندگی ام را به شدت تحت تاثیرگذاشته بود. کتاب را باز کردم اما باز هم نه از اول! دست گذاشتم لای صفحات کاغذ، مهم نبود کدام قسمت آن ماجرای پرهیاهو نصیبم میشود، فقط میخواستم این مرد را بشناسم. مردی که وقتی به چشمانش نگاه میکردی نسیم آرامش به صورتت میوزید هرچند آن  چشمها را از پشت قاب عکسی ببینی یا نقش بسته بر دل کاغذ! اولین جمله ای که تقدیم نگاهم شد این بود: _اون جلو چه خبره؟ نیروهای خودین؟ +بچه های ارتشین! باید ببینیم چه خبر شده که جاده رو بستن. اِ برا چی توپو به سمت روستای پایین جاده گرفتن؟ _این سربازه میخواد ما رو نگهداره +بنده خدا داره وظیفه اشو انجام میده سرباز جلویشان را گرفت: ×نمیشه جلو برید جاده بسته ست +میخوام با مافوقت حرف بزنم ×سرگروهبان وقت نداره سرش شلوغه _خود سرگروهبان اومد...اینکه سرگروهبان احمدیه +میشناسیش؟ آشناست؟ _آره از بچه های کاردرسته ارتشه سرگروهبان به طرف محمد آمد: * سلام برادر بروجردی +سلام از ماست. چه خبر شده؟ براچی آرایش توپاتون به طرف روستای پایین جاده ست؟ *راستش از دیشب تا حالا تو این جاده زمین گیر شدیم. عده ای ضد انقلاب توی روستا موضع گرفتن  و مانع پیشروی نیروها شدن. +حالا میخوایین چیکار کنین؟ این توپا چرا خونه های روستا رو نشونه رفتن؟ *چاره چیه؟ ضدانقلاب تسلیم نمیشه، گفتیم چهارتا گلوله توپ بندازیم توی روستا بلکه اینا خودشونو تسلیم کنن. +اما توی اون خونه ها مردم زندگی میکنن! *از دیشب توی این سرما باهاشون مدارا کردیم دیگه چاره ای نداریم می بینید که نیرو ها خسته و بی رمقن. +نه سرگروهبان این درست نیست. مردم  که گناهی ندارن. ما باید مشکل رو خودمون حل کنیم. ناگاه ضربه ای به پهلوی حورا او را از اقیانوس کلمات بیرون کشید. ملینا به شیشه پنجره چسبیده بود و بااشتیاق میگفت:«اونجا رو ببین بستنیارو ! رسیدیم شهره بازی برام بستنی میخری؟» حورا سری تکان داد  و خواست دوباره مشغول کتاب خواندن شود که ملینا سرش را جلو آورد و گفت: اون پیرزنه رو ببین... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6037143938362509993.mp3
51.35M
🦋هنر زن بودن (قسمت 13) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
➖ اممم‌ ببخشیدا‌، تو فکر نمی‌کنی اعتماد به نفست‌ زیادی پایینه؟ ➕ نه، چطور ؟! ➖ خب بنظرم همین‌ که خودتو توی یه چادر سیاه می‌پیچونی‌ ینی زیبایی‌ها‌تو باور نداری دیگه 😏 خودتو‌ دست کم می‌گیری! ➕ نه جانم، اتفاقا این چیزی که گفتی راجب خودت صدق می‌کنه... 😅 ➖ چطوور ؟؟؟ 😒 ➕ خب تو اگه خودت و زیبایی‌هاتو‌ باور داشتی از این که دیگران‌ چهره‌‌ی طبیعیتو‌ ببینن‌ ابا نداشتی و واسه یه بیرون‌ رفتن‌ هفت قلم آرایش نمی‌کردی گل من‌ 😊 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺در تهران بی حجاب و در کانادا با حجاب شد. در کانادا 📌دیگه خبری از جنجال های رسانه ای اینجا نیست، آن طرف آب ها، می دیدم که زن قربانی هوا و هوس حاکمان بی خدای زمین شده است... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 ارمغان فمینیسم برای زنان! فمینیست‌های ژاپن در اقدامی توهین‌آمیز و عجیب؛ پس از دست‌وپازدن‌های بی‌حاصل در دیگر عرصه‌ها، اکنون به جان مزارع افتاده‌ و معترض‌اند به این‌که مترسک‌ها نباید فقط «مردانه!» باشد. @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⚜مشکی دوست داشتنیِ من... | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان_مسیحا #قسمت_بیست_وهفتم ﷽ حورا: حس میکردم از درون درحال متلاشی شدنم. بلاخره بی قراری ام را در
﷽ حورا: ملینا سرش را جلو آورد و گفت: «اون پیرزنه رو ببین چقدر خپله فکرکنم باید تا ایستگاه آخر قِلِش بدیم... » بی توجه به او کتاب را بالاتر گرفتم. ملینا روی صندلی نشست و معترضانه زیر لب گفت: «نوچ این یه چیزیش شده اصلا شبیه همیشه نیست. » همانطور که خیره صفحات کتاب بودم، از ذهن گذراندم: «یه نظامی احتمالا باید شکست دشمنو درنظر بگیره...اگه یه فرمانده نبود اگه یه معلم بود فقط مردم روستا  رو درنظر میگرفت... ولی خب اون گروهک حتما اسلحه داشتن پس خودشونم یه جور تهدید برای مردم روستا به حساب میان...اگه  هم یه فرمانده باشی هم یه معلم تو اون شرایط چیکار میکنی؟» چشمانم به دنبال جواب لابه لای سطرهای کاغذ دویدند: *برادر بروجردی میگم تو این خونه ها ضد انقلاب سنگر گرفته اون وقت شما میگید نکوبیم؟ +نه ما همچین حقی نداریم. ما برای آباد کردن اومدیم اینجا نه خراب کردن. *فرمانده ما با هزار مکافات خودمونو اینجا رسوندیم و این آرایشو به نیروهامون دادیم از صبح فقط همین چهار قدمو تونستیم بیاییم جلو... +به هرحال دستور بدین کسی شلیک نکنه. محمد رفت طرف روستا: من هیچ سلاحی همراهم نیست. فقط میخوام دو کلمه باهاتون صحبت کنم. خطاب به پیرمردی که به نظرش بزرگ روستا آمد، گفت: + سلام پدر جان -سلام خوش آمدید بفرمایید. +شما باید بزرگ روستا باشید. -درخدمت شماییم. +ما شرمنده شماییم. ما رو برادر خودتون بدونید. ما برای خدمت به شما اینجا اومدیم. کاش ضدانقلاب اجازه میداد تا پول و امکانات این لشکر کشی صرف ساختن مدرسه، درمانگاه و کارخونه بشه.این انقلاب مال شماست...بیایید دست تو دست هم بدیم و این روستاها رو آباد کنیم. ما طالب برادرکشی نیستیم. -خداخیرت بده جوان، خدا خیرت بده. حرف دلمان را زدی. +شما بزرگ این روستایید از این مردم بخوایین که برن بالا کنار نیروهای ما تا در امان باشن. ما وظیفه داریم این چندتا ضد انقلاب رو دستگیر کنیم اما نمی خواییم به هیچ کدوم از شما آسیب برسه. -به روی چشم. باشه، باشه، همین کاره میکنیم. +خیلی ممنون مردم که به طرف خادمین خود حرکت کردند ناگاه صدای یکی از تروریست ها به گوش رسید: «صبرکن ما خودمانه تسلیم میکنیم.» "چه مرد عجیبی! " این را به زبان آوردم. از توانایی اش در ترکیب نوازش کلمات با مردم و ابراز قدرت نظامی با  دشمن، در حیرت بودم، طوریکه بی گناهی آسیب نبیند و گناهکاری نگریزد. هرچه می گذشت بیشتر می خواستم بدانم این مسیح کیست؟ "مسیح کردستان" با خودش فکر کرد انسانهایی که کارهای بزرگ می کنند باید گذشته متمایزی داشته باشند. گذشته ای که ثابت کند نسبت به دیگران بی تفاوت نبوده اند. به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا