eitaa logo
دانشگاه حجاب 🇮🇷
12.7هزار دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
224 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام خسته نباشين من خانمي هستم 28ساله خیلی زندگی خوبی دارم الحمدلله فقط ی چیزی منو آزار ميده تو زندگیم واون بد حجابی خانم های کوچه وبازار هست، همسرم اگر حتی نگاهشون به این خانم ها بيفته خیییلی اذیت میشم احساس میکنم ارزشمو در مقابل شوهرم از دست ميدم، اگه ميشه راهنماييم کنین 🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_5760117598582734877.mp3
زمان: حجم: 4.03M
🌸 پاسخ استاد پوراحمد 🎵 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
با عجله سوار تاکسی شدم اصلا حواسم نبود که ماسکم رو نزدم ماشین که حرکت کرد شنیدم‌؛ آقا لطفا ماسکتون رو بزنید. برگشتم صندلی عقب رو نگاه کردم یک خانم کم‌حجاب دو ماسک زده دیدم. ➕ گفتم ببخشید اصلا حواسم نبود، ماسک رو از جیبم در آوردم و زدم. و بعد هم گفتم: خانوم میشه منم از شما خواهش کنم حجابتون رو درست کنید؟! 📌 با لحن تندی گفت: چه ربطی داره آقا!!! ✅ گفتم: خانم همونطور که احتمال داره با ماسک نزدن من به شما ویروسی منتقل بشه و سلامتی‌تون‌ به خطر بیفته‌... این تیپ شما هم روح‌ من و امثال من‌ رو میده‌ و دچار مشکل‌ میشیم‌ و زندگی‌مون به خطر میفته‌...⚡️ ‼️ گفت: من اختیار خودم رو دارم و پوششم‌ به کسی ربطی نداره. شما نگاه‌ نکنید !!! 👌 اینجا بود که راننده تاکسی سکوتش رو شکست و گفت: خانم اختیار شما توی خونه خودتون هست. وقتی وارد اجتماع میشید‌ باید قوانین جامعه رو رعایت کنید و اینجا قانون اینه. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔶 ابعاد مختلف تعهد در خانواده •┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈• 💞مذهبی ها عاشق ترند... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب 🇮🇷
#رمان_مسیحا #قسمت_سی_وششم ﷽ حورا: خانم قدیریان با نگاه مهربانی به صورت مشتاقم، گفت: «امام زمان(عج)،
﷽ حورا: یکدفعه صدای ناآشنایی شنیدم: بچه ها دارن...  فال شهدا میدن بیایین دنبال جمعیت رفتم. اما چیزی نصیب دستهای بی قرارم نشد. میدانستم کارم خراب تر از آن است که چنین برکتهایی نصیبم شوند. خودم را کشیدم کنار. سر که بلند کردم، ماکتی روی سکوی کوچک مقابلم دیدم. معنی لرزش قلب را آنجا فهمیدم. جلوتر رفتم و خوب نگاهش کردم. ماکت حرم امام حسین(ع) بود. با چشمهایم وارد حرم شدم با نگاهم مقابل ضریح زانو زدم و با قلبم مشبک های خوشبو را بغل گرفتم. از ساختمان بیرون رفتم. اشکهایم به سمت لب هایم صف کشیده بودند. زمزمه کردم: « چیکار کنم؟!» همان موقع نسیم آرامی دور چادرم طواف خورد و از کنار صورتم عبور کرد. صدای هق هق گریه ام بلند شد. روی زمین نشستم و با خودم فکر کردم روی همین خاک چند نفر به زمین افتادند تا من امروز آزادانه روی این زمین قدم بردارم و کسی متعرضم نشود! کسی از روبرویم جلو آمد. خم شد. بی آنکه چیزی بگوید کاغذی را که در طلق زرد رنگی پیچیده شده بود، کنارم گذاشت و رفت. با بهت کاغذ کوچک را از طلق بیرون کشیدم. درونش فقط یک جمله نوشته شده بود: ” سرخی خونم را به سیاهی چادرت امانت سپردم.” دیگر نمیدانستم با دل مجنونم چه کنم. به خودم که آمدم بچه های اتوبوس دورم جمع شده بودند. یکی شان میگفت: «خوشبحالش فال شهدا گیرش اومد به ما نرسید. » حال خراب بود. خانم قدیریان میخواستم مرا درمانگاه ببرد اما اصرار کردم که نمیخواهن. به آب قند راضی شد. دل خیلی شکسته بود از ته دل گریه میکردم. باران گرفت! وقتی به اردوگاه برای استراحت برگشتیم،تلفن خاموشم را از کیفش بیرون آوردم.با اینکه دلم میخواست گوشه ای  تنها بمانم اما میدانستم خانواده ام نگرانم هستند. تلفنم را به برق زدم. بلافاصله پس از روشن کردن موبایلم یک پیام غیرمنتظره روی صفحه گوشی  ظاهر شد: یک شعر از طرف ایلیا بود: از عشق گذشتم به تو مدیون شدم آخر در رنجِ غمِ هجرِ تو مدفون شدم آخر آرام و پر از درد چو یک قاصدک آن روز از چشم تو افتادم و دلخون شدم آخر با خطِ سپیدی بسپردی که بخندم من عهد شکستم زِتو محزون شدم آخر میخواستم از عشق فدایی تو باشم اینجا چه هوایی ست که مجنون شدم آخر؟ مردمک چشمانم مثل دستانم میلرزید. خیلی سعی کردم با ایلیا تماس بگیرم اما گوشی او خاموش بود. سرم را به دیوار تکیه زدم. قطره های اشک در عبور از چشمانم سبقت میگرفتند. دوباره زیر لب زمزمه کردم: به کجا می کِشانی ام ؟ چه شود ختم ِ کار من؟ تا جمع شویم و برسیم کرمانشاه در حال خودم بودم وقتی رسیدیم استراحتگاه  ده نفر از دخترها آمدند نزدیکم  حلقه زدند. یکی شان پرسید:« امشب بحث ریاضی کنیم یا ...؟ » یکی دیگر از دخترها با شوق گفت: «پزشکی، بحث پزشکی» دختر سبزه و خنده رویی که روبه رویم نشسته بود، گفت: «پس من شروع میکنم؛ توی يكي از كنفراسا كه يكي از استادای دانشگاه در مورد اعجاز و بلاغت قرآني سخنرانی میکرد؛ مي گفت که اگه یک کلمه از قرآن جا به جا بشه یا حذف و اضافه بشه، معنی آیه ناقص میشه و مفهومو نمی رسونه. یکدفعه یکی از دانشجوها که تفکرات بی دینی داشت، از جاش  بلند شد و گفت: من حرف شما رو قبول ندارم... به قلم سین کاف غفاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5792184550264146526.mp3
زمان: حجم: 46.45M
🦋هنر زن بودن (قسمت 15) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔊توجه‼️توجه🔊 👇📖کتاب صوتی🎙👇 📚رمان “جان شیعه اهل سنت” به قلم خانم فاطمه ولی نژاد داستان دختر و پسریست که یکی شیعه و دیگری سنی است و علی رغم تفاوت های عقیدتی به هم دل می بازند. این دوعاشق در نهایت با یکدیگر ازدواج می کنند. الهه که دختری سنی است بعد از این ازدواج به شدت دنبال سنی کردنِ مجید است و به خاطرهمین قضیه، ماجراهای جالب و مناظره های جذابی پیش می آید.. ✍قلم روان و توانمند نویسنده به همراه شخصیت پردازی قوی از ویژگی های این رمان عاشقانه میباشد از طرفی نویسنده در جان شیعه اهل سنت، بدون مخدوش کردن تصویرِ رابطه ی بین شیعه و سنی ، شخصیت هایی معتقد به خدا و پیامبر اسلام(ص) را هم در شخصیت شیعه و هم در شخصیت سنی به خوبی پردازش کرده است. 🤝رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. 🌺🌺🌺به زودی،روزهای فرد از کانال دانشگاه حجاب 🌺🌺🌺 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓