1_714780144.mp3
5.71M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"( 7)
♥️" عاشقانه ای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔰 مانند گل
🔺رهبرانقلاباسلامی: در داخل خانواده، از نظر اسلام مرد موظّف است که زن را مانند گلی مراقبت کند.
🗓 ۱۳۷۹/۰۶/۳۰
@Khamenei_Reyhaneh
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#چی_شد_چادری_چادرم
خب من خداروشکر تو یه خانواده بسیار مذهبی و معرکه به دنیا اومدم و از همون موقع با چادر و حجاب مانوس بودم و اینکه تشویق های خانواده ام همیشه باعث میشد عاشق چادرم باشم خداروشکر😇
یازده سالم که بود یه خواستگار سمج داشتم و تو اهواز ما و حتی تمام طایفه ی بنده اصلا دختر تو این سن خواستگار نداشت😎
جونم براتون بگه که خواستگار من تو چند جلسه تلفن و رفت و امدمون خیلی از مادرجانم حضرت زهرا(س)برام گفتن از حجابشون از حیاشون و خیلی چیزهای دیگه. اقا ما اونجا یه دل نه صد دل عاشق پوشیه شدیم و شیفته حجاب کامل زهرایی اما همه مخالف بودن که تو بچه ای و فعلا زوده و بازی نیست و اینا اما🐔مرغ من یه پا بیشتر نداشت یعنی کلا با اون پاش سوپ🍵مضخرف پای مرغ درست کرده بودم و داده بودم دشمنان بخورن😁
روز عروسی ابجیم نذاشتن پوشیه بذارم منم تا خود عروسی گریه میکردم مماغمم سرخ سرخ شده بود😥
اما من با کلی التماس و اینکه دیگه مدرسه نمیرم و اینا راضیشون کردم و الان که ده سال از اون ماجرا میگذره، هنوزم عاشق حجابم هستم و روز به روز عشقم به پوشیه بیشتر میشه. میدونید چیه واقعا به این نتیجه رسیدم که حجاب زهرایی میتونه شخصیت و لذت بندگی ای رو به آدم بده که اصلا قابل وصف نیست☺️
راستی راستی یادم رفت بگم که دوستای من همه مانتویی بودن(هیچ وقت هم امر به معروفو فراموش نمی کنم و از نهی کردنشون خجالت نمی کشم)و متاسفانه کم و بیش هنوزم هستنن تونستم بعضیا رو چادری کنم اما همه نه. بازم خداروشکر به حجاب من اسیبی نرسیده😊
یه چیز درگوشی بگم :)
منم گاهی اوقات احساس میکردم مجبورم چادر سر کنم🙊..
اما الان میگم این بهترین اجباره برای یه دختر😉
دوستای من تو خیابون خیلی تیکه می شنیدن اما هرکسی طالب من بود می اومد خواستگاری و اصلا به خودش اجازه مزاحمت نمیداد. اینم بی هیچ شکی فقط و فقط بخاطر اینه که سعی داشتم یه چادری واقعی باشم نه چادری نما😊
حواسم بود که جوراب نازک❌
زیورالات و آرایش❌
حرف زدن بی جا با نامحرم❌
جلب توجه❌
و هررفتاری که در شان یه دختر زهرایی نبود رو انجامش نمیدادم یا حداقل سعی میکردم 💪🏻
توروخدا امر به معروف و نهی از منکر رو فراموش نکنیم 🌸
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجه ال محمد🌹
امیدوارم زیر سایه چادر خاکی مادرم فاطمه الزهرا(س)باشید🌼
📝۲۱ ساله از قم
ـــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌸🍃با خودم میگفتم اگه آقای علی صفائی( عین صاد ) با اون نگاه بلندشون کتابی در مورد خطبه حضرت زهرا سلام الله علیها داشته باشن چی میشه!! که این کتاب رو دیدم و کلی خوشحال شدم😃
#معرفی_کتاب📚👇
📔عنوان: روزهای فاطـمه(س)
شرح خطبه فدک حضرت زهرا(س)
✍نویسنده: علی صفائی(عین صاد)
🌱 فاطمیه، کتاب های فاطمی بخونیم🌱
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
💖
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_اول
دوباره روسریم رو آوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته بود رو بردم زیر روسریم .
"اه . حجاب چیه آخه."
_ مامان حالا اگه دو تا تار مو بیرون باشه قرآن خدا غلط میشه؟
مامان _ عههه . همیشه موهات بیرونه حالا یه بارم به خاطر امام رضا بذاری تو که چیزیت نمیشه!
_ هوووووووف. نمیشه! نمیشه!نمیشه!
موهای من لخته خب. هی میریزه بیرون . اوه اوه من موندم چادر چهجوری میخوام سرم کنم؟ گفتم نیاما نذاشتید.
بابا_ دخترم انقدر غر نزن. حالا الان هنوز مونده تا برسیم. با این ترافیک به نماز که نمیرسیم . بذار هر وقت رسیدیم، دم حرم درست کن.
_ خب بابا جان. کلا نمیشه! مامان خداییش تو چهجوری این چادرتو نگه میداری؟
امیر علی: خواهر من یه هد میگرفتی راحت میشدی . چادر لبنانی که نگه داشتنش کاری نداره . بعدشم چادر سر کردن عشق میخواد که بشه نگهش داشت .
_ خوب خوب. دوباره شیخمون شروع کرد . باشه داداشی سری بعد چشم. الانو چیکار کنم؟
امیر علی : بابا جان لطفا تو خیابون امام رضا یه جا وایسید . اینجوری نمیشه کاریش کرد.
بابا_ باشه .
_ تنکس ددی . میسی داداشی .
ببخشید من خودم رو معرفی نکردم.من تانیا هستم . 19 سالمه و سال اول پزشکی. البته اسمم تو شناسنامه حانیه هستش ولی من کلا با دین و مذهب کاری ندارم . به خاطر همین با این اسمم راحت ترم . من تو یه خانواده مذهبی بزرگ شدم که خوشبختانه توش چیزی به اسم اجباروجود نداره و هرکس خودش راه خودش انتخاب میکنه . منم راهم رو کلا جدا از خانوادهام و دین انتخاب کردم .البته نه اینکه اصلا خدا رو قبول نداشته باشم چرا دارم. ولی خوب کلا معتقدم که انسان باید آزادی داشته باشه و دین دست و پای آدم رو میبنده . خوب بگذریم . یه برادر هم دارم که قربونش برم خیییلی مهربونه و از من 6 سال بزرگتره. علاقهاش بیشتر به طلبگی بود که خوشبختانه با مخالفت بابا رو به رو شد. همین مونده فقط که یه داداش آخوند داشته باشم. خلاصه تشریف آوردیم با خانواده مشهد. من بعد از یازدهسال اومدم. مامان، بابا و امیرعلی سالی دو سه بار میان ولی من میرم خونه عموم اینا چون اونجا خیلی بیشتر خوش میگذره . البته بچگیام مشهد رو دوست داشتم ولی خوب اون بچگی بود البته من این تفکراتم رو هم مدیون عموی گرامم هستم که از هشت سالگیم که از ترکیه برگشت دیگه همش پیش اون بودم. چون خودش دختر نداشت منو خیلی دوست داشتن ولی کلا آبش با امیرعلی و بابا تو یه جوب نمیرفت. عقایدش کاملا مخالفه . خلاصه که این توضیحی کوتاه و مختصر و مفید از زندگی من بود حالا بقیش بماند برای بعد .
برگشتم سمت امیرعلی که بهش بگم بیاد تا حرم مشاعره کنیم که دیدم به رو به رو خیره شده و دستشو گذاشته رو سینشو داره زیر لب یه چیزی رو زمزمه میکنه . جلو رو نگاه کردم که
چشمم که به گنبد طلا افتاد یه لحظه دلم لرزید نا خودآگاه زیر لب گفتم: سلام.
بد جوری محوش شده بودم اصلا یه حس و حالی داشت که منو مسخ کرده بود .انگار یه حس خوب و دوستداشتنی . برام عجیب بود منی که این سری فقط به اصرار اومده بودم چرا برام لذت بخش بود . یه دفعه صدای ضبط بلند شد . سرم رو به شیشه تکیه دادم و حواسم رو دادم به آهنگ .
"کبوترم هوایی شدم، ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که منم امام رضایی شدم
پنجرهی فولاد تو دوای هر چی درده
کسی ندیدم اینجا که نا امید برگرده
چجوری از تو دست بکشم؟
بدون تو نفس بکشم؟
تویی که تنها – دل سوز منی!
آرزومه دوباره بیام
حرمت بدم یه سلام
بهونهی هر روز اشکای هر روز منی...
بی تو می میرم آقام...
یه فقیرم آقام...
که تو حج فقرایی...
ای کس و کارم آقاجون
تو رو دارم آقاجون
من و دستای گدایی
ای سلطان کرم
سایهات روی سرم
باز آقا بطلب که بیام به حرم....
میبینم عاشقای تو رو، اشکای زائرای تو رو
آرزومه منم بپوشم، لباس خادمای تو رو
همه ی داراییم رو به تو بدهکارم من
جون جواد آقا خیلی دوست دارم من! "
#ح_سادات_کاظمی
#ادامه_دارد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
12-Nemishe Bavaram.mp3
5.14M
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
آی رفقا ؛
حسینیا ؛
وقتشه از یاس بخونیم 😔
دورهم این روز و شبا
روضه عباس بخونیم 💔😭
🎤 کربلایی سیدرضا نریمانی
🖤🖤🖤
#حاج_قاسم
#قهرمان_من #hero
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴
▪️مگر میشود غم،اینقدر جانکاه و مهلک؟
مگر میشود از نبودنت نوشت؟
مگر میشود رنجِ نبودنت را توصیف کرد؟
دوسال شد که ثانیه های ما بی تو اما به یادِ تو سپری میشوند ...
▪️قلم را برمیدارم که در مورد شما بنویسم ...
سردار بزرگ ، قهرمان ِ دل های بیدار ، بنده ی صالح خدا
اما چه کنم که نوشتن درباره بزرگ مردان ِ روزگار جز از بزرگان بر نمی آید ...
چه کنم که این قلم درمانده است و زبانم قاصر ...
▪️" قهرمان دل ها ، یادتان ، ایثارتان، شجاعتتان، بزرگی تان از ذهن ما که هیچ، بلکه از صفحه ی تاریخ روزگار ،پاک نمیشود ...
مهربان و رفیق ِ ستمدیدگان ، دل های عزیزان ِ ستمدیده تا ابد برایتان میتپد و قلبشان با یاد ِ مهر و ایثار شما میتپد...
▪️یادِتان در دل هایمان جاری
بماند ماندگار 🌹
#تولیدی_کامل
#حاج_قاسم #قهرمان_من
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
📛ممنوعیت دانشجویان #محجبه به کلاس درس
🔻در یکی از دانشگاه های شهر "کارناکاتا"هندوستان از ورورد چند دختر مسلمان محجبه به کلاس جلوگیری شد.
🔻این دانشجویان مجبور شدند بیرون کلاس بایستند.این اتفاق در حالی رخ داده که حتی استفاده از روبنده هم در محیط آموزشی مجاز اعلام شده بود
📌مدافعان حقوق زنان به این اتفاقات هیچ واکنشی نشون نمیدن چون هدف فمنیست و مدافع حقوق زنان فقط جنگیدن با هویت زنانه و برابری زنان با مردان هست
🌐منبع:https://www.timesnownews.com/mirror-now/in-focus/article/ban-on-hijab-girl-students-wearing-headscarves-denied-entry-to-karnataka-college-classroom/845335
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💖 #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_اول دوباره روسریم رو آوردم جلو و چند تار مویی که بیرون ریخته ب
💖
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_دوم
آهنگ قشنگی بود.
بدجور باهاش انس گرفته بودم.
یه دفعه صدای در ماشین اومد.
امیرعلی با یه کیسه کوچیک اومد تو.
با همون لبخند محجوبش کیسه رو گرفت سمتم. یه هد مشکی و ساقه دست و گیره روسری داخلش بود .
_ واااااااای مرررررسی داداشی .ولی ساق و گیره برای چی؟
امیر علی : یه نگاه به دستت بنداز خواهری. بدون گیره هم که روسریت میره عقب هی.
_ وای بیخی بابا . تو این گرما . ساقو حالا یه کاریش میکنم ولی گیره عمرااااا.
امیر علی: باشه هرجور راحتی من به خاطر خودت گفتم .
بی توجه به موقعیت روسریام رو در آوردم .
امیرعلی: اینجا؟؟؟؟؟؟
سریع هد رو با کمک امیر علی سرم کردم و روسریمم محکم گره زدم.
واااااااااای داشتم خفه میشدم. بالاخره وارد پارکینگ حرم شدیم.تو پارکینگ شماره چهار، بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و چادرو از مامان گرفتم تا سرم کنم ولی اصلا بلد نبودم . باناراحتی نگامو دوختم به چادر. یه دفعه امیرعلی اومد جلو و چادرو از دستم گرفت و خلاصه با کمک همدیگه سر کردیم.
دقیقا اندازه بود.جالبه که مامان اینا قدم رو میدونستن .
بعدشم با نگاه تحسین برانگیز مامان و بابا روبه رو شدم .
امیر علی: چقدر بهت میاد .
_ ایییش . چادر . چیه یه پارچه سیاه میبندن دور خودشون که چی. مـثه ....
بابا که معلوم بود نمیخواد من بیشتر ادامه بدم پرید وسط حرفم و گفت:
_ بریم که به نمازبرسیم بدویید.
رفت طرف پله برقیای اون طرف پارکینگ. مامان و امیر علی هم دنبالش .
_ وایسید من اینو چجوری باید بگیرم؟
مامان: گرفتن نداره که. آستین داره دیگه. مثه مانتو.
دیدم راست میگه ها.
منم دنبالشون راه افتادم.
#ادامه_دارد
#ح_سادات_کاظمی
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓