فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب آبرویتان در فضای مجازی باشید 👀
🔸 ما در فضای مجازی چیزی به نام امنیت نداریم. باید امنیت را فرهنگ کنید. چگونگیاش را در کلیپ ببینید.
🎙با بیان:
حجت الاسلام مصطفی طالبی
🔹این کلیپ را دستبهدست برسانید
به پـدرها و مـادرهای دغدغهمند.
#مدیریت_رسانه
#مدیریت_ابزار
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🌸حِجـٰابوقارـاَست متانَتاَست،اَرزِشگُذارۍزَنـاَست
سَنگینشُدَنڪَفہ؎ِآبروواِحترامـاوست . . .!
-مقاممعظمرهبـر؎!🌿
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠امام زمان علیهالسلام:
ما در رعايت حال شما كوتاهى نمى كنيم و شما را فراموش نمى كنيم...❤️
#صلوات | #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تولیدی | #استوری
🌻@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چی_شد_چادری_چادرم
خب من خداروشکر تو یه خانواده بسیار مذهبی و معرکه به دنیا اومدم و از همون موقع با چادر و حجاب مانوس بودم و اینکه تشویق های خانواده ام همیشه باعث میشد عاشق چادرم باشم خداروشکر😇
یازده سالم که بود یه خواستگار سمج داشتم و تو اهواز ما و حتی تمام طایفه ی بنده اصلا دختر تو این سن خواستگار نداشت😎
جونم براتون بگه که خواستگار من تو چند جلسه تلفن و رفت و امدمون خیلی از مادرجانم حضرت زهرا(س)برام گفتن از حجابشون از حیاشون و خیلی چیزهای دیگه. اقا ما اونجا یه دل نه صد دل عاشق پوشیه شدیم و شیفته حجاب کامل زهرایی اما همه مخالف بودن که تو بچه ای و فعلا زوده و بازی نیست و اینا اما🐔مرغ من یه پا بیشتر نداشت یعنی کلا با اون پاش سوپ🍵مزخرف پای مرغ درست کرده بودم و داده بودم دشمنان بخورن😁
روز عروسی ابجیم نذاشتن پوشیه بذارم منم تا خود عروسی گریه میکردم. مماغمم سرخ سرخ شده بود😥
اما من با کلی التماس و اینکه دیگه مدرسه نمیرم و اینا راضیشون کردم و الان که ده سال از اون ماجرا میگذره، هنوزم عاشق حجابم هستم و روز به روز عشقم به پوشیه بیشتر میشه. میدونید چیه واقعا به این نتیجه رسیدم که حجاب زهرایی میتونه شخصیت و لذت بندگی ای رو به آدم بده که اصلا قابل وصف نیست☺️
راستی راستی یادم رفت بگم که دوستای من همه مانتویی بودن(هیچ وقت هم امر به معروفو فراموش نمی کنم و از نهی کردنشون خجالت نمی کشم)و متاسفانه کم و بیش هنوزم هستن. تونستم بعضیا رو چادری کنم اما همه نه؛ بازم خداروشکر به حجاب من اسیبی نرسیده😊
یه چیز درگوشی بگم :)
منم گاهی اوقات احساس میکردم مجبورم چادر سر کنم🙊..
اما الان میگم این بهترین اجباره برای یه دختر😉
دوستای من تو خیابون خیلی تیکه می شنیدن اما هرکسی طالب من بود می اومد خواستگاری و اصلا به خودش اجازه مزاحمت نمیداد. اینم بی هیچ شکی فقط و فقط بخاطر اینه که سعی داشتم یه چادری واقعی باشم نه چادری نما😊
حواسم بود که جوراب نازک❌
زیورالات و آرایش❌
حرف زدن بی جا با نامحرم❌
جلب توجه❌
و هررفتاری که در شان یه دختر زهرایی نبود رو انجامش نمیدادم یا حداقل سعی میکردم 💪🏻
توروخدا امر به معروف و نهی از منکر رو فراموش نکنیم 🌸
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجه ال محمد🌹
امیدوارم زیر سایه چادر خاکی مادرم فاطمه الزهرا(س)باشید🌼
📝۲۱ ساله از قم
ـــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات: @f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_یازدهم بلاخره از ملیکا جدا شدم . ملیکا: زهراسادات توماشینه. بیابر
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_دوازدهم
بعد از ورودشون، خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد. خونهی گرمشون رو دوست داشتم. اصلا انگار نه انگار که چندسال بود من رو ندیده بودن. مامان باباها نشستن تو پذیرایی و من هم به اصرار بچه ها مهمون اتاقشون شدم. به محض ورودمون شروع کردیم به تعریف کردن و یاداوری خاطرات گذشته. برعکس بقیه اقوامی که از وقتی عمو برگشته بود، دیگه خیلی ندیده بودمشون( یعنی از 7.8 سالگی) تا 12.13 سالگی هنوز هم زهراسادات اینا جزو فامیلای صمیمی بودند و بعد از اون دیگه سرگرم درس شدم و حتی از طریق تلفن و اس ام اس هم دیگه ارتباطی نداشتیم. بعد از یک ساعت که نفهمیدم چجوری گذشت، با صدای مامان هرسه رفتیم پایین.
مامان: دخترا بیاید میخوایم بریم حرم.
ملیکا: چشم خاله اومدیم.
.
.
.
.
تو ماشین دوباره طبق معمول با غرغر هدم رو سرم کردم و شالم رو هم کشیدم جلو و بعد از این که چادرم از تو کیفم در آوردم، رسیدیم. پیاده شدم و چادرم رو سرم کردم. برگشتم به سمت ماشین عمواینا ( پدر زهراسادات) که با لبخند ملیکا که پشت سرم بود مواجه شدم.
ملیکا: چقدر چادر بهت میاد.
_ عهههه. ولم کن بابا بیا بریم.
راه افتادیم سمت حرمـ جایگاه آرامش من. سلامی زیر لب گفتم و وارد شدم.
.
.
.
ساعت هشت شب بود. تو حرم از مامان و بابا جداشده بودیم و قرار بود ساعت هشت دم در باشیم.
رو به دخترا گفتم بدویید و به دنبال این حرفم به سمت خروجی راه افتادم.
رسیدیم به بیرون حرم ولی مامان اینا نبودن. ای وای نکنه رفته باشن. یه دفعه یه نفر دستش رو گذاشت رو شونهی من و مصادف شد با جیغ کشیدن من.
امیرعلی: عههه اصلانمیشه با تو شوخی کرد دختر؟
_ عههه. سکته کردم. بعد با چشمای درشت شده از تعجب ادامه دادم _ وای داداشی کی اومدی؟
و با این حرف و حالت من بچه ها و امیر ترکیدن. خودمم خندم گرفته بود.
امیرعلی: ببخشید نمیدونستم باید اجازه بگیرم ابجی خانم. صبح رسیدم مامان گفت قم هستین منم اومدم اینجا.....
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
ج 21هنر زن بودن 30-1-94.mp3
47.17M
🦋هنر زن بودن (قسمت21 )
♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن:
🚫_جایگاه خود را نداند.
🚫_به زن بودنش افتخار نکند.
🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند.
✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود
🎵استاد محمدجعفرغفرانی
🌺@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎬موضوع: حفظ شخصیت مادر
🗣 استاد دانشمند
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#عکس_نوشت
مقاممعظمرهبری:
✔️داشتن حجاب ، یکی از مهمترین ارزش ها در دین مبین اسلام است !
#ارزش_حجاب
#زن_در_اسلام
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
مَحࢪم مرتضے پس از زهࢪا
غیࢪ ام البنیݩ نباشد ڪَس...🕯
#صلوات| #ام_البنین (سلاماللهعلیها)
#تولیدی | #استوری
🏴@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
هدایت شده از دانشگاه حجاب
#چی_شد_چادری_شدم
میشه برامون تعریف کنید چی شد چادری شدید؟ 😍
👉🏻 @f_v_7951
منتظر خاطرات جذابتون هستیم 🤩
🔅 @hejabuni♢دانشگاه حجاب🔅
#چرا_چادری_شدم؟
💢امشب براتون دوتا خاطره نقلی از دو شهر مذهبی ایران داریم:
سلام علیکم✋
[من] چون بابام طلبه بود چادر میپوشیدم.
از سن کم و البته به اجبار!
اصلا دلم رضا نبود به پوشیدنش 😖
درعوض نفرتمو با چیزای دیگه سرکوب میکردم: چت بانامحرم و... .
دقیق یادم نیست کی بود! اما تو یه کانال با داداش رضا آشنا شدم.
داستان زندگیشونو خوندم و خیلی از خودم بدم اومد که فردی این همه تغییر کرده؛ پس من چرا نمیتونم تغییر کنم؟
تصمیم گرفتم عاشق چادرم بشم
و چه حس خوبیه با جون ودل پذیرفتنش 😊❤️
✉️ ۱۵ ساله از مشهد هستم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
[من] خانوادم خیلی مذهبی بودن
به هر حال چادری می شدم
اما [چادری شدنم] از کلاس اول شروع شد با طرح ریحانه النبی... 🌹
دخترای با حجاب رو بهشون جایزه میدادن و اگر هر روز چادر میپوشیدی امتیاز داشت. 🌟
من از اون موقع به چادر عادت کردم و موقعی که به سن تکلیف رسیدم ناراحت و ناراضی نبودم.
واقعا طرح ریحانه النبی جالب بود...
✉️ ۱۶ ساله از قم هستم
ــــــــــــــــــــ
ارسال خاطرات:@f_v_7951
🌸 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
😱رسوایی بزرگ برای شاهزاده انگلیس
🏰کاخ باکینگهام در بیانیهای اعلام کرد که تمام عناوین سلطنتی و نظامی شاهزاده اندرو، فرزند سوم ملکه بریتانیا، از او سلب شده است. این تصمیم پس از خشم عمومی در بریتانیا درباره ارتباطات شاهزاده اندرو با "جفری اپستین" سرمایهدار آمریکایی که به آزار جنسی محکوم شده بود، صورت میگیرد
⚖پس از آنکه یک قاضی در نیویورک دستور رسیدگی به پرونده شکایت از «شاهزاده اندرو»، فرزند ملکه انگلیس در ارتباط با ادعاهای تعرض جنسی به یک زن را صادر کرد، این شاهزاده از تمامی عناوین و منصبهای نظامی خلع شد.
🔻"ویرجینیا رابرتز جوفری" میگوید یکی از قربانیان باند قاچاق دختران زیر سن قانونی به سرکردگی "جفری اپستین" دوست قدیمی شاهزاده اندرو بوده است.
🔻"جوفری" میگوید شاهزاده اندرو در سه موقعیت مختلف، او را در حالی که زیر ۱۸ سال سن داشته، به برقراری روابط جنسی مجبور کرده است.
📌اینم از خانواده سلطنتی انگلیس،پارسال شاهزاده هری از خانواده سلطنتی جدا شد امسالم که شاهزاده اندرو رسوایی به بار آورد.جالبه همونا بودجه ساخت برنامه علیه ایران رو تامین می کنن
🌐 منبع:https://www.independent.co.uk/news/world/americas/prince-andrew-news-virginia-giuffre-queen-latest-b1992913.html
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت #قسمت_دوازدهم بعد از ورودشون، خاله مریم من رو یه آغوش گرم مهمون کرد. خ
#رمان_مذهبی_از_جهنم_تا_بهشت
#قسمت_سیزدهم
داشتم بال در میآوردم.
— الهی من قربون داداش گلم بشم. بغلش کردم و آغوشش شد قرارگاه اشک های دلتنگی خواهرانه.
.
.
ساعت ده و نیم بود. بعد از شام راه افتادیم به سمت تهران. مامان اینا میخواستن برن مسجد جمکران ولی من گفتم حوصله ندارم و تا داشتیم شام میخوردیم، امیرعلی رفت و برگشت. من هم چون از مسجد خوشم،نمیاومد، مامان اینارو راضی کردم که نریم. حوصلهام حسابی سر رفته بود. امیرعلی سرش تو گوشیش بود. مامان و بابا هم که داشتن باهم حرف میزدن و چون شیشه ها پایین بود صداشون نمیشنیدم. خودم به امیرعلی نزدیک کردم. صفحه گوشیش رو نگاه کردم. چشمام از تعجب گرد شده بود . وای خدای من این پسره چه خوشگله فکر کنم دچار عشق در نگاه اول شدم رفت . یه دفعه امیرعلی سرش آورد بالا.
امیرعلی: یه تقی یه توقی یه اجازه ای.
_ امیر این کیه؟
امیرعلی: اره خواهری اجازه میدم راحت باش.
_ میگم این کیه؟
امیرعلی: ممنون واقعا! دوستمه.
_ کدوم دوستت؟
امیرعلی: یه جوری میگی انگار دوستای منو میشناسی!
_ خوب بگو بشناسم. امیر جونم.
امیرعلی: جونم؟
_ این دوستت قصد از.....
امیرعلی: خجالت بکش!
_ شوخی کردم بابا. خوب حالا بگو.
امیرعلی: این اقای خوشگل ،خوشتیپ و بهترین دوست منه. بیست ویک سالشه و....
یه دفعه بغض کرد و
_ چی؟ خوب بگو دیگه. دهع.
_ و چی؟
امیرعلی: اها راستی لبنانی هستش.
_ ها! دوست لبنانی داری؟
امیرعلی: اره مگه چه اشکالی داره؟
_ نگفتی و چی؟
امیرعلی_ رفت مدافع حرم بانو بشه. محمد احمد مشلب دوست شهید منه.
انگار که یه لحظه دنیا برام وایساد. نفهمیدم چم شد. با حس خیسی اشک رو گونهام و نگاههای سرشار از تعجب امیرعلی به خودم اومدم...
#ادامه_دارد.
#ح_سادات_کاظمی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_714780705.mp3
3.76M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(12)
♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان"
رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است.
✍ اثر فاطمه ولی نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓