eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
35.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 1⃣1⃣ 🌼خیاطی آسان و بدون الگو 🔰آموزش 🔰قسمت اول ✅این تونیک فری سایز هست خانومای باردار هم میتونن برای خودشون بدوزن ❇️ میتونید از یه روسری قواره بزرگ (عرض ۱۴۰ یا ۱۵۰ )هم استفاده کنید ❇️ عرض پارچه هرچقدر بیشتر باشه قد آستین بلندتر میشه👌 ✂️مستقیم روی پارچه علامت بزنید 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
41.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 🌼خیاطی آسان و بدون الگو 🔰آموزش 🔰قسمت دوم 👌تونیک آستین بلند فری سایز 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ويكم به روايت راوي محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده
_ امیرعلی امیرعلی: بلی؟ _ بگو جونم امیرعلی: جونم؟ _ افرین. حالا اون کتابتو ببند گوش کن. امیرعلی:خب؟ _ این قضیه دوست شهید چیه؟ منم دوست شهید میخوام. امیرعلی: ببین میگن هرکس بهتره یه دوست شهید داشته باشه تا باهاش حرف بزنه ، درد و دل بکنه و ازش طلب شفاعت بکنه . و اون رو الگو زندگی خودش قرار بده. _ چه خوب. خب من چجوری میتونم دوست شهید انتخاب کنم؟ امیرعلی: شاید این جزو محدود چیزایی باشه که چهره توش دخیله. باید به عکس شهدا نگاه کنی و شهیدی که لبخندش، چهرش، تورو جذب کرد رو به عنوان دوست شهیدت انتخاب کنی. با گفتن این حرف امیرعلی ذهنم پر میکشه به سفر قم. عکسی که تو گوشی امیرعلی بود ، عکسی که با وجود اینکه هیچ اشنایی با شهدا نداشتم اما برام جذاب بود. _ اون اون.... اون عکسی که تو گوشیت بود، گفتی دوست شهیدمه. اون شهید. لبخندی میزنه و صفحه گوشیش رو بهم نشون میده عکس همون شهیده ، با همون جذابیتی که اون روز برام داشت. انگار خیلی وقته میشناسمش. _ اسمش؟ امیرعلی:شهید احمد محمد مشلب _ گفتی کجاییه؟ امیرعلی: لبنان. زندگینامه و عکساش رو برات میفرستم. نمیدونم چرا اما ناخوداگاه اشکام جاری میشن ، گیج شدم. بدون هیچ حرفی برمیگردم به اتاق خودم. گوشیم رو برمیدارم و نتم رو روشن میکنم. بی توجه به پیامایی که پشت سرهم سر و صدا ایجاد میکنن، میرم تو کاربری امیرعلی منتظر میشم. یه حس عجیبی دارم ، حسی که نمیتونم درکش کنم. اولین عکسش میاد ، اولین صفتی که به ذهنم میرسه زیباییشه و بعد خوشتیپی. ذهنم پر میکشه پیش خانوادش. چقدر سخته از عزیزت بگذری. عکسی خیلی توجهمو جلب میکنه. عکس یه خانوم جوون کنار همون شهید و نوشتش ؛ برگرد و تنها یک بغل فرزند من باش. شدت اشکام بیشتر میشه، و عکس بعد ، عکس دختر کوچولوی نازی بغل همون شهید که زیرش نوشته بود ، حنین خواهر شهید مشلب. ای جانم. چقدر برای یه خواهر سخته که از برادرش بگذره. زندگینامش و وصیت نامش. نفر هفتم لبنان تو رشته انفورماتیک ، پولدارترین شهید مدافع حرم. فقط یک سال از من بزرگتر بوده. اشکام پشت سر هم جاری میشن . " خدایا عجب عشقی میخواد اینجوری گذشتن " حدود سه روز از آشنایی من با شهید مشلب و مدافعان حرم میگذره ، که باعث تصمیمی شد که برای گرفتنش دو دل بودم. مامان: حانیه حاضرشدی؟ _ اره. " وای باید چادر بپوشم" چادر رو دوست داشتم چون یادگار خانوم فاطمه زهرا بود ، اما نمیدونستم جمعش کنم ، و میترسیدم همین باعث بی حرمتی و توهین بشه . چادرم رو بر میدارم و از اتاق بیرون میرم. قلبم تند تند به قفسه ی سینم میکوبه. قراره با مامان اینا بریم بهشت زهرا و من هم تصمیمم رو عملی کنم. آروم آروم قدم میزنم، اما قلبم هنوزم بی قراره. استرس دارم ، بار دومیه که به اینجا میام. بی اختیار اشکام دوباره سرازیر میشه ، خیلی شدید و بی درنگ. به سمت مزار مدافعان حرم میرم ، کنار مزار یکی از شهدا میشینم و شروع میکنم به گفتن ، به عهد بستن. به درد و دل کردن ؛ " تو این مدت انقدر از شیرینی زندگی های مذهبی شنیدم که ارزش این عهد رو داره. خدایا ، امام زمان ، شهید مشلب ؛ میخوام همینجا ، کنار قبر همین شهید ، همین شهیدی که معلوم نیست چند نفر چشم به راه نگاه دربارش بودن ، همین شهید که نمیدونم با رفتنش شاید دختری بیوه و بچه ای یتیم شده باشه، از همینجا باهاتون عهد میبندم و قول میدم ، اگر همسرم ، یه روز تصمیم به جنگیدن توراه اهل بیت رو گرفت ، نه تنها مخالفت نکنم بلکه تشویقش هم بکنم. " حرفم که به اینجا میرسه خودم رو روی قبر شهید که با گل رز پوشیده شده بود میندازم و اشکام دونه دونه رو گل برگای رز میشینه ، " خدایا خودت کمکم کن." چندتا از گلای پر پر شده رو کنار میزنم و به اسم شهید میرسم ؛ شهید محمد کامران. برگرد و تنها يك بغل فرزند من باش 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج26هنر زن بودن7-4-94.mp3
32.4M
✅ *سلسله لوازم جلسات _ هنر زن بودن _ جلسه بیست و ششم* 🎙 مدرس: استاد محمد جعفر غفرانی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰فلسفه حجاب ۱ :(بخش دوم) ابراز صداقت و دوستی با خدا 🎤 حجه الاسلام مختاری 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
با نفس خودت بِجَنگــ👊🏼ـ با استغفار زیاد گناهانت رو پاک کن و به همه اعمالت و حسابرسےشون کن!🖋📄 امام علے علیه‌السلام: "با نفس خود جهاد کن و......☝️🏼 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
. . . بیایم‌حالا‌ڪه‌سال‌جدیـدداره‌میرسه این‌دل‌رو‌هم‌یه‌تڪونۍ‌بهش‌بدیم واز‌گـردو‌غبارگـناه‌تمیزش‌کنیـم! 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓آیا با مشاهده رفتار ناپسند از افرادی که ظاهر مذهبی دارند باید آن را به پای دین نوشت ؟ 🌀خیلی از افرادی که در عقاید دینی دچار انحراف شدن، دلیل این زاویه پیدا کردن رو دیدن رفتارهای نا مناسب از افراد به ظاهر مذهبی می دونن 〽️مثلاً دخترخانمی که در رعایت حجاب دچار شبهه شده و پوشش رو تغییر داده، علت این اتفاق رو دیدن رفتارهای متناقض از افراد مذهبی پیرامونش بیان می کنه 🧕مادری که پوشش کاملی داره ولی سنخیتی بین پوشش و رفتار و اعمالش نیست، معلمی که به ظاهر مذهبی هست ولی اون طور که باید خودش احکام رو رعایت نمی کنه یا حتی یک رهگذر در خیابان که علیرغم داشتن پوشش کامل برخورد نامناسبی داشته یا رفتار عفیفانه نداشته 〽️خب اگه دقت کرده باشید این دخترخانم افراد مذهبی رو بر اساس ظاهرشون قضاوت کرده یعنی توقعش از کسانی که پوشش کاملی دارند و در ظاهر احکام اسلامی رو پذیرفتن بالا رفته 📍اما اگر کسی پیدا بشه و براساس ظاهرش قضاوتش کنه و بهش بگه که احساس می کنه اعتقاداتش دچار انحراف هست، فوری جبهه می گیره و میگه اجازه ندارید براساس ظاهرم قضاوت کنید.شاید من از خیلی افراد به ظاهر مذهبی بهتر باشم 🔻انگار این آدم احکام دینش رو به زور پذیرفته و مشروط به اینکه اگر کوچکترین رفتاری از یک فرد مذهبی دید که اون رفتار از نظرش خوشایند نبود باید علت این رفتار رو در اعتقادات دینی اون فرد جستجو کنه نه در عملکرد ناقص اون شخص و به راحتی قید احکام دین رو بزنه ادامه دارد... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم «کاترین شکدم» به بی‌بی‌سی: نه جاسوس بودم، نه با مقامات ایرانی رابطه داشتم، نه به اسنا
🔴به روز باشیم 👓 حتی کرم ابریشم و زنبور هم بر مالکش واجب النفقه است! 🔹 نفقه مملوک حتی زنبور و کرم ابریشم بر مالک آن است 🔹 و نفقه‌ چهارپا مثلاً‌ اندازه معینی ندارد. بلکه بر مالک واجب است به آنچه حیوان به آن احتیاج دارد قیام نماید از خوردن و آشامیدن و جای رحل حیوان و مانند آن، و مالک بین علوفه دادن به آن و بین آزاد گذاشتن حیوان برای چریدن در علفزار است؛ پس اگر چریدن برای حیوان کفایت کند حرفی نیست و اگر کفایت نکند باید به مقدار کافی به حیوان علوفه دهد! 📕 تحریرالوسیله ج۲ص۳۴۸ 🔻 پی‌نوشت: معمولا افرادی که برای تبلیغ به غرب می‌روند با شبهات و سوالات زیادی از طرف مردم غرب مواجه می‌شوند که یکی از شبهات اصلی‌شان در اسلام است! اگر عده‌ای از فضلا سوالات و شبهات رایج را استخراج کنند و پاسخ دهند در پیشبرد اسلام موثر خواهد بود. از کانال حوزه توییت 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_ويكم به روايت راوي محمد جواد مات و مبهوت اتفاقی که افتاده
به روایت امیرحسین .........…………………………… روی کاناپه کنار پدر میشینم و شربت آلبالویی که مامان زحمتش رو کشیده بود رو برمیدارم. مامان:زنگ زدم بهشون. _ به کی؟ مامان: به مامان حانیه کاملا میدونستم حانیه کیه ولی ترجیح دادم بگم: حانیه؟ مامان: اها. یعنی نمیدونی که کی رو میگم. از دروغ متنفر بودم پس مجبور شدم بگم _ خانوم موسوی؟ مامان:خب حالا ، خانوم موسوی _ خب؟ مامان : قرار شد فردا بریم خاستگاری. با شنیدن کلمه خاستگاری مقداری از شربت میپره تو گلوم و به سرفه میوفتم. بابا میزنه پشتم و یکم حالم بهتر میشه. مامان: مادر جان اگه میدونستم انقدر مشتاقی که زودتر زنگ میزدم . اولش بیخیال مخالفت میشم اما بعدش خودمو به خاطر این فکر سرزنش میکنم سریع میگم :مامان من مشتاق چیه؟ نباید زنگ میزدید. بابا: چرا ؟ _ پدر من شما که مخالف ازدواج من با یه خانوم مذهبی بودید . بابا: این که مذهبی نبود، مگه ندیدی حتی چادرم سرش نبود. _ مگه هرکی چادر سرش نباشه مذهبی نیست؟ چه ربطی داره پدر من ؟ مامان: دیگه زنگ زدم. الانم فقط باید بگی چی ؟ _ چشم. دیگه چی میتونم بگم؟ حالا بماند كه از خدام بود و البته تو دلم غوغا " واي خدايا، من چم شده؟" مامان: اميرحسين جان. مادر. خدايي دوسش نداري؟ سرمو پايين ميندازم. مامان:واه تو که از خداته دیگه چرا بدخلقی میکنی _ ببخشید. شرمندم. شكرلله حمدلله عفواًلله واقعا به نماز شب و سجده شكر احتياج داشتم. اينكه مونده بودم چجوري به مامان بگم كه از اين خانوم خوشم اومده و خودش پيشقدم شد، سجده شكر لازم بود. فقط خودمم نميدونم چرا يه دفعه اونجوري مخالفت كردم. كلا خوددرگيري دارم. سجاده رو جمع میکنم و دراز میکشم رو تخت. میخوام مرور کنم همه این چند وقت رو، از دربند تا اون شب مهمونی ، میخوام ببینم دقیقا کی دلم رو باختم؟ اما خودم هم این حس رو درک نمیکنم، منی که معیارم حجاب و چادر بود ، اما دوباره به خودم تشر میزنم ، مگه همه چی چادره ؟ این دختر، پاکی داشت که شاید تو خیلی از دخترای چادری نمیشد پیدا کرد . شاید همون روز اول تو دربند، یا نه شایدم مسجد با دیدن چادرش ، یا نه شایدم اون شب ، شایدم اصلا اون شب تو خونشون. نمیدونم نمیدونم نمیدونم وای خدایا. اصلا به من چه. بیا خل شدم رفت. تو آن تك بيت نابي كه غزل هايم به پايش سجده افتادند.... شعر: افسانه‌صالحی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part32_جان شیعه اهل سنت.mp3
4.36M
📚رمان " جان شیعه، اهل سنت"(32) ♥️" عاشقانه هاای برای مسلمانان" رویکرد این اثر وحدت شیعه و سنی است. “جان شیعه، اهل سنت” رمانی بلندی است که حکایت از ازدواجی خاص و زندگی مشترکی متفاوت از چیزی که تا به حال در رمان های عاشقانه خوانده ایم، می کند. این کتاب فراتر از تصور مخاطبانش به مفهوم واقعی اتحاد و برادری بین شیعه و سنی پرداخته است. ✍ اثر فاطمه ولی نژاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ جهادِتبیین مردم قم، به روایت تصویر. 🔹 چرا رسانه ها و خبرگزاری های رسمی از انعکاس این تصاویرِناشی از غیرت دینی هراس دارند؟! 🔹 ملالی نیست باز هم جهادگران عرصه رسانه خودشان این رسالت را به سرانجام می رسانند. 🔸 اعتراض مردم قم به مسئولان و ارکان سیاسی شهر، به خاطر ترک‌فعل و عدم اقدام در پی گلایه‌ی امام خامنه‌ای از وضعیت فرهنگی شهر. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠: رهبر انقلاب اسلامی: 👩‍👧‍👦"عده‌‏ای بد و یا کج‏ فهمیدند؛ یک عده‌ا‏ی مغرض هم از این کج ‏فهمی استفاده کردند؛ کأنّه یا باید زن، مادر خوب و همسر خوبی باشد یا باید در تلاش‏‌ها و فعالیت‏‌های اجتماعی شرکت کند؛ قضیه این‏طوری نیست؛ هم باید مادرِ خوب و همسر خوبی باشد، هم در فعالیت اجتماعی شرکت کند. فاطمه‌ی زهرا (سلام‏‌الله‏‌علیها) مظهر چنین جمعی است؛ جمع بین شئون مختلف. زینب کبری نمونه‌ی دیگر است." 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❤️🌱‌°••• با خندھ پیمبرےاش از همان نخسٺ حال حسین را علےاش روبه‌راه ڪرد ❤️🌱‌°••• | ولادت حضرت ؏ مبارڪ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 👓 حتی کرم ابریشم و زنبور هم بر مالکش واجب النفقه است! 🔹 نفقه مملوک حتی زنبور و کرم ا
🔴به روز باشیم احتمالاً داره بش میگه: ما مثل اوناش نیستیم، هروقت خواستید بزنید، وسط مذاکره، کنار مذاکره، روی مذاکره😂 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🚨تحصن جلوی اداره پلیس به مناسبت سالگرد ناپدید شدن "سارا اورارد" 🔻زنان انگلیسی به مناسبت اولین سالگرد ناپدید شدن زنی که بعداً معلوم شد توسط پلیس مورد تجاوز قرار گرفته بود و بعد هم به قتل رسیده بود جلوی اداره پلیس تحصن کردند 🔻این تجمع در اعتراض به قتل "سارا اورارد" و هزاران تجاوزی هست که توسط نیروهای پلیس انجام گرفته 🚔وقتی این زنان به پلیس گفته بودند چطوری امنیت ما رو‌ تامین می کنید.پلیس گفت: در خانه بمانید،خودتون رو مخفی کنید یا با خودتون زنگ خطر تجاوز حمل کنید 🙄امنیت موج می زنه 🌐منبع:https://www.theguardian.com/world/2022/mar/12/feminist-protesters-set-off-1000-alarms-outside-london-police-station 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
از جهنم تا بهشت 🌺👇
دانشگاه حجاب
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت #قسمت_شصت_وسوم به روایت امیرحسین .........…………………………… روی کاناپه کنار پ
به روايت حانيه ……………………………………………………… روبه روی آینه وایمیستم ، میخوام با خودم رو راست باشم. _ عاشق شدم؟ _ نه _ قرار بود رو راست باشم. _ اره _ عاشق کی؟ _ امیر امیر امیرحسین. _ نههههههههههههه _ وای امیرحسین چیه ؟ آقا امیرحسین. _ ای خدایا. خل شدم رفت. مامان:حانیه جان بیا. _بله؟ مامان: بيا بشين اينجا. كنار مامان روي مبل ميشينم. _ خب؟ مامان: نظرت درمورد پسر خانوم حسيني چيه؟ واي خدايا نكنه مامان فهميده ، چي بگم حالا؟ _ خب يعني چي چيه؟ مامان: بزار برم سر اصل مطلب. خانوم حسيني زنگ زد ، گفت فردا شب ميخوان بيان خاستگاري. _ نه؟ مامان: عه. چرا داد میزنی؟ _ شما چی گفتید؟ مامان: گفتم بیان دیگه _ چی؟ مامان_ عه. یه بار دیگه داد بزنی من میدونم با تو. پاشو برو ببینم. عه " وای وای وای خدایا. عاشقتم که. ولی ولی اگه ، اون عهدم.....😔😔😔" امیرعلی:سلام جوجه جان _ جوجه خودتی امیرعلی: شنیدم که خبراییه. _ چه خبری؟ امیرعلی: نمیدونم والا. میگن که یکی پیداشده دیگه از زندگی سیر شده میخواد بیاد خاستگاری شما. کوسن روی مبل رو بر میدارم و پرت میکنم سمت امیرعلی. _حرف نزن حرف. فاطمه خودشو بدبخت کرد شد زن تو. امیرعلی: اخ اخ بهش گفتم تنها نره خونه میرم دنبالش. نگاهی به ساعت انداخت. امیرعلی : وای بدبخت شدم. نیم ساعته کلاسش تموم شده. با تعجب فقط خیره شدم به رفتن امیرعلی و یه دفعه زدم زیر خنده. وای فاطمه از معطل شدن متنفر بود الان امیرعلی رو میکشت. تونیک سفیدی که تا پایین پام بود ، با یه روسری کرم که به لطف فاطمه لبنانی بسته بودم، تصمیم داشتم امشب رو چادر سرم بکنم ، چادر حریر سفید با گل های برجسته ریز صورتی که جلوه خاصی بهش داده بود. برای بار آخر تو آینه به خودم نگاه میندازم ، بدون هیچ آرایشی، ساده ساده و من چقدر این سادگی رو دوست دارم. امیرعلی: اجازه هست ؟ _ بیا تو پسره. امیرعلی: سلام دختره. _ مصدع اوقات نشو. امیرعلی همون لبخند همیشگی رو مهمون لباش کرد و گفت: شاید مدت کوتاهی باشه که با امیرحسین اشنا شدم ولی دلم قرصه که دست خوب کسی میسپرمت. _ اوو. توام. حالا نه به باره نه به داره. با صدای زنگ امیرعلی سریع میره دم در و منم آشپزخونه. دل تو دلم نیست که برم بیرون. وای پس چرا مامان صدام نمیکنه خدایا . مامان:حانیه جان عزیزم. چایی هارو میریزم ، چادرم رو روی سرم مرتب میکنم و از آشپزخونه میرم بیرون . _ سلام. مامان امیرحسین : سلام عروس گلم. با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب میشه ولی فقط به یه لبخند کوتاه و مختصر اکتفا میکنم. اول خانم حسینی، بعد آقای حسینی ، بعد پرنیان و بعد........ به هرسه با احترام خاصی چای رو تعارف میکنم و جواب تشکرشون رو با خوشرویی میدم تا زمانی که میرسم به امیرحسین. از استرس زیاد، میترسم سینی چای رو پایین بگیرم. همونجوری میگم بفرمایید، دستش رو بالا میاره که چای رو برداره که یه دفعه سینی رو کنار میکشم و گوشه سینی به زیر لیوان میخوره و لیوان کمی کج و یه مقدار از چاییش روی لباسش میریزه. تازه فرصت کردم براندازش بکنم، یه کت و شلوار مشکی با یه پیرهن سفید، وای که چقدر بهش میومد. _ وای شرمندم. عذر میخوام. امیرحسین : نه بابا خواهش میکنم. یه دفعه صدای خنده جمع بلند میشه و منم باخجالت سرم رو پایین میندازم و چای رو به بقیه تعارف میکنم. حتی سرم رو بالا نمیارم که عکس العمل مامان بابا و امیرعلی رو ببینم. کلا من باید همش جلوی این سوتی بدم. انقدر محو تو هستم كه نميداني تو همه ی عمر منو بود و نبودم شده ای شعر: افسانه صالحی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓