eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقصر خون شیراز کیست؟ ➕ تساهل و تسامح دیگرکافیست مسئولین باید جداً برخورد کنند! 🎙حجت الاسلام و المسلمین محمدرضا پاکباز 🏷 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۵ ستاره سهیل صدای زنگ گوشی، تپش‌های قلبش را هم به صدا درآورده بود. با انگشتان لرزان
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۶ستاره سهیل با دیدن ستاره لبخندی به پهنای صورتش زد. -به‌به! خانم شکیبا! ستاره اخمی به صورت آورد. ناخودآگاه دستش به طرف مقنعه‌اش رفت و آن را پایین‌تر آورد. -سلام آقا! لطفا کارت شناسایی من‌رو بدین،خیلی عجله دارم. رسمی حرف زدن و پایین کشیدن مقنعه، برایش نوعی مکانیزم دفاعی بود. مخصوصاً زمانی‌که احساس خطر می‌کرد. مرد دستی به سبیل‌هایش کشید و صاف‌تر نشست. -بله، حتما! بعد با دستش به صندلی چوبی قهوه‌ای کنار میز اشاره کرد. -بفرمایید! بفرمایید بشینید. ستاره با اخم، صورتش را به طرف پنجره‌ای کشاند که درست در جهت مخالف آن صندلی قرار داشت. مرد شانه‌هایش را به معنای "هرطور راحتی" بالا داد. کشوی میزش را کشید. نگاهش به انبوه کارت‌های نامرتب داخل کشو افتاد. چنددقیقه‌ای طول کشید تا کارت را پیدا کرد. آن را مقابل چشمان ریز و سیاهش گرفت. طوری اسم ستاره را می‌خواند که انگار تیتر یک روزنامه جنایی را می‌خواند. -خانم صبرینا شکیبا!.. نام پدر حسین.. درسته دیگه؟ ستاره که حسابی حوصله‌اش سر رفته بود، با کلافگی گفت: «بله، آقا! درسته. بدین من لطفاً عجله دارم.» دستش را دراز کرد که کارت را بگیرد. مرد بی‌توجه به ستاره، از پشت میز‌ بیرون آمد. چند قدم کوتاه که برداشت، به ستاره نزدیک‌تر شد. خیره به چشمان قهوه‌ای‌اش نگاه کرد. کارت را چند بار کف دستش کوبید، طوری که انگار می‌خواهد یک معمای مهم را حل کند. - بله، حتما! فقط یه سوال! کیان خان ستاره صدات می زد. چرا این‌جا نوشته صبرینا؟ مگه دوستش نیستی؟ ستاره از عصبانیت خون به صورتش دوید. -آقا کارت‌رو می‌دی یا نه؟ جمله آخر ستاره هم‌زمان شد با باز شدن در اتاقک نگهبانی و وارد شدن مرد کوتاه قدی. -مرادی چی شده؟ اگه کارت خانم رو باید بهش بدی، چرا تو دستت نگهش داشتی، بده بره بنده خدا! مرد طوری جا خورد که کارت از دستش افتاد. -داشتم بهش می‌دادم، عمو حسن! مرد کوتاه‌قد که نگهبان آن را عمو حسن صدا زده بود، روی زمین خم شد. کارت را برداشت و دودستی آن را جلوی ستاره گرفت. موهای جلوی سرش ریخته بود و از دو طرف رشته‌های سفیدی خودنمایی می‌کرد. لبخند، صورت تپلش را مهربان‌تر نشان می‌داد. - دخترم! ازاین‌به‌بعد اگه کاری داشتی، اون پنجره رو از بیرون چند بار بزنی مرادی یا بچه‌های دیگه که باشن، جواب می‌دن. چند بار بهشون گفتم که پنجره رو باز کنین کار دانشجوها رو راه بندازین، مخصوصا برای خانم‌ها، که معذب نباشن. بعد نگاه سرزنش آمیزی به مرادی انداخت و ادامه داد: «اما کو گوش شنوا؟» ستاره کارت را از عمو حسن گرفت و محجوبانه گفت: «ممنون آقا! من نمی‌دونستم اون پنجره باز می‌شه.» عمو حسن سرش را پایین انداخت و به‌طرف پنجره‌ای رفت که رو به فضای بیرون دانشگاه باز می‌شد، آن را باز کرد و گفت: «برو دخترم! خدا به همرات.» ستاره نگاهی نفرت آمیز به مرد مو فرفری انداخت و از اتاقک بیرون رفت. همین‌که از سردر دانشگاه بیرون آمد، پژوی سبز عمویش را دید. عمو برایش دستی بالا آورد و ستاره به نشانه دیدن دست عمو، قدم‌هایش را تندتر کرد. نفس زنان روی صندلی جلوی ماشین نشست و بعد از سلام کردن، انگشتش را روی دکمه مشکی فشار داد و شیشه را پایین داد. لبه پایین مقنعه‌اش را گرفت و تندتند تکان داد. -وای، سوختم! چقدر گرمه هوا. عمو همان‌طور که حواسش به رانندگی بود، گه‌گاهی برمی‌گشت و بدون هیچ حرفی به ستاره نگاه می‌کرد. ستاره‌ اما انگار حواسش به این نگاه‌ها نبود. -راستی ستاره، مگه کلاستون شروع شده که امروز اومدی دانشگاه؟ ستاره نگاهش را از شلوغی و ترافیک خیابان گرفت و به عمویش داد. -امروز انتخاب واحد بود. چند روز دیگه کلاس‌ها شروع می‌شه. عمو دنبال بهانه‌ای می‌گشت که ستاره را به حرف بیاورد. - چطوری عمو؟ دمغی! او کارت چیه دستت. ستاره دوباره از افکارش بیرون آمد. نگاهی به دستش انداخت. حوصله توضیح دادن نداشت. بی‌حوصله جواب داد: «چیزی نیست. کارت ورود به دانشگاهه.» -گم نشه عمو! بذار تو کیفت. ستاره، چیزی شبیه آه کشید و زیر لب غرولند کرد. -عمو! -جان عمو؟ -من خیلی خسته‌ام. تا می‌رسیم یه چرت می‌زنم تو ماشین. -باشه عمو، منم چندجا خرید دارم. فقط کمربندت رو ببند که خاطر جمع شم. ستاره چشمی گفت و کمربندش را بست. کمی گردنش را کج کرد و سرش را به کمربند تکیه داد. تکان خوردن‌های ماشین برایش حکم گهواره را داشت. همان‌طور که چشمش به خیابان بود و رفت و آمدهای مردم را نگاه می‌کرد، چشمانش سنگین شد. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇺🇸 بررسی " زن ، زندگی ، آزادی" به صورت علمی در آمریکا ✅ یه استاد دانشگاه آمریکایی استوری کرده نوشته: 👇👇 1⃣ من هر سال از دانشجویان دختر میخوام که اگه تا حالا خودشون یا دوستان و نزدیکان‌شون مورد آزار و اذیت جنسی قرار گرفتن از جاشون بلند بشن و هر سال همین جواب رو می‌گیرم!!!! و توی فیلم از حضار جلسه، همین رو میخواد که نتیجه رو میبینید. 😱😭 2⃣ سوال دومی که میپرسه اینه که آیا این آزار جنسی رو گزارش دادن؟ اگه گزارش دادن وایسن و اگه ندادن بشینن که اکثریت می‌نشینن و استاد دانشگاهه جا میخوره!! 📛 این استاده که دیگه آخوند نیست!! علمی هم بررسی کرده... https://eitaa.com/SAmarashi 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
⭕️این حرف در گوشیه😱 👤 حاج آقا امینی خواه 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 🤔 می‌دونی رفیق؛ حقیقتش‌ اینه که هممون‌ یه روزی پیر میشیم‌... نه چهره‌ای که الان داریم برامون می‌مونه نه این بر و بازو‌ و هیکلی‌ که احیاناً به هم زدیم! ☝️اون روزی که این سرمایه‌ها از دست بره، دیگه فقط خاطره‌هایی که باهاشون‌ ساختیم مهمه‌...🗯 👈 اینکه‌ هیکل و قیافه و از همه مهم‌تر دلمون رو برای چی گذاشتیم وسط ؟؟ ❌برای رابطه‌های نادرست؟ ❌برای آدمای نادرست؟ ❌برای کارای‌ نادرست؟ 💭چند ثانیه خودِ پیر‌ و از رنگ و رو افتاده‌‌مون رو تصور‌ کنیم؛ چی از دست دادیم تو این‌ سال‌ها...؟؟ 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره بسیار تکان دهنده بانوی باحجاب ایرانی، دکتر پریوش امیری، دکترای فلسفه از کازینویی در لاس وگاس آمریکا ⭕️ خانمی برهنه روی سجاده‌ی من نشست ...😳 📌وقتی کار برای خداباشه۔۔۔ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 خــــــ📣ــــــبر خــــــ📣ــــــبر کتاب «زن، زندگی آزادی» منتشر شد. روایتے عاشقانه در دل اغتشاشات دانشگاه ⭕️ خرید،سفارش و توضیحات بیشتر 👇 🌐 https://soada.ir/shop/product/zan_zendegi_azadi/ @soada_ir مسئولیت سفارشات بر عهده فروشنده میباشد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭غریب گیر آوردنت 📌گفتند به رهبر ناسزا بگو، تا جان دادن ایستاد ووفادار ماندونگفت🥀 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔴یه روز باشیم ✅ نماینده ایرلندی پارلمان اروپا: 📍آمریکا با اصطلاح "کشور پشتیبان تروریسم" بازی میکند
🔴به روز باشیم(رسانه های همدست دشمن در داخل رو بشناسیم که چطور آشکارا دشمنی می کنن) پناهیان چه گفت؟ و بی‌بی‌سی‌چی‌ها چگونه آن را وارونه کردند؟!! ✅ مقصود پناهیان: چرا به دروغ می‌گویید بسیجی خشونت کرده؟ ❌ القاء اصلاح‌طلب‌ها: پناهیان دعوت به خشونت کرد. 🔉 صوت: panahian.ir/post/7497 👈 متن پیاده‌شدۀ دقیقه 22 تا 25 سخنرانی پناهیان در بزرگداشت شهدای شاهچراغ:👇 🔻«یک عده‌ای هم ابوموسی اشعری‌وار میایند وسط، می‌گویند: از دو طرف می‌خواهیم که از خشونت پرهیز کنند! اخیراً چند عمامه‌به‌سر از سیاسیون ناباب، خیانتکارانه مدل ابوموسی را اجرا کردند. حق بین علی(ع) و معاویه را ندیدند، جبهۀ حق و باطل را کاری نداشتند. ابوموسی هِی افِۀ صلح کل می‌آمد و می‌گفت: تو رو خدا همه خشونت را کنار بگذارید! آی عمامه به سری که کور بودی و ندیدی که بسیجی دست به سلاح نبُرد، کتک خورد، شهید شد، اما خشونت نکرد! و برای امنیت مردم جان داد. لعنت خدا بر تو باد که می‌گویی طرفین نباید دست به خشونت بزنند! مرگ بر تو باد که خدا در سورۀ منافقین مرگ بر تو را فریاد زده. دل مردم شیراز را آزردی، بر زخمشان نمک زدی که به این بی‌پناه گلوله خورده، برمی‌گردی می‌گویی تو خشونت نکن، این چه خشونتی کرد؟ ادای صلح کل در میاورند.» 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢۶ستاره سهیل با دیدن ستاره لبخندی به پهنای صورتش زد. -به‌به! خانم شکیبا! ستاره اخ
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٧ستاره سهیل با تکان شدید ماشین، از خواب پرید. روبرویش پنجره اتاقش را دید. چند لحظه‌ای طول کشید تا فهمید، کجاست. صورتش را به سمت چپ چرخاند. عمو داشت با لبخند صمیمی نگاهش می‌کرد. یک دستش روی فرمان و با دست دیگرش، دستی ماشین را بالا کشیده بود. - خانم خانما! ایستگاه آخره‌ها! بفرمایید، پیاده شین. ستاره خمیازه‌ای کشید و خواب‌آلود از ماشین پیاده شد. از کنار پنجره اتاقش که گذشت، احساس کرد پرده‌های اتاقش، تکان می‌خورد. -عموجون دست‌خالی نرو بابا! یه دستی هم به ما برسون. ثواب داره به‌خدا!. ستاره نگاهش را از پرده‌های صورتی به دستان پر عمویش کشاند. جلوتر رفت و پلاستیک میوه را گرفت. به خواب‌آلودگی‌اش، سنگینی وزن پلاستیک‌ها هم اضافه شده بود. تلوتلوخوران پله‌ها را بالا رفت. در ورودی خانه باز شد. صورت تپل عفت با موهای وزِ سیاهش از پشت در ظاهر شد. -دانشگاه خوش گذشت؟ پلاستیک‌ها را به دست عفت داد. اخمی کرد و جواب داد: « چه خوشی داره مثلا این موقع ظهر تو گرما! حالا ناهار چی داریم؟» عفت نگاهش را به شوهرش داد که وارد خانه شد. -همون غذایی که عموجونت خیلی دوست داره! عمو چشمانش را بست و بود کشید. -به‌به! از بوش معلومه، قرمه‌سبزیه جا افتاده. دست‌مریزاد خانم! چشمان عفت برقی زد. -برین دست و روتونو بشورین، من الان سفره می‌ندازم. ستاره به اتاقش رفت. کوله‌اش را کنار در اتاق انداخت. لباس‌هایش را درآورد و روی صندلی انداخت. خواست از اتاق خارج شود، در را باز کرد، اما با صدای زنگ گوشی متوقف شد. مینو بود، اما برای جواب دادن کمی تردید داشت. انگار هنوز ته دلش از او دلخور بود. چند لحظه به صفحه‌ی گوشی خیره ماند. بالاخره انگشتش روی دکمه سبز رفت. درِ تا نیمه باز شده را، بست و کنار پنجره اتاقش رفت تا صدایش بیرون نرود. -الو! سلام، ستاره جون! -سلام. ستاره سرد و رسمی حرف زد. -ستاره عصری بیکاری بریم دور دور؟ -عصری؟ چه ساعتی مثلا؟ از طرفی دلش می‌خواست مدت بیشتری از خانه بیرون بماند، از طرف دیگر راضی کردن عمو، گذشتن از هفت‌خان رستم بود. -هروقت خودت بیکاری، جایی نباید بری؟ -چرا، کلاس زبان دارم. اگه بعد از کلاس بریم. -پس من میام همون‌جا دنبالت، چطوره؟ -باشه عزیز، بهت خبر می‌دم. با قطع شدن تلفن، صدای بلند عمو را شنید. -ستاره بیا دیگه، مردیم از گرسنگی. او هم صدایش را بلندتر کرد. -چشم عمو! اومدم. با وارد شدن به هال، صدای پچ‌پچ عمو و عفت را شنید. اما تا متوجه حضور او شدند، صحبتشان را قطع کردند. ❌❌کپی به هر نحو ممنوع! در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇 @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
⭕️ یک نمونه دیگه تحقق شعار زن زندگی آزادی در غرب😳 ♨️ تعداد موارد در ایتالیا نسبت به سال گذشته ۱۶ درصد افزایش داشته ، بسیاری از این قتل ها در بستر خانواده اتفاق می افتد .😕 ♨️ در فاصله ی آگوست ۲۰۲۱ تا پایان جولای ۲۰۲۲ ، تعداد ۱۰۸ زن به قتل رسیدند که ۶۸ نفر از آنها توسط شریک زندگی یا شریک سابق زندگی شان کشته شدند . ♨️ در سال اخیر تعداد زنان کشته شده در ایتالیا نسبت به سال قبلش روند افزایشی داشت، تعداد زنان کشته شده از ۱۰۸ نفر به ۱۲۵ نفر در سال اخیر رسیدند.😕 ♨️ایتالیا در بین کشور های اروپایی رتبه ی نهم را در موضوع به قتل رساندن زنان داراست . ❌ اروپایی ها چطور دلسوز زنان ما میشوند ، وقتی آمار ها از برخوردِ وحشیانه ی خودشان با زنانشان سخن میگوید؟ 😏 🌐منبع : www.theguardian.com/world/2022/aug/15/italy-big-increase-in-femicides-over-past-year-women-murdered 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و اینگونه دخترم با حجاب شد 2.mp3
9.53M
🔴و اینگونه دخترم با حجاب شد . تجربه های یک مادر🌹 بفرستید برای هر کسی که دختر داره. 🙏 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗣 به ما میگن شما دینتون رو ببرین تو خونه و مسجدتون رو تو اجتماع نیارین ...!❌ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️من معلم عشایری هستم این دانش اموز ماست خیلی مظلوم واقع شده لطفا فیلمش رو توی کانال هاتون بزارید .دانش اموز عشایر سیرجان در حادثه شاهچراخ 😔ارسالی از معلم دلسوز 🌹 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 جنایت جدید ج.ا در سئول 😱 ۱۵۰ کشته در جشن هالوین‼️ @Hejabuni | دانشگاه حجاب