•|♥|•
چادریـ بر سرم دارم
ڪهـ عاقلانـہ انتخابش ڪردم🌱
وعـاشقانہ عاشقـش شدم😍
منـ ایڹ عاشقانهـهاے
عاقلانہ را عاشقـم ☺️💞
#یادت_باشه
#چادرانہ
#ریحانه 🌱
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٢٩ ستاره سهیل وارد قسمت جستوجوی واتساپ شد. اسم مینو را پیدا کرد. در شخصیاش نوشت: «
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣٠ ستاره سهیل
آنچنان غرق خواندن مطالب بود که از صدای هشدار گوشیاش، روی طاقچه سکندری خورد.
ساعت دیواری اتاقش را با ساعت گوشی چک کرد. هر دو پانزده و سی دقیقه را نشان میداد. زمان ومکان را بهکلی از یاد برده بود. وقت زیادی برای آماده شدن نداشت.
از قطع شدن هشدار گوشی تا صدای بسته شدن در خانه، نیم ساعتی میگذشت. در تمام مسیر به سمت مؤسسه زبان، مطالبی را که مینو برایش فرستاده بود زیر لب زمزمه میکرد.
احساس خوبی پیدا کرده بود، آنقدر که موقع حضور در کلاس، استاد زبانش او را بهعنوان یک دانشآموز بانشاط تشویق کرد.
کلاس که تمام شد، خودکارش را برداشت و روی صفحهی اول کتابش نوشت:
«put the past behind you»
(گذشته پشت سرت را کنار بگذار).
لبخندی روی لبانش نقش بست. چقدر این جمله برایش آرامشبخش بود. با صدای لرزش گوشی روی دسته صندلی، از حالوهوایش بیرون آمد.
نگاهی به کلاس انداخت. زبانآموزهای ساعت بعد، در حال وارد شدن به کلاس بودند. تماس مینو را وصل کرد و از کلاس خارج شد.
-سلام عزیزم! دارم میام، کجایی؟ آره دیدمش.. نه زیاد نیست.. خودمو میرسونم.
پنجاه متری را از مؤسسه تا کنار ماشین مینو قدم زد. با خوشحالی در ماشین را باز کرد و با یک حرکت سریع خودش را روی صندلی نشاند.
-سلام، سلام!
-اوه! نه بابا! چه خبره خانم خانما شنگولی؟
-چرا نباشم.. بزن بریم.
مینو پشت چشمی نازک کرد. چشمی گفت و در حالیکه شال افتاده روی شانهاش را روی سرش قرار میداد، به سرعت حرکت کرد.
صدای موزیک درحال پخش و صدای خندهشان پشت چراغ قرمز، نگاهها را به سمتشان کشیده بود.
مینو همانطور که یک چشمش به جلو و چشم دیگرش به ستاره بود، پرسید: «خب خب خب! نگفتی چی شده اینقدر کیفوری؟»
ستاره قری به صورتش داد و بعد درحالیکه آرایشش را در آینهی ماشین چک میکرد، با لحن کشداری جواب داد.
-خب دیگه! آدم یه دوست مثل تو داشته باشه، بایدم.. حالش خوب باشه! آقا پیامات دیگه آب روی آتیش بود.. باورت نمیشه! تو الان داری با یه دختر متحول حرف میزنی! اینا رو از کدوم کانال برام فرستادی؟ آخه لینک نداشت. اصلشو میخوام. چیه این، قطره قطره میفرستی!
مینو اخمی نمایشی کرد.
- یعنی تا حالا از این پیاما تو تلگرام و واتساپ ندیدی؟ آقا مگه میشه؟ مگه داریم؟
صدای قهقهه ستاره با ریتمی از ترانه ترکیب شد.همزمان که میخندید، پایش را هم از شدت خنده به کف ماشین میکوبید.
-وای عالی بود! چقدر شبیه نقی معمولی گفتی خدایا! استیکرشم ساختن.
خندهاش به آخر رسیده بود که اضافه کرد:
«چرا دیدم... ولی همیشه از کنارشون رد میشدم یا شایدم کور بودم.. اصلا این دفعه که تو فرستادی، خیلی عجیب بود. نمیدونم.. هرچی بود عالی بود. حالا کجا داری میری؟
-یه کافه توپ میشناسم، قهوه اصل داره با یه فضای دلانگیز.
ستاره، صدای ترانه را بیشتر کرد. انگشتش را به حالت تأیید در هوا بلند کرد. چند دقیقهای از این حرکت ستاره نگذشته بود که روبهروی یک کافه توقف کردند.
ستار سرش را بهطرف کافه چرخاند.
-اینجاست؟
مینو اوهومی کرد.
-بزن بریم!
مینو چند قدم جلوتر از ستاره قدم برمیداشت.
-چرا واستادی؟ بیا دیگه!
ستاره با تردید پرسید: «اسمش پلنگ صورتیه؟»
مینو کاملا به طرف ستاره چرخید و در حالیکه بلندبلند میخندید جواب داد: «آره! کافه دوستمه.. جریان داره.. بیا بریم تو.»
وقتی ستاره وارد کافه میشد، حس کرد تمام حال خوب چند دقیقه پیشش را تندبادی با خود برد، که جای خالیاش بدجور زقزق میکرد. حس عجیبی همراه با ترسی پنهان زیر پوستش جریان پیدا کرد و بدنش را به مور مور انداخت.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
part02dameshghfinal643.mp3
10.86M
#دمشق_شهر_عشق2
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
شروع ثبت نام ترم جدید مکالمه عربی از امروز ❤️ ثبت نام👇 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
🔴 حضور در راهپیمایی فردا مهم و ضروری است
🔮 سوخت موشکهای ایران در حمله به پایگاه آمریکایی عین الاسد، خروش میلیونها ایرانی در تشییع پیکر شهید سلیمانی بود.
🛡 جمعیت حاضر در بزرگداشت ۱۳ آبان در کشور، بخشی از معادلات آینده را رقم خواهد زد.
✅ حضور در راهپیمایی فردا فراموش نشه
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣٠ ستاره سهیل آنچنان غرق خواندن مطالب بود که از صدای هشدار گوشیاش، روی طاقچه سکندر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣١ستاره سهیل
کافه، در زیرزمین یک ساختمان چند طبقه قرار داشت. از پلههای ورودی کافه پایین رفتند. پایش را روی هر پله که میگذاشت، احساس میکرد چیزی دور سرش میچرخد. چیزی که قابل دیدن نبود؛ اما به خوبی وجودش را حس میکرد.
برای لحظهای از آمدنش پشیمان شد، اما انگار با پا گذاشتن روی اولین پله، اختیار از پاهایش ربوده شد.
وارد سالن بزرگی شدند که دورتادورش میزهای سفید و گردی قرار داشت و کنار هر کدام، صندلیهای چوبی بود که پشتی آنها، اَشکال درهمی کندهکاری شده بود؛ بهطوریکه یک دایره بزرگ وسط قرار داشت و اطراف آن، آدمکهای کوچکی در حال تعظیم کردن به دایره بودند.
آنقدر همهچیز گرد بود که سرگیجهاش، شدت گرفت.
کمی که جلوتر رفت، جذب طراحی جالب محیط کافه شد. در نگاه اول فضای آنجا کمی گرفته و تاریک به نظر میآمد، اما با تنفس هوای معطر همراه با دود سفیدی که در هوا پخش بود، احساس کرد ریههایش بازتر شده و بهتر نفس میکشد.
مینو یکی از میزها را انتخاب کرد و روی صندلی نشست. ستاره هم صندلی روبهروی او را انتخاب کرد.
ناخودآگاه دستش را روی میز کشید. وسط میز حالت تور مانند داشت و اشکال بسیار زیبای برجستهای طراحی شده بود. بین دست ستاره و آن تور، شیشهای شفاف فاصله میانداخت. همانطور که گیج و مبهوت بود، زیر لب گفت: «خیلی قشنگه!»
مینو درحالیکه لبخند میزد، کمی گردنش را کج کرد. بشکنی در هوا زد، انگار که بخواهد با این حالت عجیبش روحی را احضار کند.
مرد لاغراندامی با صورت کشیده به طرفشان میآمد. بینی عجیبش حال ستاره را بههم زد. انگار آن را روی چوب، تراش داده باشند. موهای بلندش را از پشت سر، دماسبی بسته بود.
با چشمان درشت و سیاهش، مستقیم به ستاره زل زد. وقتی که مرد به حرف آمد، ستاره حس کرد دل و رودهاش دارد به هم میپیچد.
-سلام خانُ.. م! حالتون.. چطوره؟ خیلی خوش اومدین.
بعد دست ظریفش را بهطرف ستاره دراز کرد. مینو چشمکی به مرد لاغراندام زد و دستش را جلو برد. مرد یکی از ابروهای کوتاه و ضخیمش را بهطرز ماهرانهای بالا داد، طوری که انگار متوجه اینموضوع شده باشد و بعد با مینو دست داد.
دوباره به حرف آمد: «چی.. براتون بیارم؟»
لحن صدایش طوری کشدار و نازک بود که اگر از پشت گوشی میشنید تصورش را هم نمیکرد مخاطبش مرد باشد.
ستاره نگاهش را به لباس مرد کشاند که یکدست سفید پوشیده بود و چیزی از یک روح سرگردان کم نداشت.
مینو از حالت چهره ستاره ،متوجه حالش شد. بدون اینکه از او نظری بخواهد گفت: «دوتا قهوه فرانسه لطفاً»
مرد سرش را به معنی چشم، آرام تکان داد. دنباله موهای دماسبیاش روی شانهاش ریخت و با همان ظرافتی که آمده بود، از آنها دور شد.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.🕌 #سخنرانی_کوتاه
#منبر
🌐موضوع: بی حجابی و بدبینی نسبت به روحانیت!
🎙 سخنران: حجة الاسلام محمدرضا #هاشمی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
شاید هیچوقت در طول تاریخ جمهوری
اسلامی انقدر راهپیمایی ١٣ آبان
واجب نبوده
اگر نرفتید ؛ هنوزم دیر نشده ، بسمالله
ما میآییم و صحنه رو خالی نمیکنیم 🌻
#برای_آرمان #برای_آرشام #برای_آرتین
#همه_می_آییم #لبیک_یا_خامنه_ای
@hejabuni
AUD-20220829-WA0059.mp3
6.94M
⭕️ موسیقی بسیار تاثیر گذار شهید خوشنام به یاد شهدای انقلاب
موضوع :شهدای انقلاب
نام خواننده: یاها
#ارمان#انقلاب
#سیزده_ابان
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔کلیپانه⛔
به زبان انگلیسی
رفقا همتون مخصوصا اونایی که اینستاگرام و... دارن حتما این کلیپ رو تا میتونید منتشر کنید.
هرکس اینو برای یک گروه و چندتا پی وی بفرسته تمومه 😍
خلاصه ترجمه: مردم ایران نیاز به تصمیم گیری دیگران ندارند، موضوع امروز حجاب نبست، امنیت هست، داعش به کشور ما وارد شد اما پایان این داستان رو ما خواهیم نوشت...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻ جمعه و خیاطی༺✂️
آموزش شماره 6⃣3⃣
🧕دوخت پیراهن پوشیده پاییزی مناسب دخترای گل با نکات کامل
👌هم برای گل دختراتون میتونید بدوزید هم بسیار مناسب درآمدزایی هست😊
💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ #آموزش_خیاطی رو دنبال کنید☺️🌼
#آموزش_خیاطی #آموزش_پیراهن_دخترانه
#پیراهن_دخترانه #خیاطی #حجاب
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم به بهانه ی استوری جدید محسن تنابنده یه کم نقد تلویزیون داشته باشیم... همه الان می دو
🔴به روز باشیم
به یکی گفتم خدا رو شکر الان پهپاد هایی مدرنی داریم که کلی تو دنیا ازش حرف می زنن، در حالی که یه روز بهمون سیم خاردار هم نمی دادن تا تو جنگ کم بیاریم...
گفت پهپاد کیلویی چند. می خوایم چیکار؟ الان باید به فکر اقتصاد و معیشت بود..
گفتم خب همین چیزا رو نداشتیم که تو جنگ جهانی اول بهمون حمله کردن و قحطی ایجاد کردن و نزدیک به ده میلیون نفر رو کشتن.
همین چیزا رو نداشتیم که تو جنگ جهانی دوم بیست و چهار ساعته اومدن تو خاک ما و شاه کشور ما رو آدم حساب نکردن و خودشون جلسه ی سه نفره تو تهران تشکیل دادن...
همینا رو نداشتیم که هشت سال جنگ تحمیلی رو تحمل کردیم...
الان موشک بالستیک و پهپاد شاهد داریم که کسی نمی تونه بهمون چپ نگاه کنه...
واسه همین میرن سراغ تحریم و فشار اقتصادی و بستن گردشگری و کلی چیزای دیگه که مردم تو سختی اقتصادی قرار بگیرن و نسبت به کشورشون احساس نارضایتی کنن.
اگه عقل داری بیا رو هم بذاریم تو اقتصاد هم قوی تر از الان بشیم تا معیشت هم صد در صد تامین بشه. نه اینکه داشته ها رو ندید بگیری...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ٣١ستاره سهیل کافه، در زیرزمین یک ساختمان چند طبقه قرار داشت. از پلههای ورودی کافه
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
٣٢ ستاره سهیل
صورت ستاره از تعجب منقبضشده بود. مینو قهقهه بلندی سر داد.
-چرا این شکلی شدی، تو؟
ستاره متحیر صورتش را بهطرف مینو چرخاند.
-من چه شکلیام؟ این یارو چه شکلی بود؟
خنده مینو مانند استارت ماشین در هوا پخش شده بود.
-اوهوی.. درباره دوستم درست حرف بزن.. البته یکم عجیبغریب هست..
-اسمش چیه؟
-خب چندتا اسم و لقب داره.. از بس دوست داشتنیه هرکی هرچی دوست داره صداش میکنه.. بعضی دوستاش بخاطر اینکه رگههایی از پلنگ صورتی داره، صداش میزنن:"هوغود" البته درستش چی بود.. آهان.. "هَپَنْتِه هوغود" همون پلنگ صورتی خودمون.. آدم جالبیه! عینهو یه جزیره ناشناخته میمونه. آدم دلش میخواد کشفش کنه.
-توچی صداش میکنی؟
-من گاهی گیلاد صداش میزنم.. گاهی هوغود.. خودش دومی رو بیشتر دوست داره.. البته میدونم تلفظش سخته..
ستاره لرزهای بر اندامش افتاد. با حالت چندشی گفت: «ووی! همون گیلاد بهتره.. دومی مثل قیافش چِندِ...»
باقی کلمه را با نگاه تند مینو خورد و اینطور ادامه داد:
-یعنی.. تصورم این بود که.. اینجا.. همهاش صورتی باشه. اما همهچیز سفیده. خیلی با کلاسهها! ولی بیشتر عجیبه! چقدرم خلوته. انگار ماییم فقط.. حتما چون خیلی گرونه؟ آره؟»
ستاره سعی کرد موضوع را عوض کند، تا مینو از او دلخور نشود و انگار موفق هم شد.
- خب دیگه.. مینو میاردت یهجای خاص و دنج و گرون! خاطرت عزیزه، ستاره خانم!
مینو این جمله را در حالی گفت که چشمکی را حواله دوستش کرد. بعد دستان ستاره را گرفت و ادامه داد: «خب بگو ببینم، چه کارکردی امروز؟ کیانو دوباره دیدی؟»
ستاره نفس عمیقی کشید و یک دستش را از میان دستان مینو بیرون کشید و زیر چانهاش گذاشت.
- نه بابا، ندیدم. این چند روز برام اندازه یه قرن گذشت. خیلی مسخره است! از همه بدتر، این یارو نگهبانه.. خیلی آدم هیزی بود. حالم ازش بهم میخورد. شانس آوردم رییسشون سررسید و مجبور شد، کارتمو بده. گیر داده بود که چرا اینجا نوشته صبرینا.. مرتیکه هیز!
مینو دوباره خندید.
-خب راست میگه، حالا چرا؟
ستاره به پشتی صندلی تکیه داد. دوباره نگاهش را به دیوارهای سفید اطرافش داد. سعی کرد، نوشتههای نستعليق روی دیوار را که کمی هم محو بود، بخواند.
تلاشش را کرد، اما فقط توانست دو کلمه "عشق" و "علی" را از میان حروف شکسته تشخیص دهد. همزمان حواسش به حرفهای مینو هم بود. عصبی سرش را تکان داد .
-چی گفتی؟ ببخشید حواسم حواسم رفت. از بس اینجا عجیبه.. چه جالب اسم امام علیرو نوشته اینجا! چه آدم معتقدیه، خوشم اومد.
-پس میخواستی کافر باشه؟.. میگم حالا کارت دانشجوییت کجاست؟پیداش نکردی؟
ستاره انگار کلافه تر شد.
- نه!اصلا یادم نمیاد چهکارش کردم.
مینو درحالیکه برای مرد لاغر اندام، دستی بالا برد که سفارششان را زودتر بیاورد، جواب داد: «خب، ببین این چند روز کجا رفتی!»
ستاره از اینکه به مرد نگاه بیندازد، اکراه داشت. بدون اینکه سرش را بالا بیاورد به دستان لاغر و کشیده مرد، که کنارش ایستاده بود، نگاه انداخت.
صدای نفسهای بلندش را میشنید که انگار به تارموهایش برخورد میکرد.
انگشتانش شفاف و کمی مایل به صورتی بود، همراه با ناخنهای بلند و سوهان کشیده.
فنجانها را که روی میز گذاشت، چنددقیقهای مکث کرد.
ستاره همانطور که سرش پایین بود، تشکرِ آرامی کرد.
باز شدن لبخند مرد، همراه با پرت شدن آب دهانش، حال ستاره را بهم زد. کمی صورتش را بهجهت مخالف چرخاند.
صدای نازکش را شنید.
-خواهش میکنم، بانو!
با رفتن مرد، مینو دوباره سر صحبت را باز کرد.
-خب دیگه، توام! سرتو بیار بالا. کمکم به قیافش عادت میکنی. یارو فکر میکنه اُملیم. اینم بندهی خداست دیگه! دست خودش نیست، این شکلیه! همه مثل شما خانم خانما ترگل ورگل نیستن که!
ستاره از خجالت سرخ شد. لبش را گزید.
- ببخشید، کارم زشت بود. میدونی یادمه که تو بچگیم منو از سمندون میترسوندن. حالا همه چیز بچگیمم یادم نیست، اما این ترسو قشنگ یادمه! دیدمش یاد اون افتادم.. اسمش که میاد بدنم میلرزه. اینم اسمش تو همین مایههای سمندون بود.. چی بود، زپنتوت؟
مینو قهقهه بلندی سر داد. آنقدر خندید که اشک از چشمانش جاری شد. در میان خنده به سختی گفت: «تو همون.. پلنگ صورتی.. بگو..»
وقتی آرام گرفت،ستاره ادامه داد.
-نگران نباش، دفعه دیگه که اومد حسابی ازش تشکر میکنم.
بعد سرش را بالا گرفت و خدایا ببخشیدی گفت.
❌❌کپی به هر نحو ممنوع!
در صورت ضرورت به این آیدی پیام دهید👇
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
#گزارش
#بینالملل
♨️راحتی و آسایش متهم باند #بردهداریجنسی در زندان
⬆️تصویر بالا آپارتمانی است که "جفری اپستین" در آن به دختران زیر سن قانونی تجاوز می کرد
💰"جفری اپستین" یک فرد بسیار ثروتمند آمریکایی بود که با همکاری یک زن ۶۰ ساله به نام گیلین ماکسول دختران ۱۳ تا ۱۵ ساله را به بهانه کار در صنعت مدلینگ به آپارتمان خود می کشاند و به آنها تجاوز می کرد
🔻"جفری اپستین" با افراد سرشناس زیادی از جمله شاهزاده اندرو ، دونالد ترامپ و... در ارتباط بود و بعد از اینکه اتهاماتش ثابت شد در زندان خودکشی کرد
🔻زن همدست "جفری اپستین" به بیست سال زندان محکوم شده بود که وکلای او در تلاش هستند مجازات او به ده سال تقلیل پیدا کند
🔻به تازگی تصاویری از "گیلین ماکسول" منتشر شده که در محوطه ی بیرون زندان ورزش می کند.قربانیان این پرونده نسبت به مجازات در نظر گرفته شده معترضند چون معتقدند این خانم زندگی دختران زیادی را نابود کرده
📌از سال ۲۰۲۰ که این خانم دستگیر شده و جنجال خبری زیادی به پا کرده، رسانه هایی که الان مدعی دفاع از حقوق زنان هستند هیچ واکنشی نشون ندادن
🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/us-news/jeffrey-epsteins-sex-slave-holding-2815340
#تولیدی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓