دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم سرود برای دختر همسایه رو شنیدید؟! بحثای پیرامون این سرود رو هم دیدید؟! کلی بحث وجود
26.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴به روز باشیم
#حکمتانه
مشکل بزرگ ما اینه که از کنار صحبتهای یک شخص حکیمی که مقامش در حکمت احتمال داره از لقمان هم بالاتر باشه، به سادگی عبور می کنیم. گاهی سخنرانیهاشون رو اصلا نگاه نمی کنیم. گاهی سر سری میشنویم و رد میشیم.
ده دوازده دقیقه سرفصلهای سبک زندگی از زبان رهبری رو مرور کنیم. اگه شد روی بعضیهاش فکر کنیم. حتی اگه نکته برداری نکردیم و تحلیل نکردیم و جلسه ی بررسی نذاشتیم و برنامه ریزی نکردیم و عملیاتیشون نکردیم و ...
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
📊 ارزان ترین دوره مکالمه عربی در سطح کشور 📇 با همان اساتید موسسات خصوصی گران قیمت 💛 eitaa.com/join
😐 الان بگم بعد نگید نگفتی!
✅ اگر با ترویج حجاب مشکل دارید ثبت نام نکنید!
😊 چون همه سود حاصل از این دوره صرف ترویج عفاف و حجاب میشه.
❤️ eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ۴٢ ستاره سهیل -سلام ستاره خانم گل و گلاب -سلام، معلومه کجایی دختر؟ میدونی چقدر نگر
⭐️⭐️⭐️
⭐️⭐️
⭐️
۴٣ستاره سهیل
هندزفری را که از گوشش بیرون آورد، صدای نوحه گلزار شهدا به گوشش خورد. در دلش اعتراضی به همه این نوحهها داشت.
-پاشو عموجون! بریم وضو بگیریم، دو رکعت نماز بخونیم، سبک شیم.
-عمو! من تو ماشین بشینم؟
-چی؟ تا اینجا بیای، پیش پدرت نیای؟ خیلی حرفه والا! زیاد طولش نمیدم.
علیرغم میلش پیاده شد. باد نسبتا خنکی صورتش را نوازش داد. شاید اگر با پدرش آشتی بود آن نوازش را، خوشآمد گویی پدرش به حساب میآورد.
پشت سر عمو حرکت کرد؛ میدانست عمو دوست ندارد، کسی او را با دختری با این تیپ ببیند. از پلههای گلزار پایین رفتند. آن موقع از ظهر نسبتا خلوت بود. عمو به طرف یکی از خادمها رفت و از او تقاضای چادر کرد.
ستاره به ناچار، چادر را سر کرد. به دنبال عمو، توفیق اجباری وضو گرفتن هم نصیبش شد. سرش را کمی متمایل به بالا گرفت و در دلش خطاب به خدا گفت:
"چطو گفتم وضو ندارم، شنیدی! حالا اگه برا یه کار دیگه صدات کرده بودم، همینقدر سریع جواب میدادی؟"
ناگهان پایش به چیزی گیر کرد. قبل از اینکه بیفتد، عمو دستش را محکم گرفت و او را نگه داشت.
-ستاره! حواست کجاست؟
-ببخشید عمو. ندیدم.
سر به زیر و تسلیم دنبال عمو راه افتاد. زیر سایهبانی، فرشهای سورمهای رنگ با طرح گلهای ریز صورتی پهن شده بود. کفشهایشان را در آوردند و همانجا نشستند.
ستاره هم طبق همان حرفی که زده بود، نماز ظهر و عصرش را خواند.
بعد از نماز متوجه شد که عمویش کنارش نیست. سرش را چرخاند. کمی آن طرفتر پشت به مزار پدرش در حال گفت و گو با مرد چهارشانه و قد بلندی بود که لباس نظامی پوشیده بود.
از فرصت استفاده کرد و خودش را به مزار پدرش رساند. حالا که آمده بود باید شکایت و دلخوریاش را به او میگفت.
روی سکویی کنار مزار پدر نشست و حسابی به قبرش خیره شد. بدون هیچ احساسی فقط نگاه کرد.
روی قبر نوشته شده بود:
«شهید حسین شکیبا»
نگاه مضطربش را بین سنگ قبر و عمویش رد و بدل کرد. فرصت را که مناسب دید، با حرکت آهسته لبهایش، به طوریکه کسی صدایش را نشنود، زمزمه کرد:
«دلم که تنگ شده بود، خیلیم زیاد.. ولی دلخوریم سر جاشه.. نمیخواستم بیام.. ولی انگار زور شما زیادتره..»
و بعد خنده تلخی کرد.
-همیشه همینطور بوده.. بزرگترا زور میگن.. کوچکترا باید گوش کنن.. خفه بشن.. الان من اعتراض دارم.. به کی بگم؟ به تو؟.. به خدات؟ کی میشنوه؟ اصلا من برا کی مهمم؟ برای تو؟
کمکم داشت اشک از گوشه چشمش راه میافتاد.
-اگه مهم بودم برات.. تنهام نمیذاشتین.. بالاخره مردم دارن میان ازت حاجت میگیرن.. ولی چه فایده.. برا دختر خودت هیچکار نکردی.. اصلا کی گفت بری؟ نظر منم پرسیدی؟ مگه برات مهم نیست که من خوب باشم؟ به قول عمو تو راهت باشم؟ میشه بدون اینکه تو بالا سرم باشی، من خوب باشم؟ اصلا کی گفته فقط خوب شمایی، بقیه بدن؟
بغضش را فرو داد و قطره اشک روی گونهاش را پاک کرد.
-ولی من تصميممو گرفتم.. میخوام آزاد و شاد زندگی کنم، دیگه بزرگ شدم.. هرچی تا الان به نصیحت بزرگترا گوش کردم، بسمه دیگه.. هر چقدر تنهایی کشیدم.. بسمه دیگه.. ميخوام با خوش بودن جبرانش کنم.
سرش را کمی بالا گرفت، نگاهی به عمو انداخت که درحال نماز خواندن بود. چند نفس عمیق کشید.
-عمو نگرانمه.. چون دختر توام.. اگه دختر تو نبودم.. شاید کمتر تلاش میکرد اصلاحم کنه.. کاش دخترت..
زبانش را گاز گرفت، متوجه شد که تند رفته و نباید جملهاش را کامل کند.
داشت بغضش میترکید، از فشار احساسهای ضد و نقیضی که داشت به قلب کوچکش وارد میشد.
دستش را روی گلویش گذاشت و فشار داد. فکر میکرد که با فشار دادن گلویش میتواند جلوی بغضش را بگیرد. اما بغض گلویش شکست؛ شکستنی بیصدا و از درون.
✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد
✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇 (طوبی)
@tooba_banoo
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
part08dameshghfinal64.mp3
9.56M
#دمشق_شهر_عشق8
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود.
#سوریه
#عبرت
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🤫❌ هیسسس‼️ فقط خانمها ببینند
⛔️ محتوای این کلیپ ممکن است موجب شکلگیری جنبشهای #مردانه علیه اسلام و جمهوریاسلامی شود!
🖌محمد جوانی
#زن_زندگی_آگاهی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
11.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #برای_آرتین اثری از خوانندهی دهه هشتادی بیرجندی "ایلیا مشرفی"
👌👌 درود به دهه هشتادیای بصیر
✊ انتشار و حمایتش وظیفه همه ماست
#فرهنگی
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺 آذربایجان غربی- شهرخوی مرکز شهر 🔺سهشنبه ۱۶ از ساعت ۱۷ تا ۱۸ محجبه: ۱۶۱ نفر
✊ چالش #ما_بیشماریم
از قم پیام دادن که: "شاید از دیدن نتایج مشاهدات میدانیام تعجب کنید"
😳😳 خودتون باز کنید بخونید
• قم یکی از شهرهاییه که دشمن خیلیییی روش کار کرده و قم ۱۰ سال پیش با قم الان زمین تا آسمون فرق کرده...
🌸 @Hejabuni 🌸