eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚بالبخند زهرا🌸🌸🌸🌸 💚لبها میشه خندون🌸🌸🌸 🥀میلاد دخت نبی ،بانوی دوعالم ،سرور زنان اهل جنت بر همگان مبارک باد🥀 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
Part07_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
18.45M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 7⃣ " سیره و سنت فاطمه سلام الله علیها" 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌾🌾چه حدیث زیبایی ... 🥀دیدگاه اسلام در مورد زن 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
سلام عزیزان دل روزتونم مبارک .😍😍😘خواهرای گلم بیزحمت یه دونه بردارید به همه برسه 😄😄 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐💐💐 💐💐 💐 🌾گل خوشبوی محمد خوش امدی 💖میلاد دردانه نبی اکرم(ص) بر مسلمانان جهان مبارک باد❣ 🎵سرکار خانم خدایاری 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عالم تمام غـرق تـمـنای فاطمه سـت اصلا دلیل خلق، تماشای فاطمه ست باشد به زیر سایه‌‍‌ی مهرش تمام خلق... هـر ذره‌ای کـه زیر قدمـهـای فاطمه ست... (س)💫💞 💫💞 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هعیییی همه ﭼﻴﺰﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﺍﺱ ... ﻧﻤﻮنه ش ﻣﺎ خانم ها ... !😉 ﻭﺍﻻ!! خدا سایمونو از سرشون کم نکنه!!😏😜 😍خانم‌ها روزتون مبارک😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 4⃣4⃣ 🌱سلام بانوجان 🎀روزت مبارک ❄️☃🌨یه آموزش مخصووووص این روزای سرد زمستونی🧣🧤 آموزش اندازه گیری و بافت یه ساق دست زیبا و کاربردی😍😃 💛 برای دیدن سایر خیاطی های آسون و پرکاربردمون کافیه هشتگ رو دنبال کنید☺️🌼 | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🕊🦋|°•~ تو حدیث کساء وقتی جبرئیل میپرسه اینها چه کسانی هستند که تمام هستی رو بخاطرشون آفریدی ؟ خدا نمیگه علی، محمد، حسن یا حسین خدا میگه 'فـــــــــاطمه پدرش، شوهرش، پسراش… یعنی از یک زن برای معرفی بهترین مخلوقاتش استفاده میکنه من ارزش زن در اسلام رو این‌جوری شناختم😍 "زینب بانو" 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان 123ستاره سهیل مینو در حال ریختن چای بود. -دوستم، کمک نیاز داری؟ زن عمو جونم
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 124ستاره سهیل گرچه فقط چند دقیقه گذشته بود تا مینو عکس لباسش را بفرستد، اما برای ستاره چند ساعت گذاشت. خیلی زود دست به تایپ شد. -رفتی بدوزی برام؟ بفرست دیگه کار دارم. -وای چقدر غرغرو شدی تو دختر! بیا تا صبح نگاش کن. همانی بود که می‌خواست. لباس سبز زمردی که نسبتا بلند و پوشیده بود. یقه لباس بسته بود و از دو طرف چین اریبی از جنس پارچه‌ زمردی رنگ، به شکل هفت تا زیر سینه می‌آمد. . کمربندی پاپیون شکل هم سمت پهلوی چپش بسته می‌شد. چنان ذوق زده به عکس لباس خیره شد که وقتی پیام بعدی مینو را خواند، دیگر آن لاین نبود. -قرمزش ولی خیلی جیگرترت می‌کرد. دستانش موقع تایپ از خوشحالی می‌لرزید. -خیلی هم جیگره همین. شب را در رویای پوشیدن لباس مجلسی‌اش سپری کرد. عصر روز بعد، وقتی وسایلش را جمع کرد و با شوقی وصف ناپذیر صندلی جلو ماشین نشست، عمو خنده‌کنان گفت: «ستاره خانم! بدون کادو تولد، زشت نیست بری خونه دوستت؟» ستاره انگار از خیالاتش تازه بیرون آمده ‌بود. «ای وای! ای وای! یادم نبود» آن‌قدر حواسشون به مهمانی بود که یادشان رفته بود مثلا برای تولد مینو قرار است، جشنی برگزار شود. خنده نمکین عمو بیشتر مضطربش کرد. عمو دستش را به طرف صندلی عقب ماشین دراز کرد و یک جعبه کادو را میان دستان برادر زاده‌‌اش قرار داد. ستاره مات و مبهوت به جعبه کادو نگاه کرد. -ببخشید عمو! زحمتش گردن شما افتاد. چقدم خوشکله. چقدر خوش سلیقه‌این. حالا چی هستن که تابلو نشه! ماشین که حرکت کرد عمو گفت: «یه کتابه با یه نیم ست نقره.» ستاره از اینکه عمو برای مینو تا این حد وقت صرف کرده بود در پوست خودش نمی‌گنجید چون به معنای پذیرش و اعتماد به دوستش بود. چند دقیقه بعد جلوی آپارتمان مینو پیاده شد و از عمو خداحافظی کرد. از خوشحالی پله‌ها را دوتا یکی بالا رفت و وقتی مینو در را باز کرد، بی‌هوا خودش را در آغوشش انداخت. -سلامی! علیکی! چته دختر؟ مستی؟ -وای مینو، خیلی ذوق دارم. -بیا سریع! من تو رو بسازم که وقت کمه. برو بپوش ببینم چه تیپی میشی. یکی از بروبچ میکاپو ردیف کردم تا نیم دیگه میاد... واستاده نگاه میکنه، برو دیگه! وقتی لباسش را پوشید مینو نگاه تحسین آمیزی به ستاره انداخت؛ اما حرف‌هایش از جنس نگاهش نبود. -گوش نکردی، اون قرمز جیگریه بهتر بود. حالا ا‌ِی...بدکم نی! دوست مینو که رسید دو سه ساعتی مشغول آرایش و ست لباس‌ها بودند. مینو از رفیقش خواست که موهای ستاره را باز درست کند، اما وقتی با مخالفت جدی ستاره روبه‌رو شد، به شینیون بسته رضایت داد. رفت و آمد ستاره جلوی آینه و تمرین دادن‌های مینو، با آن کفش‌های ده‌سانتی، حسابی ستاره را کمردرد کرده بود. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🥊"اندرو تیت" کیک بوکسور سابق و اینفلوئنسر رسانه های اجتماعی جنجالی، یکی از چهار نفری بود که روز پنجشنبه در ارتباط با تحقیقات به اتهام قاچاق انسان، تجاوز جنسی و تشکیل یک گروه جنایت سازمان یافته دستگیر شد. 🔻دادستان های رومانیایی گفتند که برادران تیت به همراه دو فرد ناشناس "به نظر می رسد که یک گروه جنایی سازمان یافته با هدف استخدام، اسکان و استثمار زنان از طریق وادار کردن آنها به ایجاد محتوای مستهجن ایجاد کرده اند. آنها مبالغ مهمی به دست آورده اند." 📌اگه اونا ورزشکارا و اینفلوئسر هاشون دستگیر کنن هیچ کس واکنشی نشون نمی ده 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/sport/boxing/andrew-tate-arrested-suspicion-abducting-28839106 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
InShot_۲۰۲۲۱۰۱۱_۱۲۲۳۳۱۲۱۴.mp3
6.84M
تحول یک خانم بی حجاب در کلاب هاوس؛ حتما بشنوید 🔰 شما به مخالف احترام بذار، حرفش گوش کن، با استدلال حرف بزن و تعصب کورکورانه را رها کن اونوقت نوعا نظرشون تغییر پیدا میکند‌. 📝شیخ فرهاد فتحی @sheikh_farhad_fathi 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 امروز اولویت، کار برای فرزندآوری و شیعه پروری است. 🎥 ده سال دیگه فاتحه ایران خونده شده ... دشمن بر ما مسلط هست ... کار فرهنگی برای کی میکنید⁉️ 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
بعضی از عزیزان دنبال روزی خوب و حلال بودن. دوستان اگر کسی دنبال کسب و کار مجازی هستید. آموزش تضمینی با درآمد خوب اینجا هست. پیام بدید👇 🌸 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a 🌸 eitaa.com/joinchat/2624848127C5fa3e55e4a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 #رمان 124ستاره سهیل گرچه فقط چند دقیقه گذشته بود تا مینو عکس لباسش را بفرستد، اما
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 📚 ستاره سهیل(نجات از دایره) 125 ساعت شش عصر بود که سوار ماشین شدند. ستاره با آن کفش‌های پاشنه بلند طوری راه می‌رفت که انگار روی یک پل معلق چوبی در حال بند بازی است و هرلحظه امکان دارد به دره‌ای عمیق پرتاب شود. نگاهش را از صورت رنگارنگش در قاب آینه، گرفت و به بیرون شیشه ماشین داد. -مینو بنظرت اشتباه نیومدی؟ از این مسیر نبود که، بود؟ -نه عروس خانم! جاش عوض شده. ستاره چنان ذوقی در دلش کرد که از چشم مینو هم پنهان نماند. -معلوم میشه اولین باره اینقدر به خودت رسیدی؟ نگاش کن. عین بچه‌ها ذوق مرگ داره میشه. -وای مینو خیلی تابلوئه؟ حس میکنم عروسیمه.. مینو با پوزخند ادامه جمله را کامل کرد. - خاک تو سرت جنبه داشته باش! کمی در خودش فرو رفت. اگر او عروس بود، داماد چه کسی می‌توانست باشد؟دلش دیگر با کیان نبود.. ولی شاید با سعید بود، از خودش خجالت کشید. چه آدمی شده بود! دوباره یاد حرفی افتاد که درباره مهران زده بود. مهران، دلسا را رها کرد و به خواستگاری سلطانی رفته بود. یعنی ممکن بود خودش هم همین کار را بکند. یک چیز را خوب متوجه نمی‌شد. سعید چه خصوصیتی داشت که حاضر بود حتی جای همسر آینده‌اش را بگیرد؟ تفاوت کیان و سعید در چه بود؟ چرا قلبش به سعید گرایش پیدا کرده بود، در حالی هنوز او را حضوری ندیده بود و فقط از طریق تلگرام با او ارتباط داشت. -هی عروس خانم پیاده شو! از فکر وخیالم بیا بیرون.. بعد نگاه خیره و ترسناکی به ستاره انداخت. -چی ساختم شبی! یه دلبری بشی امشب، سرت دعوا بشه. یک تعریف مینو، همه افکارش را مانند باد به هوا برد. دو طرف لباسش را کمی بالا گرفت و به طرف در ورودی حرکت کردند. پاهایش را طوری با دقت حرکت می‌داد، که انگار داخل سنگفرش پیاده‌رو، مین کار گذاشته شده باشند. روبه‌روی در هلالی شکل بزرگ و فلزی قرار گرفتند. ستاره گردن‌بندش را کمی روی گردنش جابه‌جا کرد تا دید بهتری داشته باشد، بعد با نگاهی به چشمان مینو، دستش را روی زنگ قرار داد. در غول پیکر با صدای مهیبی باز شد. این صدا، ستاره را به افسانه‌ها می‌انداخت؛ علی‌بابا و غارش. بازوهای در کنار رفتند و آن‌ها وارد حیاط خانه باغ شدند. همزمان صدای پارس سگ‌های سیاه از دوطرف در بلند شد. ستاره از ترس سکندری خورد، مینو که دید ممکن است دوباره ماجرای ترسیدن از سگ و فرار، آن هم با کفش‌ها اتفاق بیفتد، دست مینو را گرفت و با چشمانش به او اطمینان داد که اتفاقی نخواهد افتاد. فضای بیرون خانه چنان متحیرشان کرده بود که صدای اعتراض سگ‌ها در ذهنشان پس‌زمینه‌ای بیش نبود. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا