eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.9هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part15_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
22.18M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 5⃣1⃣ "خطبه ای نجات بخش" 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 آثار بی‌حجابی در جامعه چیست؟ 🧕چرا خانمای امریکایی چادر سر نکنن؟؟؟ 🎙سخنرانی سال ۶۱ استاد قرائتی درحدتوان نشردهید اینهم کارفرهنگی برای حجاب دیگر چه بهانه ای 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 162ستاره سهیل ستاره دستش را روی شانه مینو گذاشت و او را متوجه خودش کرد. -وای... تر
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل163 آن‌قدر دویده بود که حس می‌کرد تمام بدنش مانند قلبش در حال تپیدن است. خواست مینو را صدا بزند، اما ته گلویش به قدری خشک شده بود که اگر کلامی حرف می‌زد، ترک برمی‌داشت و خون چکه می‌کرد. دستش را دراز کرد و بازوی مینو را از روی لباس‌گرمی که دیگر مشکی نبود و رو به خاکستری می‌رفت، کشید. لحظه‌ای مغزش از کار افتاد. بازوی مینو را گرفت و همزمان بازوی خودش کشیده شد، مانند فیلمی که عقب بزنند، همه چیز برایش گنگ و مبهم شد و سیاهی که روی سرش کشیده شد. از صدای داد و فریاد مینو تازه متوجه شد، به دام افتاده‌اند. -ولم کنین، کثافتا... دستمو ول کنین... چنان طعنه‌ای از مینو خورد که نزدیک بود، به سر روی زمین پخش شود ولی دستی که نمی‌دید او را نگه داشت. با اینکه دیگر نمی‌دوید، ولی قلبش تپش بیشتری گرفته بود. نبضی در گلویش شروع به زدن کرد. صدایش توان بالا آمدن نداشت. از پشت سر، هلشان دادند تا اینکه صدای ترمز کشیدن ماشین و باز شدن در کشویی را شنید. -سوار شین. مینو هنوز داشت داد می‌زد، چرا او نمی‌توانست. پاهایش به قدری سست شده بود که وقتی پایش را روی پله اول ماشین گذاشت، چیزی تا افتادنش نمانده بود و باز هم دستی از پشت بازویش را گرفت و راه برد. داد و فریاد مینو، مثل صدای شیپور تندی در سرش می‌پیچید که با صدای محکم خانمی که از روبرویش شنید، خفه شد. -ساکت...خانم. و دیگر سکوت بود و صدای وزوز ماشین که روی اعصابش راه می‌رفت. ازسرعت و پیچیدن ماشین، دل و رده‌اش هم به هم پیچید. ماشین در همان سرعت و با ترمز ناگهانی ایستاد، انگار قلبش هم. سرش را به اطرافش چرخاند. اما بی‌فایده بود. دستی بازویش را گرفت و از ماشین پیاده کرد. در با صدای قژی طولانی باز شد و قدم دراتاقی گذاشت که ناشناخته بودنش، ترس را به اندامش تزریق کرد. -این... جا... کجا... ست؟ فشاری خفیف و رو به پایینی روی شانه‌اش، او را متوجه کرد که باید، بشیند. با احتیاط خودش را روی صندلی جا داد. چشم‌بندش که باز شد، حجم زیادی از نور داشت چشمانش را کور می‌کرد. تازه با نور کنار آمده بود که صدای جیغ و داد مینو، تنش را لرزاند. با لباس‌هایی که خاک، روی آن حرف اول را می‌زد، کنارش نشست. -دیوونه‌های روانی... معلومه دارین با ما چه‌کار می‌کنین؟... اصلا می‌دونین ما کی هستیم؟ ستاره نگاه تندی به مینو انداخت. موهای آشفته‌اش هم از غلتیدن در خاک، بی‌نصیب نمانده بود. با نشستن خانم نسبتا مسنی پشت میز، خودشان را جمع‌وجور کردند. ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل163 آن‌قدر دویده بود که حس می‌کرد تمام بدنش مانند قلبش در حال تپیدن است.
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 164ستاره سهیل سه دوربین روی میز آهنی، او را به یاد خوابی که چند وقت پیش دیده بود انداخت. دوربین‌ها مثل سر ماری بالا آمده بودند او را نگاه می‌کردند. خانم پشت میز، با صورت گردی میان قاب مقنعه مشکی به حرف آمد. گوشی‌تونو بیارین بیرون و زنگ بزنین به باباهاتون... مینو بدون ترس شماره‌ای را گرفت، اما هرچه بوق خورد، کسی جواب نداد. بعد هم با بی‌ادبی پوزخندی تحویل بازجو داد. خانم، سرش را به تندی به طرف ستاره چرخاند. -تو... سکوتی که بینشان حاکم شد، ستاره را به هول و ولا انداخت. -من... بابام... فوت... شده، بخدا... راست... میگم... -با کی زندگی می‌کنی؟ مینو جای ستاره جواب داد. -با عموش. ستاره نگاه نگرانی به مینو انداخت، دلش نمی‌خواست مینو اشاره‌ای به شغل عمو بکند. خانم نگاه بی‌تفاوتش را با مکث، از صورت مینو برداشت و با چنان تحکمی گفت: -شماره عموتو بگیر. که ستاره متوجه نشد چطور لبش را گزید که ترک برداشت. انگشتان لرزانش روی صفحه گوشی حرکت کرد و شماره عمو را گرفت و صدا را روی بلندگو گذاشت. بعد از چند بوق طولانی درست در لحظاتی که ستاره آرزو می‌کرد ای کاش قطع شود، عمو تلفن را جواب داد. -الو... عمو من ماموریتم... بعدا باهات تماس می‌گیرم. تلفن قطع شد و نفسی را که در سینه‌اش حبس کرده بود، بیرون داد. بازجو سرخودکار را تَق‌تَق روی میز کوبید. -عموت چکاره‌است؟ -خب... راستش... مینو نیشخندی زد و میان حرفش پرید. -وقتی می‌گم نمی‌دونین ما کی هستیم، برا همینه... عموش همکار خودتونه... بعد کف دستش را روی میز گذاشت و سرش را به دوربین‌ها نزدیک کرد و گفت: -فرمانده گردان! طوری به پشتی صندلی، تکیه داد و دست‌هایش را در سینه قلاب کرد که انگار او بازجوست و خانم، متهم. - ما اغتشاشگر نیستیم، خانم! برای لحظه کوتاهی خنده روی لب‌های کشیده‌اش ظاهر و خیلی زود محو شد. با کنایه پرسید: -میشه بفرمایید، کی هستین؟ مینو، چشمانش را ریز کرد و روی میز خم شد. سعی کرد صدایش مرموز به نظر برسد. -ما نفوذی هستیم. و عصبی خندید. بازجو سرش را روی کاغذ خم کرد و چیزی روی برگه نوشت. بعد صندلی را با صدای گوش خراشی عقب داد و از اتاق خارج شد. ستاره نگاهش را از دری که محکم بسته شد، به چشمان ماشی رنگ و بی‌خیال مینو داد. -معلومه داری چه غلطی می‌کنی؟ چرا پای عمو رو می‌کشی وسط؟ تو نمی‌فهمی من غیر اون خونه جایی رو ندارم... مینو قصد جدی شدن نداشت، ادای ستاره را درآورد و بعد دهانش را نزدیک گوشش برد. -بیچاره... اینا اگه بدونن عموت چکاره‌است ولمون می‌کنن... نکنه می‌خوای بمونی همین‌جا؟ ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
زد زیر عمامه امام!! 😱 ❤️ قبل از سال ۴۲ بود. تابستان قم خیلی گرم بود. پس از اتمام درس همراه امام‌خمینی‌ سوار اتوبوس شدیم. در اتوبوس چند نوجوان نیز حضور داشتند که شروع به تمسخر روحانیت کردند و هنگام پیاده شدن از اتوبوس عمامه حضرت امام را از سرشان انداختند. 💔 نگاهم به امام بود. لبهایشان میجنبید: «ای خدا؛ کی میشود جوانهای ما را به ما برگردانی؟» 🌹اجابت دعای امام خیلی طول نکشید... ------------------ 📗 منبع: حاشیه‌های مهمتر از متن، ص۴۷، به نقل از کتاب «آیت اعجاز، ص۱۳۶» 🌸 @hejabuni 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موج کره ای،بی تی اس،اکسو،بلک پینک.mp3
8.04M
📌 موج کره ای 🇰🇷 💠 جلسه اول 🎧 📎 🎧 بی تی اس(BTS) ، اکسو (EXO) ، بلک پینک ( BLACKPINK) 🔴 نفوذ موسیقی کره ای میان دانش آموزان خصوصا دختران ، تدریس شده توسط استاد مجید دهبان ادامه دارد... 🌸 @Hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴با شاخه گل و لبخند و توصیه، به تنهایی نمیشود 🔰برخی افراد سطحی نگر که مرد میدان جنگ نرم نیستند و حاضر نیستند از آبرو و اعتبار خود برای اصلاح جامعه اسلامی خرج کنند، به گونه ای سخن می گویند یا رفتار می کنند که گویا همه چیز با نصیحت و لبخند، حل شدنی است❗️ 🔻مقام معظم رهبری می فرمایند: «اسلام مرتکبِ منکر را نصیحت و هدایت می کند؛ اما حد هم برای او می گذارد. با صِرف زبان و توصیه نمیشود کاری کرد. قدرت نظام باید جلوِ سیرِ فحشا و فساد را بگیرد» https://khl.ink/f/3076 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌حرف حق رو باید از خانم خزعلی شنید 🧕 واقعا اصل زن زندگی آزادی رو باید در اسلام و انقلاب دید این موضوع رو چندین بار هم توی توییت هام بهتون نشون دادم از جمله بانوانی که توی عرصه های مختلف فعالیت میکنند 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله امسال از بعد از فتنه فضای کشور از لحاظ فرهنگی متفاوت شده و ما دلمون پر از حرفهاییه که میخوایم به گوش همه برسه. تا ۲۲بهمن (که مهمترین تریبون مردم انقلابی هست) هم چیزی نمونده و اگه خودمون کاری نکنیم باز قراره با همون شعارهای تکراری در راهپیمایی شرکت کنیم و عملا این فرصت مهم رو از دست بدیم. به نظر ما نسل جدید، تکرار شعارهای قدیمی دیگه فایده ای نداره و همونطور که دشمن شعار جدیدی مطرح کرده، ما هم باید حرف تازه ای بزنیم. اگه این دو شرط رو دارید یاعلی: - طبع شعری داشته باشید - کار رو جدی بگیرید ما اینجا با هیچکس شوخی نداریم و برای ۲۲بهمن شعار طراحی میکنیم 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/393937213C5274bed640
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 164ستاره سهیل سه دوربین روی میز آهنی، او را به یاد خوابی که چند وقت پیش دیده بود اند
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل165 با اینکه ستاره در جواب مینو فقط به چشمانش زل زد،اما در دلش طوفانی از آشوب به پا بود. از روی صندلی بلند شد و چند قدمی راه رفت. دری به اتاق کناری پشت سرشان، قفل شده بود. انگار در خانه‌ای قدیمی در حال بازجویی بودند. درحالی‌که ریشه کنار ناخنش را که بیرون زده بود، با درد جدا کرد، پرسید: بنظرت چه‌کارمون می‌کنن؟ اگه به عموم بگن چی؟ -نمیگن، مطمئنم... براشون افت داره، شایدم توبیخ بشن. حدود دو ساعت، ستاره عصبی قدم می‌زد تا اینکه، در اتاق باز شد. ستاره از همان‌جایی که ایستاده بود، به صورت خانم بازجو نگاه کرد. با جدیت و تحکمی که در صورتش بود، داشت با خودش فکر می‌کرد چطور می‌تواند با بچه‌هایش رفتار کند؟ همین‌قدر خشک؟ دو کاغذ را روی میز گذاشت. -تعهد بدین، بعد آزادین. مینو نگاه پیروزمندانه‌ای به ستاره که پشت صندلی‌اش ایستاده بود انداخت و خم شد روی میز. -معلومه که تعهد می‌دیم. و بعد امضا کرد و خودکار را به دست ستاره داد. بازجو برگه‌ها را برداشت و قبل از خارج شدن از اتاق گفت: «کار من با شما تمومه، چشم‌بندا رو از روی میز بردارین، بپوشین و منتظر بمونین.» مینو بدون توجه به حرف بازجو پرسید. -دوستانون چی میشن؟ در بدون هیچ پاسخی بسته شد. یک‌ساعت بعد از اینکه چشم‌بندها را پوشیدند، گوشه خیابان اصلی، از ون زردی پیاده شدند. ستاره دستانش را دورش حلقه زد. -لرز کردم. مینو با رفتن ماشین، انگشتش را به نشانه تهدید به طرف ستاره و دختر درشت هیکلی گرفت که کنارش ایستاده بود. -درباره دستگیری‌مون هیچ حرفی از تو دهنتون بیرون نمی‌خزه... شنیدین؟ سامیه شنیدی؟ -خیالت تخت... اگه پرسیدن کجا بودی چی؟ -بگو خونه مینو بودم. -اوکی حله. سامیه و مینو به طرف ماشین حرکت کردند، ستاره اما ماتش برد. ساعت دوازده شب بود و هیچ بها‌نه‌ای برای برگشتن به خانه نداشت. مینو سربرگرداند و صدایش را بالا برد. -معلومه چه غلطی می‌کنی؟ بیا بریم دیگه. ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ ستاره سهیل165 با اینکه ستاره در جواب مینو فقط به چشمانش زل زد،اما در دلش طوفانی از آ
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 166ستاره سهیل ستاره بغض کرده چند قدم جلو رفت، در حالی که فکش از سرما و افت‌فشار می‌لرزید پرسید. -مینو من چه خاکی تو سرم بریزم امشب؟ بگم تا این وقت شب کجا بودم؟ مینو طوری راه افتاد که ستاره مانند جوجه‌ای بی‌پناه دنبالش بدود تا صدایش را بشنود. -یعنی خاک تو سرت با این خانواده‌ات... جوش نزن... خودم می‌دونستم و درستش کردم. ستاره، با التماس پشت سرش دوید. - واستا، یعنی چی؟ مینو به بازوی سامیه ضربه‌ای زد که داشت پوست شکلاتی را باز می‌کرد. سامیه تعادلش را از دست داد، کمی به چپ خم شد و دوباره صاف ایستاد. شکلات را در دهانش گذاشت. -چقد می‌خوری تو هان؟ -مینو حرف بزن، چه کار کردی؟ -کار خاصی نکردم، از رو گوشیت پیام دادم به عمویی. گفتم امشب همه‌جا شلوغه، من برا درس خوندن اومدم پیش مینو، بهتره امشب همین‌جا بمونم. از اینکه مینو گوشی‌اش را بدون اطلاعش برداشته و پیام داده دلخور شد، اما راه دیگری هم به نظرش نمی‌رسید. پشت سر مینو و سامیه در حالی که دستانش را تا ته توی جیبش فرو کرده بود دنبالشان رفت. بخار دهانش جلوتر از خودش راه می‌رفت، که نم‌نم باران هم شروع شد. سوار ماشین سامیه شدند و راه افتادند. بین راه، مینو به محراب پیام داد که در زمان مناسبی ماشینش را جابه‌جا کند. آن شب ستاره تا صبح روی مبل زرشکی که توی سالن بود، تا صبح غلت زد. نگاهش به مینو که می‌افتاد که راحت روی تخت لم داده و به خواب عمیق فرورفته، حرصش می‌گرفت. نمی‌دانست اگر آن بازجو حرفی به عمویش می‌زد، چه عاقبتی انتظارش را می‌کشید. فکرش دوباره سراغ مینو رفت، چرا پدر و مادر مینو هیچ وقت خانه نیستند؟ حتی زمانی هم که به گفته خود مینو بودند،کاری به دخترشان نداشتند. برایش این مدل زندگی عجیب بود. داشت به خودش یادآوری می‌کرد که فردا درباره پدر و مادرش از او سوال کند، که خواب کم‌کم به چشمانش راه پیدا کرد. ف.سادات‌ {طوبی} 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
♨️ناپدید شدن دختر ۱۵ ساله در یکی از شهرهای انگلیس 🇬🇧دختر ۱۵ ساله انگلیسی بعد از تعطیل شدن مدرسه ناپدید شده و هنوز هیچ نشانی از او نیست 🚨پلیس در حال جستجوی مناطقی است که احتمال حضور او می رود ⚠️نا امنی از این بیشتر مگه داریم؟! این چندمین مورد از ناپدید شدن زنان و دختران جوان در کشور انگلیس هست 🌐منبع:https://www.mirror.co.uk/news/uk-news/concerns-grow-girl-15-missing-29159661 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part16_آیه عصمت،مادر خلقت.mp3
21.44M
📗کتاب صوتی آیه عصمت، مادر خلقت قسمت 6⃣1⃣ "قیامت و حب فاطمه سلام الله علیها" 🇮🇷@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❓ تربیت فرزند یک فعالیت اجتماعی است؟🤔 ⁉️آیا مادری با فردیت زن در تعارض است ؟!🧐 📛 خطر پیری جمعیت جدی است.... 🎙حجت الاسلام استاد 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑 مدیران حکومت، مشغول تامین شراب دختر شاه پهلوی 🍷سندی از دستور ترخیص ۴۰ صندوق شراب به وزن ۶۰۰ کیلو گرم از فرانسه برای شهناز پهلوی دختر شاه 🗞 سند دفتر شهناز پهلوی ۲۱ فروردین ۱۳۵۵ (۲۵۳۵ شاهنشاهی) 🇮🇷 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓