دانشگاه حجاب
پرمان واقعی «تجسم شیطان» #قسمت_چهل_نهم 🎬: وارد خانه شدند، فتانه مثل روحی از قفس پریده ناگهان غیب شد
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه 🎬:
دو سال از زمانی که روح الله،فتانه را در باغ کتک زده بود میگذشت، روح الله در این دو سال، حتی یک بار هم به خانه پدری و باغ سر نزده بود، اما احوال عاطفه را همیشه میگرفت و گاهی هم با هماهنگی، جایی قرار میگذاشتند و یکدیگر را میدیدند، اما الان بیش از یک ماه بود که روح الله، خواهرش عاطفه را ندیده بود، آخرین باری که با او تماس گرفت، متوجه شد که بچه اش به دنیا آمده و حتما الان کودکی یکی دوماه داشت.
روح الله داخل حوزه و سر کلاس یکی از اساتید بود که تقه ای به در خورد، انگار کسی روح الله عظیمی را کار داشت.
انتهای وقت کلاس بود، روح الله به سرعت وسایلش را جمع کرد و داخل کیف گذاشت و از جا بلند شد، همانطور که کفش هایش را می پوشید، اطراف را نگاه کرد تا ببیند چه کسی با او کار داشت، اما انگار کسی نبود، طلاب یکی می امد و یکی میرفت، ناگهان کنار حوض آب وسط حیاط ، چهرهٔ آشنایی را دید که لبه حوض نشسته بود و دستش را داخل آب حوض فرو برده بود و با دستش موج درست میکرد.
باورش سخت بود،یعنی اتفاقی افتاده؟ پدرش برای چه بعد از دو سال یاد او افتاده؟! نکند برای خواهر یا برادرش اتفاقی افتاده؟
یادش می آمد که در آخرین تماسی که با عاطفه داشت،او می گفت که پدر به خاطر او با فتانه دعوا کرده و به او گفته اگر دوباره روح الله را به این خانه برنگردانی طلاقت میدهم...یعنی فتانه ....نه نه امکان نداره، محاله فتانه قبول کنه، این زن کینه ای و حیله گر محاله بخواد منو ببینه..
آرام آرام جلو رفت، کنار پدرش ایستاد، همانطور که سرش پایین بود گفت: سلام بابا..
محمود با سرعت از جا بلند شد و لبخندی روی لبش نشست، آغوشش را باز کرد و روح الله را محکم در بغل گرفت و گفت: سلام پسرم، سلام شاخ شمشادم، سلام بی معرفت، هیچمیدونی چند وقته منو ندیدی؟ شاید دل تو سنگ شده باشه، اما فکر دل این پدر دلتنگ را نکردی؟! حتی یه تلفن هم نزدی..حالا فتانه یه غلطی کرده بود، حساب من از فتانه جداست.
روح الله کمی خودش را عقب کشید و گفت: منم دلم براتون تنگ شده بود، اما چه کنم، میترسیدم بیام و فتانه دوباره جگرتون را خون کنه، آخه بابا تو از فتانه چشم میزنی، انگار حرف فتانه وحی منزل هست، حالا چی شده الان اومدی اینجا نمی دونم...
محمود لبخندی زد و گفت: اومدم دنبالت ببرمت خونه، دیگه فتانه هم فتانه قبل نیست، سکته کرده ، صورت و دهنش کج و معوج شده ، دستش فلج شده و گوشه خونه افتاده
روح الله می خواست حرفی بزند که محمود اجازه نداد، پرید وسط حرفش و گفت: هیچی نگو، اول بیا همه چیز را با چشم خودت ببین بعد اگر دیدی من الکی حرف میزنم اونوقت هر کار دلت خواست بکن و سپس صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: الانم به اصرار فتانه اومدم، همش میگفت این حال و روزم به خاطر ظلمی هست که به روح الله کردم، بیا و روی منو زمین ننداز و برگرد..
روح الله که قلبی صاف و مهربان داشت قبول کرد و از همانجا راهی روستا شدند اما حسی درونی به او میگفت که اینها همه اش فیلم است..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
پرمان واقعی «تجسم شیطان» #قسمت_چهل_نهم 🎬: وارد خانه شدند، فتانه مثل روحی از قفس پریده ناگهان غیب شد
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه 🎬:
دو سال از زمانی که روح الله،فتانه را در باغ کتک زده بود میگذشت، روح الله در این دو سال، حتی یک بار هم به خانه پدری و باغ سر نزده بود، اما احوال عاطفه را همیشه میگرفت و گاهی هم با هماهنگی، جایی قرار میگذاشتند و یکدیگر را میدیدند، اما الان بیش از یک ماه بود که روح الله، خواهرش عاطفه را ندیده بود، آخرین باری که با او تماس گرفت، متوجه شد که بچه اش به دنیا آمده و حتما الان کودکی یکی دوماه داشت.
روح الله داخل حوزه و سر کلاس یکی از اساتید بود که تقه ای به در خورد، انگار کسی روح الله عظیمی را کار داشت.
انتهای وقت کلاس بود، روح الله به سرعت وسایلش را جمع کرد و داخل کیف گذاشت و از جا بلند شد، همانطور که کفش هایش را می پوشید، اطراف را نگاه کرد تا ببیند چه کسی با او کار داشت، اما انگار کسی نبود، طلاب یکی می امد و یکی میرفت، ناگهان کنار حوض آب وسط حیاط ، چهرهٔ آشنایی را دید که لبه حوض نشسته بود و دستش را داخل آب حوض فرو برده بود و با دستش موج درست میکرد.
باورش سخت بود،یعنی اتفاقی افتاده؟ پدرش برای چه بعد از دو سال یاد او افتاده؟! نکند برای خواهر یا برادرش اتفاقی افتاده؟
یادش می آمد که در آخرین تماسی که با عاطفه داشت،او می گفت که پدر به خاطر او با فتانه دعوا کرده و به او گفته اگر دوباره روح الله را به این خانه برنگردانی طلاقت میدهم...یعنی فتانه ....نه نه امکان نداره، محاله فتانه قبول کنه، این زن کینه ای و حیله گر محاله بخواد منو ببینه..
آرام آرام جلو رفت، کنار پدرش ایستاد، همانطور که سرش پایین بود گفت: سلام بابا..
محمود با سرعت از جا بلند شد و لبخندی روی لبش نشست، آغوشش را باز کرد و روح الله را محکم در بغل گرفت و گفت: سلام پسرم، سلام شاخ شمشادم، سلام بی معرفت، هیچمیدونی چند وقته منو ندیدی؟ شاید دل تو سنگ شده باشه، اما فکر دل این پدر دلتنگ را نکردی؟! حتی یه تلفن هم نزدی..حالا فتانه یه غلطی کرده بود، حساب من از فتانه جداست.
روح الله کمی خودش را عقب کشید و گفت: منم دلم براتون تنگ شده بود، اما چه کنم، میترسیدم بیام و فتانه دوباره جگرتون را خون کنه، آخه بابا تو از فتانه چشم میزنی، انگار حرف فتانه وحی منزل هست، حالا چی شده الان اومدی اینجا نمی دونم...
محمود لبخندی زد و گفت: اومدم دنبالت ببرمت خونه، دیگه فتانه هم فتانه قبل نیست، سکته کرده ، صورت و دهنش کج و معوج شده ، دستش فلج شده و گوشه خونه افتاده
روح الله می خواست حرفی بزند که محمود اجازه نداد، پرید وسط حرفش و گفت: هیچی نگو، اول بیا همه چیز را با چشم خودت ببین بعد اگر دیدی من الکی حرف میزنم اونوقت هر کار دلت خواست بکن و سپس صدایش را پایین تر آورد و ادامه داد: الانم به اصرار فتانه اومدم، همش میگفت این حال و روزم به خاطر ظلمی هست که به روح الله کردم، بیا و روی منو زمین ننداز و برگرد..
روح الله که قلبی صاف و مهربان داشت قبول کرد و از همانجا راهی روستا شدند اما حسی درونی به او میگفت که اینها همه اش فیلم است..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part25_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
18.28M
قسمت 5⃣2⃣
جلسه بیست و پنجم : بهشت ولایت
🌿صفحات ۷۱۲ تا ۷۲۵
✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"
اثر حضرت آیت الله خامنه ای
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔴 ۱۹۰ روزه که این دختر تنها میره مقابل سفارت رژیم صهیونیستی در کره جنوبی
و نسبت به ادامه نسلکشی فلسطینیان اعتراض میکنه.
#زن_عزت_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
🔴طرحی که خانواده هنیه
✅ به صورت مشترک در شبکههای اجتماعی منتشر کردن
🇵🇸
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻دال مرکزی #فمینیسم از بین بردن نهاد خانواده است.
🔻 در غرب، فمینیسم باعث شده است که لذت مادر شدن به یک آرزوی سخت تبدیل بشود؛ بلایی که قرار است در جوامع خانوادهمحور مثل ایران نیز همه گیر شود!
⬅️👈فمینیسم در پوشش دفاع از حقوق زنان ،آنها را نابود کرد و از لذت مادری محروم ساخت و جامعه را از مفهوم خانواده تهی ساخت.
#جهادتبیین
#جهاد_فرزندآوری
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
~🥀
اولـش
چــادرے نبـود
امـا تـا میگفتـی چـــــادر
دلـش میلــرزید....
مـی دآنی..
بعضــی هــا
در همین دنیـا بهـــشتـــی میشوند🌸
#زن_عفت_افتخار
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
قسمت ششم خانه دوست کجاست؟.mp3
13.89M
⏳قسمت ششم روایت داستانی هجده بانو منتشر شد
🤝خانه دوست کجاست...
«...هر وقت برای رفتن به دورهمی مقابل آینه می ایستادم مثل نامادری سفید برفی به آینه میگفتم : آینه به من بگو از من خوشگل تر هم مگه هست... »
🎙 روایت بانو الهام موسوی
✨ مجموعه پادکستهای دیندار آرام
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
#ارسالی_شما 👇
🔹درگوشی خواهــرانه
❤️ دخترااااا!
❤️ خانوما!!!!
یادمون باشه تو مسیر اربعین داریم پا میذاریم جا پای قدمهای زینب کبری(س)... حتی اگه حجاب چادر هم ندارید به عشق خانم چادر سر کنید هم حجاب کامل تری است و هم ادامه رسالت حضرت زینب است
⚠️ مراقب باشید که حرف
#حجاب_استایل ها روی شما تاثیر نداشته باشد......حجاباستایلها برای دنبالکنندههایشان نسخه جدیدی دارند و سعی دارند عباهای چین و واچیندار پر از تور و مروارید و نگین را جایگزین چادر و پوشش زنان مسلمان در پیادهروی اربعین کنند ...
🏴جنگ دشمن با حجاب زینب است
حفظ چادر انقلاب زینب است
#اربعین
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
دانشگاه حجاب
رمان واقعی«تجسم شیطان» #قسمت_پنجاه 🎬: دو سال از زمانی که روح الله،فتانه را در باغ کتک زده بود میگذشت
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_پنجاه_یک 🎬:
بالاخره بعد از گذشت ساعتی محمود و روح الله به روستا رسیدند، روح الله شیشه ماشین را پایین کشید، او می خواست هوای بهاری را با عطر گلها و شکوفه های درختان به جان بکشد.
دو سال بود که به اینجا نیامده بود و انگار همه چیز دست نخورده باقی مانده بود.
ماشین جلوی در خانه ایستاد و روح الله سرشار از حس های متناقض بود، از طرفی خوشحال بود که پدر و خانواده اش را می بیند و از طرفی حسی بد به خاطر تجدید دیدار با فتانه وجودش را گرفته بود
پدر کلید را در قفل در حیاط چرخاند و در باز شد و هر دو وارد خانه شدند، پدر برای اینکه به اهل خانه بفهماند امده با صدای بلند یاالله یاالله میگفت ، در همین حین در هال باز شد و پسرکی سیه چرده با قدی متوسط و هیکلی استخوانی که کسی جز سعید نمی توانست باشد پشت در نمایان شد، سعید با دیدن روح الله بدون اینکه سلامی کند از جلوی در کنار رفت و خودش را داخل یکی از اتاق ها انداخت.
روح الله به همراه پدرش وارد اتاق نشیمن شدند، گوشهٔ اتاق تشکی قهوه ای رنگ پهن بود و روی آن فتانه حالت دراز کش به متکا ترمه تکیه داده بود، روح الله با تعجب فتانه را نگاه کرد، انگار یکی از چشم هایش کاج شده بود و گوشهٔ لبش مدام میپرید.
روح الله آهسته سلام کرد و فتانه درحالیکه لبخند کج و کوله ای میزد گفت: س..س..سلام خو..خوش ..آ..مدید
فتانه انگار تمام توانش را جمع کرده بود تا این جمله را مانند انسان های لال، مقطع مقطع بگوید.
روح الله روبه روی فتانه نشست، محمود که مشخص بود از آمدن روح الله خیلی خوشحال است صدا زد: سعید و سعیده، مجید بیاین داداش بزرگه اومده ،یکی تون هم یه چای خوشرنگ بیارین.
چند دقیقه بعد سه فرزند فتانه داخل اتاق شدند، به دست سعید سینی چای بود، بچه ها بدون اینکه سلام علیکی کنند، یک راست به سمت فتانه رفتند و کنار او نشستند، سعید خم شد وسینی چای را به شدت روی زمین گذاشت، به طوریکه نصف چای داخل سینی ریخت و سپس به سمت بچه ها رفت و هر سه به روح الله خیره شدند، طوری به او نگاه می کردند که انگار روح الله دشمن خونی آنهاست و کمر به قتلش بستند.
روح الله متوجه بود که این بچه ها زیر دست فتانه و با کینه ای که او به خوردشان داده بزرگ شده اند، پس نگاهی به سینی چای کرد،چای سرد و سیاه رنگ را برداشت و یه قلپ از ان خورد، استکان را سر جایش قرار داد و رو به پدرش گفت: من میرم به باغ سری بزنم.
انگار پدرش هم رضایت داشت، سری تکان داد، فتانه هم مثل جسمی بی روح به او نگاه میکرد، گویا او هم با رفتن روح الله موافق بود، روح الله از جا بلند شد و پیش خود میگفت عجب استقبال گرمی!! و یکراست به طرف باغ حرکت کرد.
وارد باغ شد، باورش نمیشد این همان باغی باشد که روح الله دو سال پیش رها کرد و رفت، دیگر مثل دوسال قبل نبود که هر گوشه از باغ را نگاه میکردی باغچه ای برپا بود و کُردهای، گوجه، بادمجان و سبزی و اسفناج و یونجه و... به چشم بخورد.
زمین باغ خشک بود و درختان هم انگار بی روح بودند، روح الله آستینش را بالا زد، باید به باغ میرسید.
ادامه دارد
به قلم :ط_حسینی
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
Part26_طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن.mp3
17.93M
قسمت 6⃣2⃣
جلسه بیست و ششم :در پیرامون ولایت ۱
🌿صفحات ۷۳۸ تا ۷۶۱
✅ "طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن"
اثر حضرت آیت الله خامنه ای
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
⇠•••میدونستی خیلی 'حِــــــــ🤍ــــــــجـــــــــاب' بهت میاد؟:)))
#ریحانه
#جهادتبیین
═ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
هدایت شده از مکالمه عربی | ترنم حیات
خدا بخواد با خانمم راهی کربلا ❤️ هستیم
از مرز مهران میخوایم بریم، ۳ نفر جا داریم.
به عشق امام حسین کرایه نمیگیرم. یاعلی👇
https://eitaa.com/joinchat/3833660262Ca21bf7ec9e
https://eitaa.com/joinchat/3833660262Ca21bf7ec9e
دانشگاه حجاب
🌹 #ام_المصائب . 📷از دامن زن ؛ مرد به معراج میرود، یعنی همین عکس. 🏴 تبریک و تسلیت به این بانو که طی
.
#ارسالی خانم سیدمیرزایی
🅾 رقص خون:
✅ در زیارت جا معه کبیره خطاب به حضرات معصومین می خوانیم:
" انتم الصراط الاقوم"
"شما راههای محکم هستید"
🔴 این راه پیمودنی است. این مسیر ادامه داراست. هر سری که بر زمین می افتد، هر پیکری که در خون می غلطد. تبدیل می شود به یک ستاره.
✳️ ستاره پس ازستاره .....
و این تابناکها به درخشندگی آفتاب راه را می نمایانند.
به سمتی که انسان برسد به وصال انسان کامل.
و فلسفه موجودیت آدم برای موجودات بازخوانی شود.
🔺 دراین راه ابراهیمها در شعله عشق . رقص خون می کنند
🔺 و اسماعیلها در مذبح استقامت قربانی می شوند،حتی اگر میهمان باشند.
🔺 "ابراهیم و اسماعیل" -علیهما السلام- پیش زمینه هستند برای آمادگی ذهنی بشر برای استقامت یاران اباعبدلله-علیه السلام- و منتظران حضرت منجی(عج).
اساسا، میهمان کشی رسم دوستداران شیطان است .
🔹روزی دعوتنامه می دهند و بیعت می کنند،اما میهمان را تشنه به مسلخ می میکشانند
🔹 وروزی دیگر،میهمان محترم جبهه حق را ناجوانمردانه در سرزمین میزبان به شهادت می رسانند.
🔺واین شهادتها مهر قبول اقتدا بر ابا عبدالله علیه السلام است." یا حسین "که بگویی باید "باحسین " باشی. هم قدم و همراه و همفکر و هم جبهه.
🔸 هیچگاه استقامت حسین علیه السلام شکسته نشد.
🔹 ایستاد و خروشید و غرید و درخشید. هیچگاه سرخم نکرد. دیپلماسی اباعبدالله دکترین مقاومت بود نه دیپلماسی التماسی.
🔹 برای با حسین بودن، گام به گام. عمود به عمود، موکب به موکب باید عاشق باشی و عطشان. عاشق که شدی طلبت می کنند و عطشان که گشتی از،جام زرین شهادت سیرابت می سازند .
🔸 و رمز عبور با حسین بودن همواره و همه جانبه پا درر رکاب مسلم بودن است. پا در رکاب مسلم امام زمان(عج) بمانیم.
لبیک یا خامنه ای
✍ زینب سادات سید میرزایی