eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_ششم 🎬: زرقاط با اشاره به کلید برق، چند لامپ با نورهای خیلی ضعیف که ب
واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: شراره در خوابی عمیق فرو رفته بود و بُعد زمان و مکان از دستش خارج شده بود و واقعا نمیدانست چه مدت است که خوابیده ، ناگهان هُرم و گرمایی شدید در فضا پیچید و بوی تعفن عجیبی که تا به حال به مشامش نرسیده بود در هوا پیچید. با اینکه پلک های شراره سنگین بود و هنوز خوابش می آمد از شدت گرما چشمانش را باز کرد و با دیدن شئ ای آتشین،مانند فنر از جا پرید، روبه رویش را نگاه کرد، درست میدید، زنی با چشم های سیاه و درشت و موهای بلند که بلندی اش تا مچ‌پایش میرسید،با بدنی عریان که از روی دو شانه اش چیزی شبیه دو مار که مدام تکان می خوردند روییده بود،به او خیره شده بود. اطراف بدن عریان زن را آتشی تیز در بر گرفته بود، زن تا نگاه شراره را به خود دید خندهٔ کریهی کرد که لرزی عجیب در جان شراره افتاد، زن همانطور که دستان خود را با انگشتان کشیده و ناخن های بلند که انگار مانیکوری شیطانی داشت به طرف شراره دراز کرد. شراره نگاهش به دست زن بود و ناخوداگاه یاد زنان رنگ و وارنگی افتاد که به ارایشگاه مراجعه می کردند و برای شبیه شدن ناخن انگشتانشان به شکل ناخن های این زن، میلیونی پول خرج می کردند، از این فکر لبخندی روی لبان شراره نشست و ناگهان نگاهش از سرانگشتان زن به پاهای او کشیده شد، پاهایی خوش فرم که به جای انگشت، سُم داشت. ناخواسته ترسی در وجود شراره که همیشه با این ابلیس ها ارتباط داشت نشست، اما چون خود را در آستانهٔ رسیدن به هدفش میدید، ترسش را بروز نداد. زن دستش را دارزتر کرد، انگار این موجود می توانست در یک لحظه اعضای بدنش را به دلخواه کوچک و بزرگ کند و تغییر دهد و سپس با لحنی ترسناک گفت: تو می خواستی مرا به استخدام بگیری،پس جلو بیا تا با هم عهد ببندیم و تو باید به تعهداتت عمل کنی و اگر نکتی من تو را به عقوبتی دردناک گرفتار می کنم و در قبال تعهدات تو، من هم هر چه تو خواهی برایت انجام میدهم،قبول؟! شراره همانطور که آب دهانش را به سختی قورت می داد دست لرزانش را به طرف زن دراز کرد و با تکان دادن سر، حرف آن زن را تایید کرد. دست شراره که به دست زن رسید انگار ذغالی گداخته در دستش بود، دردی جانکاه بر تنش نشست،زن شروع کرد به صحبت کردن: اولین شرطم این است، روح الله را از راه راست منحرف کن، باید او را از خدا دور کنی، تو باید هر ماه زندگی زوج هایی را از هم بپاشی تو باید... درد و سوزش دست زن که کسی جز ملکه عینه نبود برای شراره قابل تحمل نبود زن که واقف بود حال شراره دگرگون است ادامه داد: اگر مرد بودی میبایست با من ارتباط بگیری، ارتباطی لذت بخش..اما چون زن هستی باید با مردی که با من ارتباط داشته، ارتباط بگیری حتی اگر شده یک شب، پس به نزد زرقاط برو... تا این حرف از دهان ملکه عینه بیرون آمد، مارهای روی دوش او، گویی قهقه سردادند و دهانشان باز شد و آتشی سوزنده تر بر صورت شراره نشست. تحمل این شرایط از توان شراره خارج بود پس همانطور که دستش را از دست ملکه عینه بیرون می کشید به طرف راه پله دوید و فریاد زد: باشه تمام شرایطت را قبول می کنم، تو را به جان پدرت ابلیس دیگر هیچ وقت خودت را به من نشان نده و در حالیکه از ترس می لرزید از پله ها بالا رفت و وارد اتاق رؤیایی که قبلا دیده بود شد و زرقاط را دید که روی تخت در انتظارش نشسته... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part02______ ______ _____ __ ____.mp3
6.47M
کتاب صوتی " بانوی انقلاب، خدیجه ای دیگر" (زندگینامه و خاطرات همسر امام خمینی(ره)) ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◗حجاب یعنـــی، جامعه محل پرورش استعداد های انسانیــــه' نـــــه… ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
. سلامی دوباره خدمت همراهان گرامی✋🏻 ظهرتون بخیر ولادت حضرت عبدالعظیم حسنی رو تبریک میگم 🥰🌹 .
دانشگاه حجاب
«خب باشه اینهمه گفتی هرچی شده، شده دیگه چیکار میشه کرد؟!»😒 نا امید نباشید عزیزانم نم نم نم نم 🔊 خو
. اومدم تا درمورد بحث دیروز باهم به نتیجه برسیم✌️🏻 دیروز بین پیام هایی که به دستم رسید: بعضی خانوم‌ها مخالف بودند؛ حرفشون این بود که دختر بودن رو با تمام سختی‌هاش دوست دارند😍 دلشون نمیخواد با چالش‌های مردونه روبه‌رو بشن🙅🏻‍♀ یه تعدادی آقا هم داشتیم که خیلی ناراحت بودند؛🤔 میگفتن همین چیزهایی که باعث شده خانوم‌ها بخوان پسر باشن، فشارش برای ما غیر قابل تحمله...😑 ⁉️پس چرا اینجوری شده؟! چرا خانوم‌های نوجوان و جوان ما درگیر این حس شدن؟!🤔🙄 .
دانشگاه حجاب
. اومدم تا درمورد بحث دیروز باهم به نتیجه برسیم✌️🏻 دیروز بین پیام هایی که به دستم رسید: بعضی خانوم
. در اینجای مبحث به یاری شما عزیزان نیازمندیم😅 🔆کسانی که درگیر این احساس شدید: ⁉️بیاین بگین بنظرتون چرا این حس به وجود میاد؟!🤦🏻‍♀ 🔆مخالفین این حس و یا کسانی که این حس رو داشتند و ازش عبور کردید: ⁉️بنظرتون با چه روش‌هایی میشه از این احساسِ اذیت‌کننده، عبور کرد؟!🚶🏻‍♀🤔 ✅منتظر ارائه دلایل و راهکارهای شما هستیم👇🏻 @derakhshan_zr .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 "عوامل مزاحم در (۳)" 🌐 پایگاه حفظ و نشر آثار "استاد تراشیون" ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
. سلام و عرض ادب مجدد خدمت شما دانشجویان دانشگاه حجاب✋🏻👨🏻‍🏫 ممنونم از همراهی تک تکتون ☺️ خداوند شما رو حفظ کنه 😇 .
دانشگاه حجاب
. در اینجای مبحث به یاری شما عزیزان نیازمندیم😅 🔆کسانی که درگیر این احساس شدید: ⁉️بیاین بگین بنظر
. پیام های زیادی از گروه اول به دستم رسید😎 این حس درونشون وجود داشت😔 اما متاسفانه هیچکدوم دقیق نمیدونستن دلیل وجود این حس چیه🤔 یکسری محدودیت‌ها رو عنوان کردن؛ این محدودیت‌ها که در هر جنسیتی به یک شکلی وجود داره، ممکنه باعث ایجاد ناراحتی بشه😞 اما نمیتونه دلیلِ نارضایتی از جنس خود باشه🚶🏻‍♀ پس دلیل اصلی چیه؟!🧐🤨 .
دانشگاه حجاب
. در اینجای مبحث به یاری شما عزیزان نیازمندیم😅 🔆کسانی که درگیر این احساس شدید: ⁉️بیاین بگین بنظر
. و اماااااا گرووووه دوووومممم🤩 واقعا خدا خیرشون بده عجب افراد پایه و پر از اطلاعاتی بودن✍🏻 هرکدوم میتونن عضو هیئت علمی دانشگاه حجاب بشن🥸 راهکارهای خوبی رو بهمون معرفی کردن👇🏻 .
. یکی از مواردی که زیاد در پیام ها بهش اشاره شد و در پیام دوست عزیزمون به خوبی شرح داده شده اینه که👇🏻 «جایگاه‌ واقعی ‌و‌ توانایی‌های‌ منحصر به‌فرد‌‌ دخترانه رو به فرزندان‌مون بشناسونیم»✅ . .
دانشگاه حجاب
. یکی از مواردی که زیاد در پیام ها بهش اشاره شد و در پیام دوست عزیزمون به خوبی شرح داده شده اینه که👇
. مادر عزیز👩‍👧‍👦 خواهر بزرگوار👩‍👧 استاد و معلم گرامی👩🏻‍🏫 ویژگی‌ها و توانایی‌های منحصر به‌فردی که دختران دارن رو بهشون اطلاع بدین🗣 بهشون کمک کنین تا استعدادهای متناسب با جنسیت‌شون رو بشناسن و توش موفق بشن💪🏻 کمک کنین نسبت به خودشون و توانمندی‌هاشون احساس رضایت داشته باشن😇 .
. 📌نظرات ایشون هم خیلی کامل بود به طور خلاصه میفرمان که👇🏻 خانم‌ها به هدف خلقتشون توجه کنن✅ و برای اینکار میتونن از نمونه‌های معروف یا افراد دور و برشون استفاده کنن👌🏻 که در رأسشون حضرت زهرا(س) هستند...😇 .
دانشگاه حجاب
. حرف منم دقیقا همینه👇🏻 🔆 « معرفی الگوهای موفق » 🔆 نمونه‌های در دسترس و موفق در هر زمینه‌ای رو باید بشناسیم؛ حالا هرکسی مطابق با استعدادها و علایقی که داره، تو همون زمینه الگوی دخترانه‌ی خودش رو بشناسه✌️🏻 مهم اینه که در اون جایگاهی که هستیم، موفق باشیم و به اصطلاح ۱۰۰ خودمون رو بذاریم💯 .
♨️یه زمانی با همدانشگاهی‌هام بحث میکردیم: حرفشون این بود که توی درس و موقعیت‌های تحصیلی، فقط پسرها جای پیشرفت دارن🏃🏻 دخترها نهایتا یه مدرکی بگیرن که فقط بشه در جایگاهی مثل در کوزه ازش استفاده کرد😑 ⁉️شمام موافقین؟!🧐 بیاین تو همین موضوع یه الگو بهتون معرفی کنم👇🏻 .
. 💚شهیده بنت الهدی صدر💚 🔅ایشون توی خونه درس خوندن ولی جزو ادیب‌های زمان خودشون محسوب میشدن📚 🔅 در زمانی که مدرسه رفتن دخترها خارج از عرف بوده، سرپرستی مدرسه رو به عهده داشتن🏢 🔅 در رابطه با جریانات سیاسی وقت، شعر میگفتن و مقاله‌های مهمی مینوشتن✍🏻 🔅و در نهایت به خاطر خطابه زینب‌واری که در حرم امام علی(ع) به علت دستگیری برادرشون (شهید) آیت الله محمدباقر صدر بیان کردند، توسط رژیم بعث دستگیر شدند و به شهادت رسیدند🥺😢 .
💢مخلص کلام👇🏻 دختران عزیزمممم❤️ بگردین دنبال الگوهایی متناسب با استعدادتون✌️🏻 نذارین چیزهایی که برای جنس شما نیس، شما رو از هدف اصلیتون دور کنه❌ ما هم تو دانشگاه حجاب هواتون رو داریم😎 ⁉️ میپرسین چجوری؟!🤔 به این صورت👇🏻 ان‌شاءالله هر هفته یک الگوی خانومانه بهتون معرفی میکنیم🥰 . .
. شماهم از هر تریبونی که دارین استفاده کنید📢 و این الگوهارو بازنشر بدین🗣 مثلا تو جمع دخترهای فامیلتون و یا جمع دوستاتون✌️🏻 خدا به دل‌هاتون قوت بده تا توی مسیر رسیدن به هدف خلقت‌تون مصرّانه و بدون تردید حرکت کنید و موفق بشید😍 .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
#رمان واقعی«تجسم شیطان۲» #قسمت_هفتم 🎬: شراره در خوابی عمیق فرو رفته بود و بُعد زمان و مکان از دستش
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: دو هفته از رفتن روح الله و فاطمه پیش دایی جواد می گذشت، دوهفته ای که نسبت به بقیه وقت ها آرامش بیشتری داشتند و تا دستورات و تجویزات دایی جواد را اجرا می کردند، اوضاع زندگیشان بهتر بود. شب شده بود، فاطمه خیلی بی صدا، ظرفهای شام را شست و خشک کرد، بچه ها خواب بودند، فاطمه با سر انگشتان پا حرکت می کرد تا مبادا بچه ها از خواب بیدار شوند و به طرف اتاق خواب بچه ها رفت، در را باز کرد و در نور سبز رنگ چراغ خواب نگاهی به داخل اتاق انداخت و وقتی متوجه شد بچه ها راحت خوابیده اند، بی صدا در اتاق را بست و به سمت اتاق خواب خودشان رفت. در اتاق خواب را باز کرد و درست روبه روی در، روح الله درحالیکه روی مبل کنار تختخواب نشسته و لپ تاپ هم جلویش بود، مطلبی را می خواند و فاطمه خوب میفهمید، این روزها روح الله از هر فرصتی استفاده می کند تا درباره سحر و طلسم و رفع طلسم و جادو، معلومات جدیدی کشف کند، روح الله دنبال راهی بود که این نیروهای جادویی را از ریشه برکند و از بین ببرد. فاطمه داخل اتاق شد و می خواست در را ببندد که ناگاه با صدای جیغ حسین از جا پرید و به سرعت خودش را به اتاق بچه ها رساند. در را که باز کرد و پیش رویش را دید، انگار صحنه ها دوباره زنده شده بودند، حسین مثل قبل روی تخت نشسته بود و درحالیکه دست های کوچکش را دو طرف سرش روی گوش هایش قرار داده بود مدام جیغ میکشید و زینب و عباس هم روی تخت نشسته بودند و با چشم های پر از خواب حسین را نگاه می کردند. فاطمه با شتاب خود را به حسین رسانید و او را محکم در آغوش گرفت، روی تخت نشست و شروع به نوازش او کرد، اما حسین هنوز جیغ میکشید. روح الله در حالیکه منقل پر از اسپند را به دست گرفته بود داخل اتاق شد و اسپند ها را دور سر حسین میچرخاند و زیر لب آیات قران را می خواند که ناگهان چراغ خواب شروع به چشمک زدن کرد و همین باعث شد که حسین بیشتر بترسد. بچه خودش را به مادر چسپانده بود و با زبان شیرین کودکی و بریده بریده می گفت: م...ما..مان من اینجا میترسم.منو ببر پیش خودت.. روح الله به طرف کلید چراغ خواب رفت، چراغ را خاموش کرد و به زینب و عباس که در عالم خواب و بیداری بودند گفت تا بخوابند و به فاطمه اشاره کرد تا حسین را به اتاق خواب خودشان بیاورد. سه نفری وارد اتاق شدند، فاطمه همانطور که روی تخت خواب می نشست،بوسه ای از موهای حسین که هنوز هق هق می کرد گرفت و رو به روح الله که روی مبل نشسته بود، کرد و گفت: روح الله! من دیگه خسته شدم، بچه هام دارن نابود میشن، انگار تجویزات دایی جواد خیلی کارآرایی نداشت و شاید اجنه هم خودشون را به روز رسانی میکنن! روح الله دست را روی بینی اش گذاشت و با اشاره به حسین ،به فاطمه فهماند که تا حسین بیدار است، حرفی از این چیزا نزنند. فاطمه آه کوتاهی کشید و در حالیکه حسین را محکم در آغوش گرفته بود دراز کشید، او می خواست برای حسین داستانی کودکانه بگوید تا حسین راحت بخواب برود. اما انگار مغزش تهی از هر چیزی بود، انگار تمرکزش را از دست داده بود، هر چه تلاش می کرد چیزی بگوید،نه هیچ به ذهنش می امد و نه زبانش یارای گفتن داشت ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت ═‌ೋ۞°•دانشگاه حجاب•°۞ೋ═ eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872