داستانک #خاطرات_من
میرم به اون روزی که تو مدرسه یکی از اون دخترای امل میخواست عقاید مزخرفشو به خوردم بده و منم یه دعوای حسابی باهاش کردم...
دوسال از اون ماجرا میگذره و تو این مدت با خیلی های دیگه هم دعوا کردم ولی این یکی هنوز رو مخم مونده و فکرش از ذهنم بیرون نمیره😶?😒
حتی چندباری خوابای عجیب غریب دیدم...
عذرخواهی تو مرامم نیست!😑
از بچگی هروقت کسی رو حرفم حرف میزد با دعوا جوابشو میدادم😤...
حتی اگه می دونستم حرفش درسته...
بزرگتر که شدم سعی کردم یه کم خوش اخلاق تر بشم ولی نشد....
خودمم بدم نمیاد همیشه حرف حرف خودم باشه😏
اما فکر اون روز و اون دختر ولم نمی کنه...
خیلی با خودم کلنجار رفتم که برم باهاش حرف بزنم ولی هربار باهاش روبرو شدم پاهام راهمو کج کردن😑
اون دختر می دونست اگه بخواد حرفی به من بزنه دعوا و زد و خورد رو شاخشه...پس چرا...؟🤔
تازه از فردای اون روز هروقت منو می دید بهم لبخند می زد...اوایل فکر می کردم خنده هاش مصنوعیه ولی بعد دیدم نه....🙁
واقعا فاز این بچه بسیجی ها رو هیچوقت نفهمیدم...
نمی تونم خودمو قانع کنم مگه اینکه بگم شیرین عقلن😏
-شیوا!شیوا خانوم با توام!😠
-😨بله خانوم؟!
-کلاسه ها! معادله ی دومجهولی چطور حل میشه؟
-اممم....ام...😰
🔔 صدای زنگ نجاتم داد...
بچه ها با خنده از کلاس خارج میشن و منم قاطیشون خودمو از نگاه😐😒 معلم دور می کنم.
از جمع بچه ها جدا میشم و تو حیاط قدم می زنم...
دستی روی شونه م احساس کردم و برگشتم 😱خودشه...
همونی که فکرمو مشغول کرده بود...جا خورم...عین بز نگاش کردم
-😄سلام
-س...سلام😐
-چرا اینجوری نگام می کنی؟😂دیدم چندوقته فکرت مشغوله گفتم بیام یه حال و احوالی کنم...ناسلامتی همکلاسیمی☺️
-چی؟!...آها...اممم...راستش...
بگم یا نگم؟😱نمی دونم هرچه بادا باد
-...راستش می خواستم ازت عذرخواهی کنم😢
-😳عذرخواهی واسه چی؟
-دوسال پیش...تو حیاط...باهات دعوا کرده بودم...
-واقعا؟من که یادم نمیاد🤔آها راس میگی یه چیزایی یادم اومد....ینی ذهنت بخاطر اون روز درگیر بوده؟😳
-خب آره...راستش اصن نمی دونم چجوری دارم این حرفا رو بهت می زنم....یادم نمیاد از کسی عذرخواهی کرده باشم...ولی این موضوع خیلی رومخم بود...نمی دونم چرا...🤨
-😊بیخیال بابا این حرفا چیه...راستش منم دنبال یه فرصت بودم باهات حرف بزنم ازت بپرسم علت کم محلیت به من چیه...اگه کاری کردم که ناراحتت کرده عذرخواهی میکنم...اون روزم من فقط خواستم بعنوان یه خواهر بهت بگم این موهای قشنگت حیفه ارزون دراختیار همه باشه و هرکی از پنجره خونه ش به حیاط نگاه کرد این زیبایی رو ببینه☺️
بد هم نمیگه ها...نمی دونم...🤭
-کار من اشتباه بود😢ببخشید
-نه بابا عذرخواهی لازم نیست😊
اون روز خیلی با هم حرف زدیم خیلی به حرفاش فکر کردم...می دونستم اگه زیاد باهاش باشم ممکنه دوستای خودم ازم دور شن اما اخلاقش...حرف زدنش...😇عالی بود...
دوستی اون دوستی واقعی بود ولی بچه های دیگه فقط بخاطر قلدر بودنم بهم نیاز داشتن😒
هیچ وقت فک نمی کردم این دخترا بتونن انقدر تو دل برو باشن...
تا خونه همه حساب کتابامو کردم عواقبشم مرور کردم...
ولی منم میخوام مثل اون باشم...
دیگه از این دوستیای الکی حالم به هم میخوره...
همه ی این افکارو پس می زنم...چادری که مدت ها پیش بهم هدیه داده بودنو از کشو درمیارم...
خاک هاشو می تکونم و به سیاهی قشنگش خیره میشم و برای همیشه انتخابش میکنم...☺️😍
✍به قلم: فاطمه حجتی
#داستان
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓