🔻ملاک #شیعه_واقعی در کلام حضرت زهرا"سلام الله علیها"
💢یک نفر به حضرت زهرا"سلام الله علیها" گفت:
من از #شیعیان شما هستم.
✅حضرت در #پاسخ فرمودند:
«اگر به آن چه که ما اهل بیت دستور دادهایم عمل کنی، و از آنچه #نهی کردهایم خودداری نمایی، تو از شیعیان ما هستی، در غیر این صورت #شیعه نیستی»❌
☝️اهل #عمل باشیم، نه ادعا🚫
📖منبع: تفسیر الإمام العسکری، ص ۳۲۰
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🙏ستایش شد،
یک بانو که #هنرمند است
یک هنرمند که #متعهد است
✅انتخاب شد،
یک مادر که #دغدغه مردم دارد
یک هنرمند که دست به #خیر دارد
☺️دیده شد،
گوهر #انسانیت و #وجدان یک بانوی ایرانی
نه تصویر بزک کرده یک عروسک تکراری
👌الگو شد،
فردی گمنام که بیش از حرف #عمل کرده بود
نه یک سلبریتی بیمایه که از خط ارزشها و باورها عبور کرده ...
🥇اول شد،
هنر اخلاقمدار، دغدغهمند و شرافتمند
نه یاوهگویی، مبتذل بافی و هیچ فروشی به نام هنر
💥تحقیر شد،
آن که میخواهد #زن_ایرانی را بیهویت نشان دهد، #خانواده را مانع رشد بداند و مسیر جامعه ایرانی را ولنگاری و بیهویتی نشان دهد.
✍ #دکتر_مصطفی_شریف
#فاطمه_عبادی
#مادر_ایرانی
#عصر_جدید
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب 🇮🇷
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿ ✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿❀رمان #واقعی ✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_ب
✿❀ ﴾﷽﴿ ❀✿
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀
✿❀رمان #واقعی
✿❀ #زندگینامہ_شہیدایوب_بلندے
✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵
✿❀قسمت #چهل
راننده پیاده شد و داد کشید:
_"های چته خانم؟ کوری؟ ماشین به این بزرگی را نمیبینی؟"😠🗣
توی تاکسی یک بند گریه کردم تا برسم خانه... 😭
آن قدر به این و آن التماس کردم تا اجازه دهند مسئول بنیاد را ببینم.
وقتی پرسید:
_ "چه می خواهید؟"
#محکم گفتم:
_ "می خواهم همسرم زیر نظر #بهترین پزشک های خودمان در یک آسایشگاه خوش آب و هوا بستری شود که مخصوص #جانبازان باشد."
دلم برای زن های شهرستانی می سوخت که به اندازه ی من سمج نبودند.
به همان بالا و پایین کردن های قرص ها رضایت می دادند.
#مسئول_بنیاد نامه ی درخواستم را نوشت. ایوب را فرستادند به آسایشگاهی در #شمال
بچه ها دو سه ماهی بود که ایوب را ندیده بودند.
با آقاجون رفتیم دیدنش
زمستان بود❄️ و جاده یخبندان. توی جاده گیر کردیم.
نصف شب که رسیدیم، ایوب از نگرانی جلوی در منتظرمان ایستاده بود.
آسایشگاه خالی بود.
#هوای_شمال توی آن فصل برای #جانبازان #شیمیایی مناسب نبود.
ایوب بود و یکی دو نفر دیگر..
سپرده بودم کاری هم از او بخواهند، آن جا هم #کارهای_فرهنگی می کرد.🌟
هم حالش خوب شده بود و هم دیگر سیگار نمی کشید.😊
مدت #کوتاهی شمال زندگی کردیم، ولی همه کار و زندگیمان #تهران بود.
برای #عمل های ایوب تهران می ماندیم.
ایوب را برای #بستری که می بردند من را راه نمی دادند.
می گفتند:
_"برو، همراه مرد بفرست"
کسی نبود اگر هم بود برای چند روز بود. هر کسی زندگی خودش را داشت و
💖زندگی من هم #ایوب بود.💖
کم کم به بودنم در بخش عادت کردند.
پاهایم باد کرده بود از بس سر پا ایستاده بودم.
یک پایم را می گذاشتم روی تخت ایوب تا استراحت کند و روی پای دیگرم می ایستادم.
#پرستارها عصبانی می شدند:
_"بدن های شما استریل نیست، نباید این قدر به تخت بیمار نزدیک شوید."
اما ایوب کار خودش را می کرد. #کشیک می داد که کسی نیاید.
آن وقت به من می گفت روی تختش دراز بکشم..
📚•°✾࿐༅ https://eitaa.com/hejabuni