eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_شانزدهم مادرم مرا از چهار سالگی برای یادگیری #قرآن به مکتب خانه فرس
... 🌲🍃 بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانه ی شرکتی دو اتاقه در ایستگاه 4 فرح آباد کوچه 10 پشت درمانگاه سر نبش خیابان دادند. همه ی خانواده اعتقاد داشتند که قدم تو راهی خیر بوده است، که ما از مستاجری و اثاث کشی راحت شده و بالاخره یک کواتر شرکتی نصیبمان شد. خیلی خوش حال بودیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این یعنی همه ی برای خانواده ی ما. مدتی بعد اثاث کشی به خانه ی جدید دچار درد زایمان شدم. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد، برای اولین بار و بعد از پنج بچه ، مرا به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان شهر آبادان بود و یک خانم دکتر مهری. مطب در لین 1احمد آباد بود. منتها آن زمان خبر از دکتر و دوا نداشتم، حامله میشدم و جیران که قابله ی بی سوادی بود می آمد و بچه هایم را به دنیا می آورد. خانم مهری آمپولی به من زد و من به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم. حالم خیلی بد شد جیران را خبر کردند و باز هم او به فریادم رسید. در غروب یکی از شب های خرداد ماه برای ششمین بار شدم و خدا به من یک قشنگ و دوست داشتنی داد. جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. مهران که پسر بزرگ و بچه اولم بود بیشتر از همه ی بچه ها ذوق کرد و خواهرش را در بغل گرفت. هر کدام از بچه ها را که به دنیا می آوردم، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت میکردم. جعفر بابای بچه ها بود و حق پدری اش بود که اسم آنها را انتخاب کند، مادرم هم که یک عمر آرزوی بچه دارشدن و همه ی دلخوشی اش من و بچه هایم بودیم نمی توانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت مرا زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه های نداشته اش، نوه هایش را ببیند. جعفر هم فقط یک خواهر داشت. تقریبا هر دوی ما بی کس و کار و فامیل بودیم. جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های ایرانی و فارسی خیلی علاقه داشت. مادرم که طبع جعفر را میدانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد. جعفر اسم بچه سوم را مهری گذاشت و اسم بچه چهارم را مادرم مینا گذاشت. بچه پنجم را جعفر شهلا نام گذاشت و مادرم نام بچه ششم را گذاشت. من هم نه خوب می گفتم و نه بد، دخالتی نمی کردم، وقتی میدیدم جعفر و مادرم راضی و خوش حال هستند برایم کافی بود. ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج... 🌲🍃 #قسمت_هفدهم #فصل_چهارم #تولد بچه ششم را باردار بودم که به ما یک خانه ی شرک
... 🌲🍃 مادرم نام را برای دخترم گذاشت، اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت.بارها به مادرم گفت: مادربزرگ این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته اید، چه جوابی میدهید؟ من دوست دارم اسمم باشد. من می‌خواهم مثل زینب(س) باشم. میترا تنها اولاد من بود که اسم خودش را عوض کرد و همه ی ما را هم وادار کرد که به جای میترا به او زینب بگوییم، برای همین من نمی توانم حتیاز بچگی هایش هم که حرف می زنم به او میترا بگوییم، برای من مثل این است که از اول اسمش زینب بوده است. زینب که به دنیا آمد، بابایم هنوز زنده بود و من سایه ی سر داشتم. در همه ی سالهای که در آبادان زندگی می‌کردم، نابابایی ام مثل پدر، و حتی بهتر ، به من و بچه هایم رسیدگی می‌کرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و من واقعا دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه ی مادرم می رفتم، بابا به مادرم می‌گفت : کبری در خانه ی شوهرش مجبور است هر چه هست بخورد، اما اینجا که می آید تو برایش کباب درست کن تا بخورد و قوت بگیرد. دور خانه های شرکتی، شمشادهای سرسبز و سربلندی بود. هر وقت که به خانه ی ما می آمد، در می‌زد و پشت شمشادها قایم می‌شد، در را که باز می‌کردیم می خندید و از پشت شمشادها در می آمد. همیشه پول خرد در جیب هایش داشت و آن‌ها را مثل نذری بین دخترها پخش می‌کرد. بابا که امید زندگی و تکیه گاه من بود یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سالها قبل در به بابایم داده بود، عمل کرد . خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه ، جنازه ی بابایم را به نجف بردو در زمین دفن کرد. آن زمان یعنی سال ۴۷ یک نفر سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت . مادرم بعد از دفن بابایم در نجف،به زیارت دوره ی ائمه رفت و سه روز به نیابت از بابایم زیارت کرد و بعد به آبادان برگشت... ... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❇️از مرگ دختران سرزمینم 🔸مرگ یک دختر روان خیلی ها را مجروح کرد؛مثل روزی که قتل یک زن با گلوله ی شوهرش؛که کسی را نداشت برایش زارمجازی بزند.که کسی نپرسید به حکم کدام وجدان مرد حق حمل اسلحه داشت.مجازی را پر نکردند از بای ذنب قتلت! ♨️نه!آن روز گناه یک مسوول را به پای دیگر مسوولان ننوشتند. ♨️و امروز مرگ خوشایند نیست.همان جور که خودکشی دخترکان ایران.چه می دانی شاید آن دخترکان بارها در خیالشان موی دخترشان را شانه زدند و پسرشان را در آغوش گرفتند؛ اما در دالان پرپیچ و خم دروغستان ربوده شدند و در عصر خفقان نوین،هیچ عزاداری محض رضای خدا برای شان نوحه سر نداد.نه! 🔸هیچ هشتکی برای سرزنش داغ نشد.کسی را برای ضربه مغزی کردن رویای دختران به محکمه وجدان نبرد؛ ♨️آری !مرگ مهسا دوباره درد را یادمان آورد؛ مثل آن روز. که خیابان ها خلوت بود؛بوقی به صدا درنیامد.برای غصه های سیصد دختر مجروح از جنون تعزیه ای به پا نشد؛ فریادی به آسمان نرفت.عوضش در پشت کوه قافستان و ناکجا آباد رسانه ای برای ها و های قاتل چه مرثیه ها سرودند. مرگ دخترکان ایرانی زیبا نیست؛ 🔸اما می دانی دردناک تر از مرگ چیست؟ دردناک ترینِ امروزمان،تن دادن به استعمارشدن احساس است؛نشانه اش را می شناسی؟که فشار خونَت را نه مرگ دخترکان بلکه جنجال و هیاهوی فرومایگان بالا و پایین کند. 🔸هر وقت خون دخترکی رونق کسب و کار جهنمیان بود همگام با هیاهوی کاسبان،آمپر بچسبانی و به میدان کنشگری بیایی،اما از کنار خون هایی که در چشم دکان بازهای دنیا بهایی ندارد به حکم رهرویی و بله قربان گویی آرام بگذری. نه؛ 🔸مرگ دخترکان سرزمینم زیبا نیست؛اما راستش حق با تو هم نیست.با تو که جسم بی جان دخترکان و زنان را گاه با دستور دیگران از میکروسکوپ الکترونی به نظاره نشسته ای اما بارها بر خلخال هایی که از پای فکر دخترکان درآوردند قهقهه زده ای.اشکت را باور ندارم. تا روز رهیدن روانت از اسارت بیگانگان، با من از مرگ دختران نگو. @fatheGhalam 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓