🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت میشود.
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
چادرم واربعین🏴
#داستان_کوتاه
چای روضه را جلوی من گرفت. پفی کشیدم و گفتم: زود باش دیگه... گفتی اگه بیام اینجا با من میای خرید!
_ چشم لیلا جون... هنوز وقت هست... بذار مراسم تموم شه حتما میام.
شانه ای بالا انداختم و حواسم پرت جمعیت شد. صدای الهی آمین جمعیت، صدای سخنران را تازه به گوشم وصل کرد:
_ خدایا به زنان ما عفت و به مردان ما غیرت عطا فرما.. (الهی آمین)
_ انشاالله قدر این امانت و هدیه مادرمون زهرا را بدانیم صلوات.
نگاهم از میان جمعیتی که خارج میشد به سمت دختر بچهای خزید. مقداری قند توی دستان کوچکش بود. مادرش با دستکش دستمالهای مچاله روی زمین را جمع میکرد. به سمتش رفتم. کنارش زانو زدم. یک شکلات روکش دار از داخل جیبم درآوردم و به طرفش گرفتم. با نگاه معصومانه اش به من خیره شد.
_ کوچولو! این قندا رو دوست داری بخوری یا این شکلات منو؟
نگاهی به قندهای لوش شده توی دستانش انداخت. لحظه ای لبانش را کشید و چنده اش شد. شکلات را گرفت و قندهارا به روی دستمال کاغذی توی دستانم ریخت. انگار با وجود سن کمش شکلات روکش دار را ترجیح می داد. تشکر کوتاهی کرد و به سمت مادرش رفت.
ازجا بلند شدم. به ساعتم نگاهی انداختم و خودم را به جلوی در رساندم. مریم خونسردانه با مهمان ها خوش و بش میکرد. انگار قرارمان را فراموش کرده. مرا که دید لبخندی روی لبش نشست.
_ لیلا جان پذیرایی شدی؟
_ ممنون عزیزم دیرم شده... نمی خواستی بیای چرا منو کشوندی اینجا! وگرنه تاحالا خریدم رو کرده بودم و رفته بودم خونه. حالا باید همه روبدرقه کنی؟!
_ ای وای چشم ببخشید بریم.
سریع از بقیه عذر خواهی کرد وراهی شدیم.
اولین تاکسی به سمت فروشگاه دربست گرفتم و هردو عقب تاکسی، با فاصله نشستيم.نگاهم سمت پنجره بود. نزدیکترامدو گفت:
-من الان همراه شما و درخدمت شماهستم، شما مهمان امام. حسین بودی یکم صبورتر، خوشگل تر خوشروتر آهان... بخند اخم نکن!
به این سبک دلجویی اش عادت داشتم خندیدم و بعد از خرید برای برگشت سوار اتوبوس شدیم
- راستی لیلا دعا کن امسالم زائر اربعین آقا باشیم بابا دیشب گفت:مثل این چند سال برای زیارت اربعین جمع وجور کنیم وراهی کربلا بشیم. کاش توام میومدی. پول وپاسپورت که داری.
- مریم جان رسیدی، پیاده شو. من و چه به کربلا؟
-اه چه زود رسیدم باشه! باشه!من رفتم خداحافظ
با خودم گفتم من... کربلا..... اربعین
چند روز بعد وقتی رسیدیم به ایستگاهی که مریم پیاده می شد من هم بلند شدم
-پیاده میشی؟
-اوهوم، امروزم میخام مهمان امام حسین باشم
-میخای تو برو من دیرتر میام چون نیم ساعت دیگه جلسه شروع میشه.
-نه مشکلی نیست، خرید که نداری احتمالا؟
-با خنده و شوخی باقی راه را طی کردیم
رسیدیم این بار چشمم به پرچم سر در خانه شان خورد. به مجلس عزای امام حسین (ع) خوش آمدید.
انگار رفته رفته مانوس میشدم . چند مدت برنامه روزهایی که با مریم از دانشگاه بر می گشتیم،شرکت در مجلس عزاداری بود.
حس خوبی داشتم مثل یک پناهگاه امن که لحظاتی دور می شدم از خریدوسفرو دغدغه های همیشگی..
وقتی به خونه برمی گشتم، مادرم از شورو نشاطم تعجب می کرد.
یک روز که بعد برگشت باعلی خیلی خوش وبش کردم مادر پرسید:
-این کلاست که چندروز درهفته شش عصر بر می گردی خونه چطور کلاسی هست؟
-چطور مگه؟
-هیچی گفتم ببین اگر میشه ماهم بیاییم مثل قبلا طلبکارانه برنمی گردی و"خیلی شادتری.
مجلسی که گریه اش انرژی بخش بود.
بچه که بودیم محرم ها بامادر و پدرو علی، برادرم به امام زاده می رفتیم حس خوبی که درآن مجلس برایم تداعی می شد.
لحظاتی خاطرات کودکی ام را مرور می کردم که مادر دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت:کجایی دختر، کلاس جدیدت رو میگم چه کلاسی هست؟
-بله چشم می پرسم حتما
چند وقتی گذشت.بعد روضه همراه مریم مشغول شستن ظرف ها بودم.
-لیلا نگفتی بالاخره میای؟
-راستش همه پس اندازم روبرای خرید ماشینم دادم. تازه من کجاو کربلا.
چند روز بعد
تنهااز خیابان رد می شدم آن طرف خیابان دختر بچه ای فال فروش، روی چمن های بلوارنشسته بود نگاهم به دخترک بود. صدای مهیب ترمز ماشین و سرو صدای مردم، وقتی چشم را باز کردم سنگینی پاهایم راحس کردم که مانع شد به پهلو برگردم.
نگاهم به قطره های سروم که با تیک و تاک ساعت هماهنگ بود خیره شدوخوابم برد.
گرمای دستان مادر و صدای ورود پرستار
-پاشو دخترخوب شام
-کی سروم رو جدا کردن؟
-، عزیزم، بخوابی برات خوبه،حتی مریم زنگ. زد دلم نیومد بیدارت کنم
-مریم؟کجاست؟
-کربلا
باز صدای زنگ تلفن بود مادر گوشی رابه دستم داد. مریم بود.
-الو سلام لیلا بین الحرمینم بهتری، سلام بده به آقا
دلم می خواست بایستم وسلام بدم اما دست روی سینه گذاشتم السلام علیک...
-آقا شفام بده سال بعد اربعین پیاده بیام پابوست. راستی منو هم لایق امانت مادرت زهرا کن.
-مریم بگو آقا دستمو بگیره منم چادری بشم.
✍️س. بیدار
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم(پاسخ به شبهه) ❌ شبهه مرکل صدراعظم آلمان چیزی گفته که هیچ کس جوابی به آن نداده است: هن
🔴به روز باشیم
🔶انگليسي ها خوب مي فهمند با كي چگونه بايد رفتار كنند ...
اما مقتدر که باشی، پروتکل ها هم به نفع تو تغییر می کنند. حساب کار دست نوچه های ملکه می آید. ديگر پوشيدن شلوار پلنگی های دوران رفسنجانی و روحانی و لاریجانی كه حتي خلاف عرف ديپلماتيك در خود كشورهاي غربي است، مي بينم تغيير مي كند و خانم سفير انگليس با حجاب می شود.
دیگر از حضور پاهای برهنه زن انگلیسی در ديدار رسمي و تحقیر لباس روحانیت خبری نخواهد بود!
اقتدار که باشد، عزت که باشد، در جمهوری اسلامی واقعا استانداردهاي كشور رعايت می شود.
خدا می داند فقط در اين ٨ سال گذشته که سرنوشت ملت را لیبرال ها به دست داشتند چقدر قالب هاي رسمي ما ناديده گرفته شد و تحقیر شدیم و همه عزت مان، داشته های مادی و معنوی مان همگی دستخوش ضعف ها و بی کفایتی ها و بی عرضگی های غرب پرستانِ خودی ستیز شد!
در اين ميان حواس جمعي طرف هاي غربي از يك سو و هشياري تيم تشريفات رياست جمهوري حائز توجه است.
#دیپلماسی_اقتدار
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#گزارش
#بینالملل
📹دوربین های مخفی در کره جنوبی به یک معضل بزرگ تبدیل شده اند
🚽در سرویس های بهداشتی و اتاق های پرو تا هر جایی که بشود تصاویری مخفیانه و مناسب سایت های پورن تهیه کرد پر شده اند از دوربین های مخفی که افراد سودجو برای فیلمبرداری مخفیانه به کار گرفته اند
🔻سال گذشته ۶۰۰۰ مورد دوربین مخفی در مکان های مختلف گزارش شده بود.این مسئله به حدی گسترش پیدا کرده که ماموران پلیس ناچار شده اند روزانه اقدام به بازرسی سرویس های بهداشتی بکنند
🔻ده ها هزار زن کره ای علیه دوربین های مخفی تظاهرات کردند و شعار میدادند "زندگی من صحنه پورن تو نیست"
📌ولنگاری و بی بندوباری جنسی در جوامعی که زنان پوشش کاملی ندارن نشون میده درست خلاف این چیزی که میگن هرچه زنان پوشیده تر باشن مردها حریص تر می شن ثابت شده
🌐منبع:https://www.bbc.com/news/world-asia-45388759
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🍂🍁🍂🍁
🍁🍂🍁
🍂🍁
🍁
📖 رمانی برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی* عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب #داستانی_عاشقانه روایت میشود.
🍁تنهــــــــــامیانداعش🍁
🌹از چهارشنبه ۷ مهر،حوالی ساعت ۹:۳۰
🌹 پیشکش نگاه مهربانتان خواهد شد
🌹هدیه به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان #حاج_قاسم_سلیمانی
* آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ امیر من علی است!
✔۳۵قسمت
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #چادری_بد_حجاب #قسمت_دوم راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود... چو
#حجاب_آمریکایی
#قسمت_سوم
1⃣ آیا تشبیه دختران به گل درست است؟
2⃣ درست است در دورهای که همه چیز مدرن شده...هنوز با زنان برخورد ۱۴۰۰ سال پیش را داشته باشیم؟
3⃣ اسلام حقوق زنان را نقض میکند؟
با ما همراه باشید...🌼
#تولیدی
🏴 @hejabuni
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_سوم 1⃣ آیا تشبیه دختران به گل درست است؟ 2⃣ درست است در دورهای که همه چیز مدرن
#حجاب_آمریکایی
#حقوق_زنان
#قسمت_سوم
_میشه خواهش کنم از این جملات کلیشه ای استفاده نکنین...؟
چرا الان گل رو برای من مثال میزنین؟
من آدمم...نه گیاه !که تنها خواسته اش آب و خاک و نور آفتاب باشه....🤦♀
من نیاز های دیگه ای هم دارم...
چون آدمم...نیازی که پسر داره رو من هم دارم...آزادی میخوام...توجه میخوام...
نمیخوام باهام مثل ۱۴۰۰ سال پیش رفتار بشه...❌
_خوب صبر کن تند نرو اجازه بده تا بگم...🖐⛔️
این حرف شبیه بهانه می مونه بیشتر تا سوال...مگه تشبیه به گل بده؟⁉️
اولا گل نماده ... نماد لطافت و زیبایی و حساس بودن ...
گل علاوه بر آب و خاک...
به همون توجهی که شما میگی هم نیاز داره🌸...حتی به محبت...نشنیدی میگن برای گل و گیاه شعر بخونین...😍
بهش برسین...گاهی اوقات گل نیاز داره تا شاخ و برگ اضافش رو بچینی...گاهی نیاز داره مواظب باشی و در دسترس یه بچه ی شیطون قرار ندی که آسیبی بهش برسونه...☺️
💛این حدیث از امام علی رو نشنیدی که میفرماین...💛
زن ریحانه🌷بهشتی است...
یعنی با زن برخوردی ملایم همراه با مهربانی داشته باش...
تو اگه نخوای مثل ۱۴۰۰ پیش باهات رفتار بشه حق داری...
چون همون ۱۴۰۰ سال پیش زمانی که هنوز اسلام نیومده بود حقوق زن رعایت نمیشده😔...ولی وقتی پیامبر اومد و دین و کتابش...تو همون قرآن سوره ای داریم به اسم سوره نسا...
با اومدن دین اسلام تازه زن ها رهایی پیدا کردن از ظلمی که بهشون میشده...
دنیای قبل اسلام همون دنیاییه که خونه هاش پرچم سفید داشتن...😰
که قمار میکردن سر دختراشون و زنده به گورشون میکردن...😤
⬅️ادامه دارد...
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
AUD-20210914-WA0002.m4a
2.04M
#حجاب_آمریکایی
#حقوق_زنان
#قسمت_سوم
🌸تشبیه به گل ...
🎵 سرکار خانم خدایاری
⬅️ادامه دارد...
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣📣
🎙سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎬موضوع: یه کاری کن پدر و مادرت دعات کنند
# تصویری
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💠 رهبر معظم انقلاب:
💓 بنای کار ازدواج، بر سازش دختر و پسر است؛ باید باهم بسازند. این «با هم بسازند»، معنای خیلی عمیقی دارد. این را اصل قرار بدهید، تا ان شاء الله خداوند متعال برکاتش را بر شما نازل کند.
#سبک_زندگی
@Clad_girl
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🖤 #چادرم_و_اربعین 🖤
ما یک سال، همراه با بیش از چهل نفر از همشهریانمان در پیادهروی اربعین حرکت میکردیم. پشت چادر هرکدام از ما پارچه سبزی بود که روی آن آدرس شهر خود را نوشته بودیم.
من از برقعهای (روبند) استفاده میکردم که با سنجاق به این پارچه وصل کرده بودم.
این حجاب را خیلی دوست داشتم؛ چون هم حجابم بود و هم به نوعی از سرمای هوای آن سال حفظم میکرد. اما آن پارچه و این برقعه را گمشان کردم.
یک نفر پیدایش کرده بود و چون جمعیت ما زیاد بود و همه جمع چنین نشانهای پشت سرشان داشتند، آن را به مسئول کاروان داده بودند.
من که دیگر ناامید شده بودم، وقتی به دستم رسید خیلی خوشحال شدم...
به امید روزی که باز کاروانی باجمعیت زیاد و با چادر و آن علامت به پیاده روی اربعین برویم.
ان شاءالله
■•■•■•■•
۴۱ ساله
از: استان فارس؛ شهرستان گراش؛ شهر ارد
🖤 @hejabuni | دانشگاهحجاب 🖤
دانشگاه حجاب
#پرسش_پاسخ #فیلم_و_سریال_ایرانی #آموزنده؟ #مضر؟ ♻️قسمت اول ❓آیا سریالها و فیلمهای سینمایی که از
#پرسش_پاسخ
#فیلم_و_سریال_ایرانی #مفید؟#مضر؟
♻️قسمت دوم
🔹البته نکته اینجاست که برخلاف چیزی که در سریالها تبلیغ می شه اکثر این دوستی ها به ازدواج ختم نمیشه. بلکه پسر گاهی با یکی دیگه میپره و احساسات دختر بازی می کنه و گاهی برعکس...
🔸عشق و علاقه ای که واقعا به درد زندگی میخوره حفظ عفت و حیاست. بعد از اینکه خواستگاری مورد پسند دختر واقع شد و ازدواج کردند اون وقت هست که خدا هم برکت میده و این زندگی با دوست داشتنی که روز به روز زیادتر میشه، شروع میشه و ادامه پیدا میکنه. نه اینکه با یه علاقه ی زیاد و افراطی شروع بشه و یا به ازدواج ختم نشه و یا اگه هم ازدواجی رخ داد، در مسیر زندگی بعد از گذشت چند ماه به زودی اون تب و تاب بیفته و به سردی بکشه.
🔹متاسفانه یه عشق درست و درمون از تلویزیون ندیدیم که به نمایش بگذارن. هر چی هست از نوع همین دوستیهای حرام قبل از ازدواج هست که جدیدا حتی یه جوری نشونش میدن که مقدس بشه برای جوونا و مخالفت با این شیوه یک کار بد و زشت و زننده تلقی بشه.
🔸بالاخره هنر رسانه رو در هر جهت به کار بگیرن، می تونن فرهنگ سازی بکنن که تا به حال حداقل در این زمینه کوتاهی شده و به تقصیر رسیده.
📌کم رنگ شدن رعایت اصول اخلاقی و مذهبی در فیلم و سریال های تلویزیونی باعث می شه خانواده های مذهبی از تماشای این صحنه ها آزرده بشن.راه چاره چیه؟ آیا باید فرزندان شون رو از دیدن تلویزیون ملی جمهوری اسلامی هم محروم کنن؟ چه جایگزینی براش در نظر بگیرن؟ فیلم های شبکه خانگی که دوبرابر بدآموزی دارن؛کاش نهادهای مربوطه نظارت بیشتری داشته باشن بر تولیدات صدا و سیما
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔶انگليسي ها خوب مي فهمند با كي چگونه بايد رفتار كنند ... اما مقتدر که باشی، پروتکل
🔴به روز باشیم
❌ شبهه
چرا #حسین_فهمیده به همراه نارنجکها خود را به زیر تانک انداخته است؟ این داستان به دلایلی که در شبهه می آید، تخیلی نامیده می شود.
✅ پاسخ
در ابتدا یادآوری می شود که در روزهای نزدیک به شهادت حسین فهمیده، خرمشهر به تازگی سقوط کرده بود، و دشمن قصد اشغال آبادان را داشت، و برای انجام این عملیات دشمن دستهای از تانکهای ضد آرپیجی را برای حرکت به سمت آبادان آماده میکند.
عده ای که حسین فهمیده نیز در بین آنها بود، در برابر پیشروی این دسته مقاومت میکردند، و برای متوقف کردن این تانکها تلاش می کردند، کم کم متوجه میشوند که این نمونه ضد آرپیجی است.
حسین فهمیده پس از اینکه از زبان فرمانده خود می شنود که ضعف این تانکها در زنجیر آنهاست، اقدام به جمعآوری نارنجکها میکند و خود را به سر دسته این تانکها میرساند.
حسین برای اینکه نارنجکها را دقیقا به زنجیر تانکها برساند باید خود نیز به زیر تانک میرفت، چرا که در غیر این صورت تانک متوقف نمیشد و هدف او که ایجاد وحشت در سرنشینان بقیه تانک ها بود محقق نمی شد.
آری، حماسه "شهید فهمیده ها" در جنگ همین یک مورد نبوده تا بتوان با شبهاتی سست قهرمانان این ملت را پنهان کرد. بهنام محمدی ها، را چه می گویید؟ علی لندی دهه هشتادی را چه می گویید؟ حتماً بیست سال دیگه اینگونه داستان غرور آفرین #علی_لندی را #تحریف می کنند: پنجره آن خانه فلان بوده و امکان ورود علی لندی در خانه نبوده و این داستان ها را برای سرگرم کردن مردم ساختند تا ضعف واکسیناسیون را جبران کنند!!!
#جنگ_روایتها
#تحریف
#خودتحقیری
👈 پاسخبهشبهاتفــجازی👇
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
AUD-20210818-WA0055.mp3
12.13M
✅خدای خوب ابراهیم✅
💚 قسمت ۹
کتاب خدای خوب ابراهیم، روایتگر خاطرات زیبای شهید «ابراهیم هادی»
🌸🌸🌸🌸
از نکتههای جالب و کاربردی کتاب خدای خوب ابراهیم این است که مجموعه خاطرات جمعی از اعضای خانواده، دوستان و همرزمان شهید ابراهیم هادی نقل شده و پس از آن یک آیه از قرآن در مورد آن ویژگی ذکر کرده .
🎙رادیوایرانصدا
#خدای_خوب_ابراهیم
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
💢ریشه دینی یا ملّیِ چادر در ایران💢 🔰#قسمت_اول ❌برخی ادعا کرده اند که چادر ریشه دینی ندارد وبه احتما
🔰چادر؛ دین و تاریخ ملی
🔰قسمت دوم
♨️رسیدیم به این مطلب که ایا جلباب قرانی دو ویژگی گفته شده ی چادرهای رایج فعلی رو دارد ؟؟؟🤔
◀️پس به بررسی دو مولفه ی اندازه وکارکرد جلباب می پردازیم ⏬
1⃣ اندازه جلباب ⬅️ تقریبا تمام کتب معتبر لغت ؛جلباب را پوششی وسیع می دانند
اما⬅️ درباره اندازه ی دقیق جلباب نظرات مختلفی دارند که سه دیدگاه ازکل نظرات موجود درکتب لغت وتفاسیر قابل تامل هست
⏹ دیدگاه اول ⏪ جلباب پوششی گسترده بوده که ازبالای سرتا پایین پا را می پوشانده که این نظرِ بسیاری از کتب های لغوی وتفسیری هست
⏹ دیدگاه دوم ⏪ جلباب پوششی بزرگ تر از خمار (مقنعه )بوده که تا زانوها را تفریبا پوشش میداده است یعنی کم از مقدار پوشش رداء ؛ این دیدگاه از کتبی مثل کتاب مصباح المنیر فیومی استفاده می شود
⏹ دیدگاه سوم ⏪ جلباب همان خمار هست یعنی پوششی که فقط سر وسینه ها را می پوشانده است این دیدگاه راغب اصفهانی درکتاب مفردات هست
✅اما شواهدی وجود دارد که دیدگاه اول را صحیح ودیدگاه دوم وسوم را رد میکند
که درمباحث بعدی به انها می پردازیم
🔰برگرفته از کتاب حجاب شناسی چالش ها وکاوش های جدید (اثر اقای حسین مهدی زاده)
🔰نشرقم حوزه علمیه قم مرکز مدیریت 1381
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓