eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
کندس اوئنز: 💭خانمها یک مرد خوب پیدا کنید، ازدواج کنید. اگر میتوانید و میخواهید بچه بیارید و تعدادشونو افزایش بدین... 👩‍🍳آشپزی یاد بگیریدخونگی باشید. این دروغه که این کارها شما را ضعیف میکنه🤨 در واقع این کارها وجود شما را ارزشمند میکنه زندگی مربوط به خانواده است، نه کار... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•| فَإِنَّ مَعَ الْعُسرِ یُسرا...🌱 | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
29.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 ✅ حقوق بشر میخوای.... ✅ دلخوشی میخوای.... ❤️ اللهم عجل لولیک الفرج 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
طعم شیرین حجاب 🍯 🔸قسمت اول ❇️اهل ایالت کالیفرنیای آمریکاست و با صحبت‌ها و راهنمایی‌های مادرش، از یک
طعم شیرین 🍯 حجاب 📜قسمت دوم تا این که بالاخره روزی به ما گفت: «این حرف‌هایی که درباره خدا و مباحث اخلاقی به شما می‌گویم، از دین کاتولیک نیست، از دین اسلام است و اسلام یعنی تسلیم؛ تسلیم در برابر خدا، نه در برابر نَفْسمان». و بعد هم گفت: «من مسلمان شده ام، ولی شما را مجبور نمی کنم که مسلمان شوید. شما آزادید که دین خود را انتخاب کنید». ما گیج شده😇 بودیم و نمی دانستیم چه باید بکنیم، ولی وقتی مادرم ما را تنها گذاشت، به حرف هایش فکر کردیم و بعد از صحبت با یک دیگر، به این نتیجه رسیدیم که ما هم مسلمان شویم. 🔰استفاده از روش ساده و فطری روزی از مادرم پرسیدم: «آن موقع که اسلام را به ما معرفی کردید، نگران نبودید که ما مسلمان نشویم؟ » گفت: «نه، من مطمئن بودم که اسلام را انتخاب می‌کنید، چون من زمینه سازی لازم را کرده بودم». بعدها که مطالعات بیش تری کردم، متوجه شدم در فطرت همه انسان‌ها گرایش به توحید و پرستش خدای واحد وجود دارد؛ ◀️ ولی گاهی محیط و اجتماع، باعث می‌شود که این میل درونی نادیده گرفته شود. از این رو، مادرم زمینه ای ساخت تا فطرت ما رشد کند و به بالندگی برسد. او از روشی ساده و فطری استفاده کرد و به زیبایی ما را با دین اسلام آشنا نمود. 🔰حیای قبل از حجاب مادرم حتی وقتی که مسلمان نبودیم، همیشه درباره حیا با ما صحبت می‌کرد. یادم هست یک بار مادربزرگم برای من، یک دست لباس تابستانی خرید که شامل یک تاپ و شلوارک خیلی کوتاه بود، ولی من آنها را نپوشیدم. مادربزرگم اصرار داشت😩 که آنها را بپوشم؛ ولی مادرم به او می‌گفت: «دست بردار! چرا این قدر اصرار می‌کنی؟ 🌸دخترم وقتی این‌ها را می‌پوشد، احساس بدی دارد. 👌👌 🌸نمی خواهد بدنش را نشان دهد، چرا شما مجبورش می‌کنید؟ » 🌺 آن زمان با اینکه ازحجاب چیزی نمی دانستیم، ولی حیا داشتیم و کم کم رشد کردیم، حیا را هم حفظ کردیم. 🔰 آب دهان به صورتم ریختند برای اولین بار که روسری سر کردم و به مدرسه رفتم ..... واین قصه دلدادگی ادامه دارد❤️ ..................... 📖 کتاب بایسته های زنان منتظر نشر قم بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود عج 🖌روایتی از زندگی خانم زهرا گونزالس مسلمان امریکایی | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویژگی های مرد موفق 💚 چند سفارش از نبی اکرم (ص) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❌ نه مطلق ❌ و نه مطلق 🛑این طور هم نیست که بگوییم همه جا خانم باید از آقا تبعیت کند؛ نخیر. چنین چیزی نه در اسلام داریم و نه در شرع. 🛑« الرّجالُ قَوّامونَ علی النّساءِ» معنایش این نیست که زن بایستی در همه‌ی امور تابع شوهر باشد. نه! یا مثل برخی از این اروپا ندیده‌های بدتر از اروپا و مقلّد اروپا، بگوییم که زن بایستی همه کاره باشد و مرد باید تابع باشد. نه این هم غلط است. ✅بالاخره دو تا شریک و دو تا رفیق هستید. یک جا مرد کوتاه بیاید، یک جا زن کوتاه بیاید. یکی این جا از سلیقه و خواست خود بگذرد، دیگری در جای دیگر، تا بتوانید با یکدیگر زندگی کنید. 💞 " رهبر انقلاب " 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#داستان | #داستانک 📖 تقریبا دوسالی میشه همو ندیدیم اگرهم می دیدیم تصویر کاملی نداشتیم از پشت ماسک و
❣نظر چند تا از مخاطبین فعال کانال که لطف کردند و پاسخ سوال داستانکمون رو فرستادن👌 ☺️ان شالله به مرور پاسخ‌های بعدی رو هم تو کانال قرار میدیم 💓ممنون بابت مشارکتتون؛کلی به ما انرژی میدین💪 🆔 @Shhmbk 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
33.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✂️༻‌ جمعه و خیاطی༺✂️ 7⃣ 🌼خیاطی آسون بدون الگو🌼 🧕آموزش اندازه‌گیری و برش چادر عربی👌 🔰قسمت اول ✔محاسبه میزان پارچه‌ای که برای دوخت چادر عربی نیاز هست هم یاد میده (👌توصیه: برای ابتدا بهتره سایز پارچه چادری رو یک دهم کنید و شبیه کلیپ اندازه‌ها رو برای عروسک بگیرید ؛یاد که گرفتید سایز خودتون بدوزید😊) | ‌| 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان می‌گرفت و یادم نمی‌رفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت همسایه‌ای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بی‌تاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. 💠 در تاریکی صورتش را نمی‌دیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمی‌شد، می‌لرزید و بی‌مقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن گفته آمرلی باید آزاد بشه و دستور شروع عملیات رو داده!» غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمی‌گرده!» و همین حال حیدر شیشه را شکسته بود که با نگاهم التماس‌شان می‌کردم تنهایم بگذارند. 💠 زهرا متوجه پریشانی‌ام شد، زینب را با خودش برد و من با بی‌قراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.» زمین‌های کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمی‌دونم تا صبح زنده می‌مونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازه‌ام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!» 💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک پای رفتنم را می‌بست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشه‌ای بود که می‌توانستم برای حیدر ببرم. نباید دل زن‌عمو و دخترعموها را خالی می‌کردم، بی‌سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی می‌شد اعتماد کنم؟ 💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان کرده بودم و حالا همین می‌توانست دست تنهای دلم را بگیرد. شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستی‌ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمی‌شد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. 💠 در گرمای نیمه‌شب تابستان ، تنم از ترس می‌لرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به سپردم و از خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد روز ، یک چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را می‌ترساند و فقط از (علیه‌السلام) تمنا می‌کردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم کند. 💠 با هر قدم حضور عباس و عمو آتشم می‌زد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی یک‌تنه از شهر خارج می‌شدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمی‌شد و همین سکوت از هر صدایی ترسناک‌تر بود. اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و می‌ترسیدم خبر زینب هم شایعه داعش باشد. 💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های کشاورزی نمی‌شد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه می‌کردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده می‌شد. وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را می‌لرزاند و دلم می‌خواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به ایستادم. 💠 می‌ترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم. پارس سگی از دور به گوشم سیلی می‌زد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را می‌گرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. 💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و در حصار همین خانه بود که قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس می‌کردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر می‌زد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ج 5 هنر زن بودن.mp3
40.04M
🦋هنر زن بودن (قسمت 5 ) ♨️داوری های نادرست و غیر عادلانه و ظلم و تحقیر زن باعث شده که زن: 🚫_جایگاه خود را نداند. 🚫_به زن بودنش افتخار نکند. 🚫_برای مردگونه بودن تلاش کند. ✅ مباحثی که ان شاء الله قرار است در "هنر زن بودن" بررسی شود 🎵استاد محمدجعفرغفرانی 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📛سختگـیࢪے دࢪ ازدواج 💌 امام رضا(علیه‌السلام): اگر مردی نزد تو به خواستگاری آمد و دین و اخلاق او را پسندیدی، به وی زن بده و فقر و ناداری‌اش مانع تو از این کار نشود.* 💢انصافا الان اینجوریه⁉️🧐 💢حداقل ما خانواده‌هاے مذهبی‌ که باید به فرامین بزرگان دینمون پایبند باشیم، چون ایمان داریم کلام اون‌ها نور و قول اون‌ها حقّه👌 پس ؛ آسون بگیریم🙃 انتخاب اونقدرا هم سخت نیست😉 💢شرایط اقتصادی شده مانعی برای ازدواج زودهنگام بخصوص برای آقا پسرا؛ خواهشا شما دخترای گــــــ🌻ــــل با سختگیری یا توقعات زیاد این وضع رو بدتر نکنید😇 🔅اول تحقیق و بررسی ملاک‌های مهم؛ 🔆بعد : توکل ؛ توکل ؛ توکل 😊 * میزان‌الحکمه، ج۴، ص۲۸۰ | ♡ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادگاری حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸 زن مسلمان باپوشش صحیح وقتی درپیاده رو راه میره شعار میده به نفع دین 🌸درود خدا برتو بانو که پرچم دین رو حمل میکنی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♨️ یادمون باشه ✅نامحرم🔥نامحرمه 📣 با دوتا کلمه ی داداشی و آبجی هیچکس محرم نمیشه...👌👌 📛 مواظب پی وی و دایرکت رفتنامون باشیم.... پ.ن:همه ی ما ادما(بدون استثنا)درون خودمون یه موجوده خیلی وحشتناکی داریم به اسم هوای نفس😬 اون حسی که میگه برو با نامحرم چت کن برو فلان چیزو ببین و... صدای همون موجوده وحشتناک(هوای نفسِ) 👈🏻اگه جلوش واینَسی بدبختت میکنه ها اگه حالشو نگیری حالتو میگیره ها هرچی به حرفش گوش بدی قوی تر و سرکش تر میشه پس محکم جلوش وایسا و به حرفش گوش نده👊🏻 باشه؟ 🔫👿 @chat_tory 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✨♡‌|°• قطعا با هر سختے آسونیه🍀 هرسختے‌اے... مثل سختے ترڪ گناه 🔥 ڪہ شیرینے لبخند امام‌زمان‌ࢪو به‌ همࢪاه داࢪه☺️ | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓