🚩بالاتر از جهاد
امربه معروف هم مثل #نماز، واجب است❗
اساس جهاد را، امر به معروف و نهی از منکر استوار می کند.
《امام خامنه ای مدظله العالی》
(۱۳۷۱/۰۴/۲۲)
🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
❓چراامربه معروف ونهی ازمنکر❔
1⃣:جلوگیری ازتسلط اشراربرجامعه
2⃣:ارزش ماندن ارزشها
3⃣:همنشینی باملائک
4⃣:اثبات وفای مابه دین
5⃣:گناه دیگران برگردن ماست
مطالبه این هفته 😊 ⬇
💢 تو این دوره از انتخابات شوراهای شهر و روستا حتما دیدید تبلیغاتی که بیشتر شبیه به عکسهای آتلیه عروس بود ❗و بدون مراعات حرمتهای اجتماعی و جلوی چشم جوان و نوجوان مجرد ما به راحتی نصب میشد و هیچکس هم اعتراضی نمیکرد❗
اما باید چه کرد❓
✔شماهم میتونیداثرگذارباشید
🔹مطالبه از هیئت نظارت بر انتخابات شوراهای شهر و روستا برای رسیدگی به
تبلیغات نامتعارف بعضی نامزدها و تخلفات حین انتخابات
🔹درخواست پیگیری با تماس با این شمارههای زیر:
☎️ستاد خبری مجلس شورای اسلامی
تلفن:
132
وبسایت ستاد خبری:
132.parliran.ir
پست الکترونیکی:
132@parliran.ir
پیامک:
2000132
☎️ مجلس شورای اسلامی
تلفن: 39931
اسامی نمایندگان↪
1:حمیدرضاکاظمی
2:محمدصالح جوکار
3:محسن پیرهادی
4:سیدنظام الدین موسوی
5:سیدمصطفی میرسلیم
✅مطمئن باشید اثر داره...
@hejabuni
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_دو به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، میگفتم :خودتان چهار تا
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_سه
#زینب از همه ی بچه هایم به خودم شبیه تر بود. #صبور اما فعال بود.
از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خوابهای خیلی قشنگ. همه ی مردم خواب میبینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت. انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال #نماز و #روزه و #قرآن بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچه جعفر زینب سهم من است. انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. از بچگی دور و بر من میچرخید. همه ی خواهرها و برادرها و دوست و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت. حتی با آدم های خارج از خانه هم همین طور بود.
چهار یا پنج ساله بود که اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ی ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: مامان من فهمیدم که آن ستاره ی منور که همه به او تعظیم می کردند، کی بود.
تعجب کردم پرسیدم: کی بود؟
گفت: #حضرت_فاطمه_زهرا (س) بود.
هنوز هم بعد از سالها وقتی به یاد آن خواب می افتم، تمام بدنم میلرزد.
زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط #محبت_آمیزی با افراد خانواده داشت. با مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت.
زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با مهرداد تمرین #نمایش میکرد.
مهردا نقش مقابل خودش را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد.
مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثرا در خانه بود.
مهران پیکها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آنها گرفت. دخترها د کتابخانه مهران مینشستند و در سکوت و آرامش کتاب میخواندند.
مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما میبرد. مهری و مینا با هم و شهلا و زینب با هم.
مهران اول خودش میرفت و فیلم را میدید و اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد دخترها را میبرد.
علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین میکرد و با مهران به سینما میرفت شکل گرفت.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_پنج در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آن
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_شش
زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه مادرم میماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر میکرد. یک #کتاب داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد. عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی اش تغییر میکند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود.
مادرم کتاب را دست دخترها میداد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را میخواندند. مادرم داستان حضرت #خضر (ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصا زینب با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل کشا را توی رودخانه میریختند.
وقتی بچه ها به سن #نماز خواندن می رسیدند مادرم آنها را به خانه اش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد .
زینب سوالهای زیادی از مادرم میپرسید او خیلی #کتاب میخواند و خیلی هم #سوال میکرد.
ولی در کنار فهم و آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض میشد خیلی بی قراری میکرد. برخلاف زینب که #صبور بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت: چرا بیقراری میکنی، از خدا #شفا بخواه ، حتما خوب میشوی.
شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند.
زینب کلاس چهارم دبستان #با_حجاب شد. مادرم سه تا #روسری برایش گرفت. #زینب روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت. بچه ها خیلی مسخره اش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد. معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان ، همه ی بچه ها به من امل میگویند.
یک روز به زینب گفتم:تو برای خدا#حجاب زدی یا برای مردم؟
زینب گفت: معلوم است، برای خدا.
گفتم: پس بگذار بچه ها هر چی دلشان میخواهد بگویند.
همان سال که #با_حجاب شد #روزه هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به #حجاب و #روزه گرفتنش ایراد نگیرد ازده روز قبل از ماه #رمضان به خانه ی مادرم می رفت.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هفت با اینکه میدانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃
#قسمت_بیست_و_هشت
💠#فصل_پنجم
💠#انقلاب
قبل از #انقلاب زندگی ما آرام میگذشت.سرم به زندگی و بچه هایم گرم بود.
همین که بچه ها در کنار هم بودند،احساس #خوشبختی میکردم، چیز دیگری از زندگی نمی خواستم .
بابای مهران و همه ی کارگرهای شرکت نفت، از #شاه بدشان می آمد همه می دانستند که شاه و حکومتش چقدر پست هستند.
انقلاب که شد من و بچه ها همه طرفدار #انقلاب و #امام شدیم. همه چیزم انقلاب بود.
وقتی آدم کثیفی مثل شاه این همه جوانها را #شکنجه کرده بود رفت و یک سید نورانی مثل امام #رهبرمان شد چرا ما انقلابی نباشیم. من مرتب به سخنرانی امام گوش می کردم.
وقتی شنیدم که شاه چه بلاهایی سر خانواده ی رضایی آورده بود و #ساواک چطور مخالفان شاه را شکنجه کرده بود تمام وجودم نفرت شد.
از بچگی که #کربلا رفته بودم و گودال قتلگاه را دیده بودم ، همیشه پیش خودم میگفتم اگر من زمان امام حسین (ع) زنده بودم، حتما امام حسین(ع) و زینب(س) را یاری میکردم و هیچ وقت پیش یزید که طلا و جواهر داشت و همه را با پول میخرید نمی رفتم.
با #شروع_انقلاب فرصتی پیش آمد که من و بچه هایم به صف امام حسین(ع) بپیوندیم.
مهران در همه ی #راهپیمایی ها شرکت میکرد. او با من شرط کرد که اگر می خواهی همراه دخترها به راهپیمایی بیایید، آنها باید #چادر بپوشند.
زینب دو سال قبل از انقلاب #با_حجاب شده بود، اما مینا و مهری و شهلا هنوز حجاب نداشتند.
من دو تا از چادرهای خودم را برای مینا و مهری کوتاه کردم. همه ی ما با هم به تظاهرات می رفتیم. شهرام را هم با خودمان می بردیم.
خانه ی ما نزدیک مسجد قدس بود که قبل از انقلاب به مسجد فرح آباد مشهور بود . همه ی مردم آنجا جمع می شدند و راهپیمایی از همان جا شروع میشد. مینا شهرام را نگه میداشت و زینب هم به او کمک می کرد.
زینب هیچ وقت دختر بی تفاوتی نبود. نسبت به سنش که از همه ی دخترها کوچکتر بود، در هر کاری کمک میکرد. ما در همه ی راهپیمایی های زمان انقلاب شرکت کردیم.
زندگی ما شکل دیگری شده بود. تا انقلاب سرمان در زندگی خودمان بود. ولی بعد از انقلاب نسبت به همه چیز احساس مسئولیت می کردیم.
مسجد قدس پایگاه فعالیت ها شده بود. چهارتا دخترها #نمازشان را به جماعت در مسجد می خواندند. مخصوصا در ماه #رمضان ، آنها در مسجد #نماز مغرب و عشا را به جماعت می خواندند و بعد به خانه می آمدند.
من در ماه رمضان سفره #افطار را آماده می کردم و منتظر می نشستم تا بچه ها برای افطار از راه برسند .
مهران در همان مسجد زندگی میکرد. من که می دیدم بچه هایم این طور در راه انقلاب زحمت میکشند ، به همه ی آنها #افتخار میکردم. انگار کربلا برپا شده بود و من و بچه هایم کنار #اهل_بیت بودیم.
#ادامه_دارد....
#نویسنده_معصومه_رامهرمزی
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️🔹▪️
یه پسر هیئتی باید......
*تو جمع ، سرش رو پایین بندازه که مبادا نگاهش به #نامحرم بیفته ▪️
*در مقابل نامحرم محکم و ترش باشه 🏴
*لباس #شهرت به تن نکنه▪️
*تا میتونه از #گناه دوری کنه (هم در خلوت هم آشکارا) تا به #خدا و #شهادت نزدیک بشه 🏴
*احترام به #والدین و خوش اخلاقی با خانواده و دوستانش فراموش نشه▪️
*تمیز و مرتب و معطر و #مؤدب باشه🏴
*نمازاول وقتش ترک نشه (اول نماز #حسین بعد عزای حسین)▪️
⇩🖤⇧🖤⇩🖤⇧🖤⇩
یه دختر هیئتی باید......
*چادری که میپوشه جلب توجه نکنه▪️
*آرایش نکنه🏴
*صحبت کردنش با نامحرم و راه رفتنش با ناز و عشوه نباشه▪️
*محبت به والدین و خوش اخلاقی با خانواده و دوستانش فراموش نشه🏴
*از درس و مطالعه وکارهای فرهنگی دورنشه ▪️
*نمازاول وقتش ترک نشه (اول #نماز حسین بعد عزای حسین)🏴
*دلبریاش برای همسرش باشه اما جلو نامحرم سنگین باشه▪️
#عکس_تولیدی #پروفایل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⚠️ #تلنگرانہ
🔵 یادمون باشه‼
🌸 دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب 🍎 رو بردارے ولے پرتقال 🍊 رو نه!
🌾 روزه بگیرے ولے #نماز نه!
📿 نماز بخونی ولے #حجاب نه! 😒
😱 قرآن بخونے ، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!!
🏴برای امام حسین ؏ عزادارے ڪنے اما نمازت قضا بشہ!
⭕️ چادر بپوشے ولے #حیا نداشته باشے 🤦♀
⭕️ چادرے باشے ولے با آرایش🤦♂
📖قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے!
🔅حجاب و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے!
📌نه جـــــونم .... نمیشه اینجورے❗️
#بازنویسی #عکس_تولیدی #پروفایل
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔹آقای عزیز❗️
صرفاً برهنه شدن در عزاداری امام حسین(؏) ، معرفت تو را به اباعبدالله اثبات نمی کند...
🔹و شما خانم عزیز❗️
آرایش و مد محرم دل تو را به محبت حقیقے حسین ؏ زینت نمیکند!
✔ برای اثبات محبت خویش به امام حسین (ع) و مورد لطف قرار گرفتن ایشان
راه درست اش را بیابیم🖤🌹
✔ببینیم هدف از قیام عاشورا چہ بود
آن را سرلوحه رفتارمان قرار دهیم ...
▪️ #محرم #تولیدی_کامل #پروفایل
▪️ #امربهمعروف #حجاب #حیا #نماز
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_دوم 1⃣ افراط چیست؟ 2⃣ رعایت حجاب کامل بدون زینت افراط است؟ 3⃣ ملاک در جذب افرا
#حجاب_آمریکایی
#چادری_بد_حجاب
#قسمت_دوم
راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود...
چون اون خیلی با #اعتماد_به_نفس بدون ذره ای تردید حرف میزد...😏
شاید متقاعد کردن خانم های #بیحجاب کمی راحت تر باشه...
به خاطر اینکه اون خودش هم تا حدودی میدونه کارش اشتباهه😳 اما چادریِ بدحجاب گاهی خودش رو از لحاظ حجاب خیلی کامل میدونه...😰
متعجب بهش نگاه کردم و پاسخ دادم:
اولا #افراط رد کردن از حرف نبی و خداست
ثانیا کی گفته رعایت اصول و موازین دین اسلام از جمله همین حجاب کامل بی عیب و نقص و بی زرق و برق افراطه؟🤔
این #حجاب_کامل...حرف خداست...
کی گفته اجرا کردن حرف خدا بدون ایراد، اشکاله؟🙄
پس یعنی #نماز آرام و آهسته افراطه🤐
#روزه ی بدون غیبت و ریا افراطه؟😬
ملاک تو تعریف حجاب حرف پیامبر خداست... حرف حضرت زهراست...🌷
وقتی متقاعدشون کردی که مو نباید دیده شه و بدن به جز دست و صورت اونم بدون زینت و آرایش حتی یه رژ کمرنگ یا یه انگشتر جذاب💍پوشیده شه...اونوقت اسمش میشه حجاب...🌸
اونوقته که میشه با افتخار سرت رو بیاری بالا و بگی خوب حالا اگه میخوای تو همه ی مراتب زندگیت برتر باشی ، همونطور که نماز برتر نماز اول وقت و پر از آرامشه، حجاب برتر هم چادره...
شما اجازه نداری برای جذب افراد و زیاد شدن لایک و کامنت اینستات حجاب رو اشتباه تعریف کنی...
اینکه حجاب آمریکاییه خواهر من...
حجاب زنان بعضی کشورا که
یه پارچه مشکی میزنن به صورتشون جای چشمش رو برش میزنن بجاش چشماشون رو حسابی آرایش میکنن...😶
اینکه بدترشد عزیز من...جذابتر شد
خواست بپره تو حرفم که گفتم..😏
_اجازه بده...🖐
یه حرف دیگه هم زدی که فکر میکنم از ریشه اشتباه بود...
چادر و حفاظ و حجاب بدون #حیا و #عفت رقمی نمی ارزه...
البته حیا و عفت هم بدون #حفاظ و حجاب ذره ای ارزش نداره...
این دوتا عین نخ و سوزنن هیچ وقت نمیتونن تنها کارایی داشته باشند...هر دوشون مکمل همن....
#حجاب و #عفاف زن برای پوشیدن زینت ها و ظرافت و لطافت زنونه اونه...برای اینه که یه حریمی برای #گل_سرخ توی باغچه ایجاد کنه و دست هر رهگذری بهش نرسه...
چطوری میخوای ثابت کنی میشه با چادر هم اینارو داشته باشی...؟!اینا که متضاد همن...
به جاش میتونی ثابت کنی یه خانم #چادری همیشه مرتب و شیک پوشی...
من الان خودم سعی میکنم همیشه جلوی چادرم مرتب باشه...هیچ وقت پایینش کثیف نباش ، چروک نباشه...
و البته ...اینجا رو خوب دقت کن...
تو مهمونی های زنونه حسابی به خودم برسم و با لباس مرتب و زیبا ظاهر شم..
خوشاخلاق و خوشصحبت باشم...بگم بخندم...🙂
اگه اینطوری به خودت برسی و از زینت هایی که داری جلوی محارم ودر حد متعارف استفاده کنی خیلی عالی میتونی ثابت کنی یک خانم محجبه همیشه کاراش به جاست و نظام پوششی و اخلاقیش تحت کنترلشه...🤗
سکوت کردم تا اون حرف بزنه...😴آخیش
_خوب البته همه ی حرفهای تو هم درست نیست...
خندیدم...
_چیش اشتباه؟
_اینکه حجاب مانع زیباییه..
من این رو گفتم ؟!😳
_ببین،من نگفتم مانع زیبایی؛ گفتم #حافظ_گلبرگ_لطیف_زن... یعنی مواظبه عطر گل تو خونه و بین دوست و رفیقاش پخش شه...نه تو هر جایی...
⬅️ادامه دارد....
#تولیدی
🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_نهم
💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #عطش چشیدن صدایش آتشم میزد.
باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست میدادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ #عاشقانه حیدر از حال رفت.
💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمیتوانستم در #انتظار پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر میشد و این جان من بود که تمام میشد و با هر نفس به #خدا التماس میکردم امیدم را از من نگیرد.
یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست.
💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق #عشقش که بیاختیار صورتم را سمت لباسش کشید.
سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن #صبوریام آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالیاش رها کردم تا ضجههای بیکسیام را کسی نشنود.
💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی میکرد به خدا شکایت میکردم؛ از #شهادت پدر و مادر جوانم به دست #بعثیها تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حالشان بیخبر بودم و از همه سختتر این برزخ بیخبری از عشقم!
قبل از خبر #اسارت، خطش خاموش شد و حالا نمیدانستم چرا پاسخ دل بیقرارم را نمیدهد. در عوض #داعش خوب جواب جان به لب رسیده ما را میداد و برایمان سنگ تمام میگذاشت که نیمهشب با طوفان توپ و خمپاره به جانمان افتاد.
💠 اگر قرار بود این خمپارهها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه #عشقم را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد.
دیگر این صدای بوق داشت جانم را میگرفت و سقوط #خمپارهای نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق بهشدت لرزید، طوریکه شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید.
💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله میگرفتم و زنعمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد.
نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید.
💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از #تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است.
نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمیتونم جواب بدم.»
💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«میتونی کمکم کنی نرجس؟»
ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟»
💠 حدود هشتاد روز بود نگاه #عاشقش را ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت #عاشقانه در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟»
انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی میدیدم.
💠 دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط میخواستم با همه هستیام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک #آمرلی رسوندم، ولی دیگه نمیتونم!»
نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! #داعش خیلیها رو خریده.»
💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا #نماز مونده، نمیخوابی؟»
نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را میخواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه زد و #مظلومانه زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچهاش #شهید شدن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_نهم 💠 در تمام این مدت منتظر #شهادتش بودم و حالا خطش روشن بود که #ع
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💚نماز اول وقت💚
وضو بگیر و مهیا شو
دوباره وقت قرار آمد
#شهید_صیاد_شیرازی
التماس دعا🌱🌱🌱
#تولیدی #استوری #نماز
@hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔅 #مورچه_نمازخوان 🐜
#داستانک
وقت #اذان شده بود
دختر پنج سالهام طبق معمول چادر نمازشو آورد و گفت: مامان پاشو #نماز بخونیم
گفتم: الان کار دارم، بعدا میخونیم!
یه نگاهی بهم کرد 🤨 و رفت سراغ بازیش...
بعد از دو ساعت که کارم تموم شده بود، وضو گرفتم و به دخترم گفتم: من میخوام نماز بخونم اگه میخوای بیا
گفت: من کار دارم، وقتی بازیم تموم شد میام!
گفتم پس سجاده منو بیار تا من بخونم
اون هم با کلی غرو لند و اخم کردن😫 سجادهمو آورد
سجادهمو که پهن کردم، گفت: مامان نگاه کن مورچه از سجادهات اومد بیرون😃
فکر کنم نمازشو #اول_وقت خونده تا الان هم طول کشیده... 😊
منم با یک نگاه توام با خجالت گفتم: بله، همه موجودات خدا رو عبادت میکنن...
#تولیدی_کامل
🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
. رفــــیق !
🚨بله قربان گوی خدا باش
♥واسه اینکه عاشق خدا بشی و #نماز خوندن واست آسون بشه، باید عظمت خدا به دلت بشینه.
خدای بدون عظمت ، خدا نیست!
⇦⇦⇦الله اکــــــــــبر⇨⇨⇨
🔸گفته #نماز بخون، بگو چشم، ادبو رعایت کن!
🔸گفته #حفظ_نگاه ؛ بگو چشــــــــــــم
🔸گفته #حجاب ؛ بگو چشم و ادب رو رعایت کن
#حی_علی_الصلاة
@hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✈️ خاطره سفر ترکیهی ما 🌇
سلام
🔹من و همسرم و دو تا بچه هام، همون قشری از جامعه هستیم که تا نصف شب پای سریال های ماهواره و ترکی خوابمون میبره. اصلا تلویزیون ایران نمی بینیم و تمام اخبار و از اینترنشنال و بی بی سی میدیدیم. اوایل #نماز میخوندیم. ولی شوهرم کم کم منو هم بی نماز کرد. #حجاب هم که دیگه نگم. معتقد بودیم باید مثل ترکیه #آزاد بشه و هر کی هر کار دوس داره بکنه.
تا اینکه تیرماه امسال (1402) رفتیم سفر ترکیه.
🔸تصور ما از ترکیه با فیلمایی که دیده بودیم با اونچه در واقعیت دیدیم، زمین تا آسمون متفاوت بود.
🔹ترکیه ای که ما دیدیم، اولین تفاوتش با ایران مردمش بود. مردمی شدیدا پول پرست، شیاد و خطرناک. ما هیچوقت در ایران، از مردم نترسیدیم. ولی توی ترکیه کنار خیابون مردها و زنها و حتی بچه هایی می بینید که مشغول سیگار و دود کردنن. نگم براتون که برای یه مسیر ده دقیقه ای از ما 2.5 میلیون کرایه گرفتن، فقط چون توریست بودیم. و با راننده دیگه ای که باز قصد تیغ زدن داشت ناچار به نزاع شدیم و پلیس خبر کردیم.
🔸درسته! همه میگن توی ترکیه مسجد جدا، کلاب جدا. عیسی به دین خود موسی به دین خود. ولی دیدن مردهای مست و لایعقلی که کنار خیابون و کنار سطل آشغالها دارن استفراغ میکنن و بالا میارن، حال هر کسیرو به هم میزنه.
🔹 وقتی این صحنه ها رو دیدیم واقعا خدا را شکر کردیم که ایرانی هستیم. که این صحنه ها توی ایران نیست. و ای کاش هرگز ایران اینطوری نشه. ای کاش این #جمهوری_اسلامی که مرتب قبلا بهش غر میزدیم و حتی فحش میدادیم نذاره ایران به اون وضع برسه.
🔸 آره. بذار بگن میخواد به زور مردمو ببره #بهشت، بذار بگن. بهتر از اینه که ما رو به زور ببرن جهنم دنیا و آخرت.
از وضع اقتصادی و گرانی شون نگم. تورم فوق العاده بالاست و برای یک پرس دلمه ساده شون، 800 لیر، تقریبا 1.5 میلیون پول دادیم. یک تیشرت ساده رو 1میلیون و 800 هزار تومان بهمون قالب کردن و توی رودربایستی مجبور شدیم بخریم!!
بدترین حسی که توی ترکیه داشتیم، حس ناامنی بود. حتی برای یک سرویس رفتن ساده زنانه، مردای حال بهم زنشون دنبالمون کردن و با دعا تونستیم از مهلکه فرار کنیم
🔹آره. این کشور مکان های توریستی خیلی باحالی داره. اماکن تاریخی شونو به بهترین و مدرن ترین شکل حفظ کردن و مراقبت میکنن. طبیعت و جزیره های زیبایی داره استانبول. ولی همه اینها در یه کشوری هست که اخلاق توش مُرده. انسانیت کمیابه و سکولار بودن (هر کس به دین خود) این سرزمینو به انسانهای بی بند و بار و هرج و مرج اخلاقی تبدیل کرده.
💚شاید باورتون نشه. وقتی به فرودگاه #امام_خمینی رسیدیم با دیدن مامورای نیروی انتظامی توی فرودگاه از شدت شوق، فقط گریه میکردیم. چون با دیدن شون مملو از آرامش و #امنیت شدیم. شوهرم بغض کرده بود و میگفت اینهایی که الان داریم با دیدن شون اشک میریزیم همونان که توی اینترنشنال برای کشتن شون کف و هورا میکشن و ما قبلا تماشا میکردیم.
ما نگرانیم. دوست داریم این حکومت که تا الان جلو بی دینی را گرفته، نگذاره ایران بشه ترکیه. نذاره خیابونای ما مردم ما اخلاق و پاکی ما نابود بشه. تا قبل از این عِرق و عُلقه ای به جمهوری اسلامی نداشتیم . ولی الان میدونیم چقدر کار حکومت مون مهم و حیاتی هست. چقدر مهمه توی این دنیای ناپاک، این قطعه خاک دنیا پاکیزه بمونه. پس الان با این حکومت هستیم. دعا کنید برای همه اونایی که مثل قبلا و الانِ ما فکر میکنن.
به امید رشد فکری همه مردم #ایران🇮🇷🌸
✍ خانم آذری از استان سمنان
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مگه در قرآن نیومده نماز انسان را از زشتی و منکر باز میدارد، پس چرا بعضی از نماز خوانها گناه و معصیت هم میکنند؟
#حجتالاسلامدکترقربانیمقدم
#نماز
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 01.mp3
3.94M
🔻بسم الله و باذن الله🔻
#نماز 1
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣کاش باور کنیم ؛
نماز فقط یک سکوست برای پرواز... همین
💓باید پرواز را آموخت
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 02.mp3
3.12M
#نماز 2
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز... سکوی پروازه!
تعجب نکن!
پرواز کردن با نماز،سخت نیست.
💓فقط بایدفنون پرواز رو یادبگیری،
اونوقت لذت نمازت رو،با هیچ لذتی عوض نمیکنی.
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 03.mp3
3.64M
#نماز 3
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣نماز؛ آینه شخصیت شماست؛
هرقدر درنماز،تمرکز و آرامش بیشتری داشته باشید
خارج ازنماز هم،همانقدر آرام وشاديد.
💗نماز،قلب رو ازتعلق رهامیکنه.
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 04.mp3
4.02M
#نماز 4
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣تا زنده ای؛ از نردبان نماز، بالا برو.
وگرنه،بعد از تولدت به برزخ
برای دو رکعت نماز، التماس می کنی.
💓تا دیرنشده
خودتو درآغوش خدا رها کن
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 04.mp3
4.02M
#نماز 4
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣تا زنده ای؛ از نردبان نماز، بالا برو.
وگرنه،بعد از تولدت به برزخ
برای دو رکعت نماز، التماس می کنی.
💓تا دیرنشده
خودتو درآغوش خدا رها کن
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 05.mp3
3.33M
#نماز 5
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣دنبال چی می گردی؟
قدرت، آرامش، یقین، شادی....
يه نماز حقیقی، همه اينا رو می تونه بهت بده!
👈فقط باید یاد بگیری؛
يه نماز حقیقی بخونی...
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872
نماز سکوی پرواز 06.mp3
4.15M
#نماز 6
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
❣ الصلاه عمود الدين.
اینکه چقدرستون وجود يه انسان، محکمه
وچقدر ميتونه در بحران ها،آرامشش رو حفظ کنه؛
کاملابه کیفیت نمازش بستگی داره
═ೋ۞°•🔮•°۞ೋ═
eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872