🔻پیامبر خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم
می فرماید:
"چه خوب فرزندانی هستند #دختران😍
هر کس یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی #پوششی از #آتش دوزخ قرار می دهد و هر کس دو دختر داشته باشد، خداوند به خاطر آنان، او را وارد #بهشت می سازد؛ و هرکس سه دختر یا مانند آن (خواهر) داشته باشد، #جهاد و صدقه ای #استحبابی از او بر می دارد." *
▪️ارزش يک دختر را خدایی ميداند که او را در سنين کودکی برای #عبادت برمیگزيند👌
▪️ارزش دختر را خدایی میداند که هرکسی را #لايق دیدنش نکرد☝️😌
▪️ارزش دختر را خدایی میداند که به بهترين مخلوقش حضرت محمد (ص) دختری عطا کرد که #هدايت يک جهان به عهدهی فرزندان اوست✨
"انا اعطيناک الکوثر"
و اين هديه ی الهی، يک #دختر بود.🌹☺️
📎*مستدرکالوسایل: ج۱۵، ص۱۱۶
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
دانشگاه حجاب
خودت باش بانو💚 👇🌸👇🌸👇🌸👇
بانو
تو یک انسانی...
حس دوست داشته شدن در تو نهادینه شده تا #زن و #ریحانه باشی💓
اما، نکند ضعیف شوی!
نکند اعتماد به نفست را از دست بدهی؟✋
#خودت_باش...☝️
هر که تو را بخواهد باید بداند هیچ انسانی کامل نیست.
تو وسیله نیستی❌
نباید به خودت تلقین کنی که باید هر روز زیباتر شوی تا دوستت داشته باشند!🚫
مطابق میل دیگران #زندگی نکن❌
تنها کسی که #ارزش دارد به میل او زندگی کنی خداست✅
چهره معمولی و نداشتن بهترین استایل طبیعیست،
اینها معایب تو نیست✋
خودت را کوچک مپندار بانو...
#بهشت زیر قدمهای توست💚
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🍃 بهشت کجاست⁉️
💠 بہشت خونہ ایہ کہ وقتے صداے #اذان توش بلند میشہ آقاے خونہ خانوم خونہ رو صدا بزنہ و بگہ خانومے وقت نمازه...
💐 #بہشت خونہ ایہ کہ وقت نماز، خانم بہ آقاش اقتدا کنہ و بعد از نماز آقا با بند انگشت دست خانمش ذکر بگہ...
🌷 خونہ اے کہ خانمش همیشہ لباساے قشنگ بپوشہ و عطراے خوب خوب بزنہ...
💕 خونہ ایہ کہ وقتے مهمون میاد، پذیرایے آقایون پاے آقاے خونہ باشہ چون براے خانم #باحجاب پذیرایے کردن سختہ...
🌹خونہ ایہ کہ واسہ هر چیزے نظر همو بپرسن...
💞 بهشت خونہ اے کہ دو نفر #عاشق هم باشن و با هم عاشق خدا❗️
💐مثل امیرالمؤمنین علے (ع) و حضرت زهرا (س)...
🍀در پیوند #ازدواج قرار نیست دونفر فقط به هم برسند❗️
🌸 قرار است با هم به #خدا برسند...
❤️ همسر یعنے #همسفر تا بہشت ...
✨ بهشت نصیبتان...
🎓 دانشگاه حجاب 🎓
🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#باخدا_معامله_کن
⬅️حیای چشم از من
همسری #عفيف از تو➡️
⬅️ #حجاب فاطمی از من
غیرتی علوی از تو➡️
⬅️ #عفت از من
انتخاب از تو➡️
🌷بیاید به خدا اعتماد کنیم🌷
✅عفيف باشیم، مطمئن باشیم که همسری عفيفه هم روزی مون خواهد شد.
🔸مگه داستان موسی و«تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ»(٢۵ قصص) رو نخوندی؟
💠پس با خالق مهربانمون معامله کنیم.
🔶معامله ی با او، معامله ای با سود خالصه، چون اندک رو هم میخره (٧زلزلال)
🔷اونهم به بهایی گرانبها، یعنی #بهشت (١١١ توبه )
🔶پس دلت رو با اطمینان به #خدا بسپار، چون توکّل به او برات کافیه(طلاق ٣)
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_دوازدهم
💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام #امام_حسن (علیهالسلام) میروند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند.
به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت.
💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک میپاشید.
نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که میدانستیم #داعش دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیهالسلام) هستیم.
💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس میکردیم صاحبی جز #صاحب_الزمان (روحیفداه) نداریم.
شیخ مصطفی با همان عمامهای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به #امام_حسین (علیهالسلام) میگفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما #دفاع میکردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با #اهل_بیت (علیهمالسلام) هستیم و از #حرم شون دفاع میکنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهمالسلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!»
💠 گریه جمعیت بهوضوح شنیده میشد و او بر فراز منبر برایمان #عاشقانه میسرود :«جایی از اینجا به #بهشت نزدیکتر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهمالسلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیهالسلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خونمون از این شهر دفاع میکنیم!»
شور و حال #شیعیان حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر میکرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرماندهها وارد #عراق شد، با خیانت همین خائنین #موصل و #تکریت رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف #آمرلی رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.»
💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دلمان را خالی میکرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیهالسلام) بودیم که قلبمان قرص بود و او همچنان میگفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل #سیدالشهدا (علیهالسلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا #شهید میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدساتمون رو تخریب میکنه، سر مردها رو میبُره و زنها رو به اسارت میبَره! حالا باید بین #مقاومت و #ذلت یکی رو انتخاب کنیم!»
و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد #هیهات_من_الذله در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق #شهادت بود که از چشمه چشمها میجوشید و عهد نانوشتهای که با اشک مردم مُهر میشد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند.
💠 شیخ مصطفی هم گریهاش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ میکرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! میدونید که بعد از اشغال عراق، #آمریکاییها دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپیجی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.»
مردم با هر وسیلهای اعلام آمادگی میکردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید #مدافعان شهر میشد و حالا دلش پیش من و جسمش دهها کیلومتر دورتر جا مانده بود.
💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راهها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمیرسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیرهبندی کنیم تا بتونیم در شرایط #محاصره دووم بیاریم.» صحبتهای شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد.
عدنان بود که با شمارهای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که #خنجرش را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب #عروسیات عزا شده! قسم میخورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمیذاریم! همه دخترای آمرلی #غنیمت ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_چهارم 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_پنجم
💠 عباس بیمعطلی به پشت سرش چرخید و با همان حالی که برایش نمانده بود به سمت ایوان برگشت.
میدانستم از #شیرخشک یوسف چند قاشق بیشتر نمانده و فرصت نداد حرفی بزنم که یکسر به آشپزخانه رفت و قوطی شیرخشک را با خودش آورد.
💠 از پلههای ایوان که پایین آمد، مقابلش ایستادم و با نگرانی نجوا کردم :«پس یوسف چی؟» هشدار من نهتنها #پشیمانش نکرد که با حرکت دستش به امّ جعفر اشاره کرد داخل حیاط شود و از من خواهش کرد :«یه شیشه آب میاری؟»
بیقراریهای یوسف مقابل چشمانم بود و پایم پیش نمیرفت که قاطعانه دستور داد :«برو خواهرجون!» نمیدانستم جواب حلیه را چه باید بدهم و عباس مصمم بود طفل #همسایه را سیر کند که راهی آشپزخانه شدم.
💠 وقتی با شیشه آب برگشتم، دیدم امّ جعفر روی ایوان نشسته و عباس پایین ایوان منتظر من ایستاده است. اشاره کرد شیشه را به امّ جعفر بدهم و نصف همان چند قاشق شیرخشک باقیمانده را در شیشه ریخت.
دستان زن بینوا از #شادی میلرزید و دست عباس از خستگی و خونریزی سست شده بود که بلافاصله قوطی را به من داد و بیهیچ حرفی به سمت در حیاط به راه افتاد.
💠 امّ جعفر میان گریه و خنده تشکر میکرد و من میدیدم عباس روی زمین راه نمیرود و در #آسمان پرواز میکند که دوباره بیتاب رفتنش شدم.
دنبالش دویدم، کنار در حیاط دستش را گرفتم و با #گریهای که گلویم را بسته بود التماسش کردم :«یه ساعت استراحت کن بعد برو!»
💠 انعکاس طلوع آفتاب در نگاهش عین رؤیا بود و من محو چشمان #آسمانیاش شده بودم که لبخندی زد و زمزمه کرد :«فقط اومده بودم از حال شما باخبر بشم. نمیشه خاکریزها رو خالی گذاشت، ما با #حاج_قاسم قرار گذاشتیم!» و نفهمیدم این چه قراری بود که قرار از قلب عباس برده و او را #مشتاقانه به سمت معرکه میکشید.
در را که پشت سرش بستم، حس کردم #قلبم از قفس سینه پرید. یک ماه بیخبری از حیدر کار دلم را ساخته و این نفسهای بریده آخرین دارایی دلم بود که آن را هم عباس با خودش برد.
💠 پای ایوان که رسیدم امّ جعفر هنوز به کودکش شیر میداد و تا چشمش به من افتاد، دوباره تشکر کرد :«خدا پدر مادرت رو بیامرزه! خدا برادر و شوهرت رو برات حفظ کنه!»
او #دعا میکرد و آرزوهایش همه حسرت دل من بود که شیشه چشمم شکست و اشکم جاری شد.
💠 چشمان او هم هنوز از شادی خیس بود که به رویم خندید و دلگرمی داد :«#حاج_قاسم و جوونای شهر مثل شیر جلوی #داعش وایسادن! شیخ مصطفی میگفت #سید_علی_خامنهای به حاج قاسم گفته برو آمرلی، تا آزاد نشده برنگرد!»
سپس سری تکان داد و اخباری که عباس از دل غمگینم پنهان میکرد، به گوشم رساند :«بیچاره مردم #سنجار! فقط ده روز تونستن مقاومت کنن. چند روز پیش #داعش وارد شهر شده؛ میگن هفت هزار نفر رو کشته، پنج هزار تا دختر هم با خودش برده!»
💠 با خبرهایی که میشنیدم کابوس عدنان هر لحظه به حقیقت نزدیکتر میشد، ناله حیدر دوباره در گوشم میپیچید و او از دل من خبر نداشت که با نگرانی ادامه داد :«شوهرم دیروز میگفت بعد از اینکه فرماندههای شهر بازم #اماننامه رو رد کردن، داعش تهدید کرده نمیذاره یه مرد زنده از #آمرلی بره بیرون!»
او میگفت و من تازه میفهمیدم چرا دل عباس طوری لرزیده بود که برای ما #نارنجک آورده و از چشمان خسته و بیخوابش خون میبارید.
💠 از خیال اینکه عباس با چه دلی ما را تنها با یک نارنجک رها کرد و به معرکه برگشت، طوری سوختم که دیگر ترس #اسارت در دلم خاکستر شد و اینها همه پیش غم حیدر هیچ بود.
اگر هنوز زنده بود، از تصور اسارت #ناموسش بیش از بلایی که عدنان به سرش میآورد، عذاب میکشید و اگر #شهید شده بود، دلش حتی در #بهشت از غصه حال و روز ما در آتش بود!
💠 با سرانگشتان لرزانم نارنجک را در دستم لمس کردم و از جای خالی انگشتان حیدر در دستانم #آتش گرفتم که دوباره صدای گریه یوسف از اتاق بلند شد.
نگاهم به قوطی شیر خشک افتاد که شاید تنها یکبار دیگر میتوانست یوسف را #سیر کند. بهسرعت قوطی را برداشتم تا به اتاق ببرم و نمیدانستم با این نارنجک چه کنم که کسی به در حیاط زد.
💠 حس کردم عباس برگشته، نارنجک و قوطی شیر خشک را لب ایوان گذاشتم و به #شوق دیدار دوباره عباس، شالم را از روی نرده ایوان برداشتم.
همانطور که به سمت در میدویدم، سرم را پوشاندم و به سرعت در را گشودم که چهره خاکی #رزمندهای آینه نگاهم را گرفت. خشکم زد و لبهای او بیشتر به خشکی میزد که به سختی پرسید :«حاجی خونهاس؟»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
✳ محرومیت از بهشت!
🔻 در جامعهای كه #زنان از وظيفهی #مادری خارج شوند و نقش پدری به عهده گيرند، افراد آن جامعه از #بهشت محروم میشوند. اگر زنان نقش پدر را به عهده گرفتند و #خانواده دارای دو پدر شد، خسارت اصلی که همان غفلت از نقش مادری است سر بر میآورد.
🔸 نقش #تربيت_کودکان به عهدهی هيچكس غير از #مادران نمیتواند قرار گيرد. تربيت کودکان را به عهدهی هركس گذاشتيد، به عهدهی ناكس و نااهل گذاشتهايد. نه #مدرسه، نه #استاد، نه #مهد_کودک، هيچكدام بههيچوجه مقامش، مقام #تربيت_حقيقی كه مسير انسان را به بهشت سوق دهد، نيست. اين مادر -يعنی زن- است که بايد در مسير رسالت اصلیاش که همان تربيت انسان است قرار گيرد و از اين جهت، مظهر خداست. همانطور که خدا پناه روح هر انسانی است، مادران پناه روح کودکانشان هستند.
👤 #استاد_اصغر_طاهرزاده
📚 از کتاب «زن آنگونه که باید باشد»
#⃣ #تربیت
🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
#باخدا_معامله_کن
⬅️ #حجاب فاطمی از من
غیرت علوی از تو➡️
⬅️ #عفت از من
انتخاب از تو➡️
⬅️حیای چشم از من
همسری #عفيف از تو➡️
🌷بیاید به خدا اعتماد کنیم🌷
✅عفيف باشیم، مطمئن باشیم که انشاالله همسری عفيفه هم روزیمون خواهد شد.
🔸مگه داستان موسی و«تَمْشِي عَلَى اسْتِحْيَاءٍ»(٢۵ قصص) رو نخوندی؟
💠پس با خالق مهربانمون معامله کنیم.
🔸معامله ی با او، معامله ای با سود خالصه، چون اندک رو هم میخره (٧زلزلال)
🔸اونهم به بهایی گرانبها، یعنی #بهشت (١١١ توبه )
🔶 پس دلت رو با اطمینان به #خدا بسپار، چون توکّل به او برات کافیه(طلاق ٣)
#تولیدی_کامل
🌸 @hejabuni I دانشگاه حجاب 🎓
✈️ خاطره سفر ترکیهی ما 🌇
سلام
🔹من و همسرم و دو تا بچه هام، همون قشری از جامعه هستیم که تا نصف شب پای سریال های ماهواره و ترکی خوابمون میبره. اصلا تلویزیون ایران نمی بینیم و تمام اخبار و از اینترنشنال و بی بی سی میدیدیم. اوایل #نماز میخوندیم. ولی شوهرم کم کم منو هم بی نماز کرد. #حجاب هم که دیگه نگم. معتقد بودیم باید مثل ترکیه #آزاد بشه و هر کی هر کار دوس داره بکنه.
تا اینکه تیرماه امسال (1402) رفتیم سفر ترکیه.
🔸تصور ما از ترکیه با فیلمایی که دیده بودیم با اونچه در واقعیت دیدیم، زمین تا آسمون متفاوت بود.
🔹ترکیه ای که ما دیدیم، اولین تفاوتش با ایران مردمش بود. مردمی شدیدا پول پرست، شیاد و خطرناک. ما هیچوقت در ایران، از مردم نترسیدیم. ولی توی ترکیه کنار خیابون مردها و زنها و حتی بچه هایی می بینید که مشغول سیگار و دود کردنن. نگم براتون که برای یه مسیر ده دقیقه ای از ما 2.5 میلیون کرایه گرفتن، فقط چون توریست بودیم. و با راننده دیگه ای که باز قصد تیغ زدن داشت ناچار به نزاع شدیم و پلیس خبر کردیم.
🔸درسته! همه میگن توی ترکیه مسجد جدا، کلاب جدا. عیسی به دین خود موسی به دین خود. ولی دیدن مردهای مست و لایعقلی که کنار خیابون و کنار سطل آشغالها دارن استفراغ میکنن و بالا میارن، حال هر کسیرو به هم میزنه.
🔹 وقتی این صحنه ها رو دیدیم واقعا خدا را شکر کردیم که ایرانی هستیم. که این صحنه ها توی ایران نیست. و ای کاش هرگز ایران اینطوری نشه. ای کاش این #جمهوری_اسلامی که مرتب قبلا بهش غر میزدیم و حتی فحش میدادیم نذاره ایران به اون وضع برسه.
🔸 آره. بذار بگن میخواد به زور مردمو ببره #بهشت، بذار بگن. بهتر از اینه که ما رو به زور ببرن جهنم دنیا و آخرت.
از وضع اقتصادی و گرانی شون نگم. تورم فوق العاده بالاست و برای یک پرس دلمه ساده شون، 800 لیر، تقریبا 1.5 میلیون پول دادیم. یک تیشرت ساده رو 1میلیون و 800 هزار تومان بهمون قالب کردن و توی رودربایستی مجبور شدیم بخریم!!
بدترین حسی که توی ترکیه داشتیم، حس ناامنی بود. حتی برای یک سرویس رفتن ساده زنانه، مردای حال بهم زنشون دنبالمون کردن و با دعا تونستیم از مهلکه فرار کنیم
🔹آره. این کشور مکان های توریستی خیلی باحالی داره. اماکن تاریخی شونو به بهترین و مدرن ترین شکل حفظ کردن و مراقبت میکنن. طبیعت و جزیره های زیبایی داره استانبول. ولی همه اینها در یه کشوری هست که اخلاق توش مُرده. انسانیت کمیابه و سکولار بودن (هر کس به دین خود) این سرزمینو به انسانهای بی بند و بار و هرج و مرج اخلاقی تبدیل کرده.
💚شاید باورتون نشه. وقتی به فرودگاه #امام_خمینی رسیدیم با دیدن مامورای نیروی انتظامی توی فرودگاه از شدت شوق، فقط گریه میکردیم. چون با دیدن شون مملو از آرامش و #امنیت شدیم. شوهرم بغض کرده بود و میگفت اینهایی که الان داریم با دیدن شون اشک میریزیم همونان که توی اینترنشنال برای کشتن شون کف و هورا میکشن و ما قبلا تماشا میکردیم.
ما نگرانیم. دوست داریم این حکومت که تا الان جلو بی دینی را گرفته، نگذاره ایران بشه ترکیه. نذاره خیابونای ما مردم ما اخلاق و پاکی ما نابود بشه. تا قبل از این عِرق و عُلقه ای به جمهوری اسلامی نداشتیم . ولی الان میدونیم چقدر کار حکومت مون مهم و حیاتی هست. چقدر مهمه توی این دنیای ناپاک، این قطعه خاک دنیا پاکیزه بمونه. پس الان با این حکومت هستیم. دعا کنید برای همه اونایی که مثل قبلا و الانِ ما فکر میکنن.
به امید رشد فکری همه مردم #ایران🇮🇷🌸
✍ خانم آذری از استان سمنان
┄┅─┅═༅𖣔❀ @hejabuni