eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
✅حسین بن راشد می‌گوید از امام صادق(ع)پرسیدم: آیا غیر از عیدهای مشهور عید دیگری نیز هست؟ فرمود: بله، شریفتر و برتر از آنها روزی است که پیامبر خدا(ص) به رسالت شد. گفتم: کدام روز؟ فرمود: بدرستی که ایام در گردشند و آن روز شنبه ۲۷ رجب است. گفتم: چه کاری در این روز باید انجام داد؟ فرمود: بگیرید و بسیار بر محمد (ص)و آل محمد بفرستید. ــــــــــــــــــــ اعمال روز ۲۷ رجب: ✅روزه (یکی از چهار روز در سال که روزه در آن بسیار سفارش شده است) ✅ غسل مستحبی ✅ بسیار صلوات فرستادن ✅ زیارت رسول الله(ص) و امیرالمومنین(ع) ❤️🍃 🎓دانشگاه حجاب🎓 💕 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 💕
#گزارش‌ #بین‌الملل #غرب 💢تو انگلیس دولت از مدارسی که #حجاب و #روزه رو ممنوع می‌کنن و با واکنش اقلیت‌ها مواجه میشن #حمایت می‌کنه ... 🔺«لورد اگنیو» وزیر مدارس، به مدیران و معلم‌ها کمک می‌کنه در صورت مواجهه با اقلیت‌ها تصمیم‌های سخت و حساسی بگیرن! 🌐منبع: https://www.thetimes.co.uk/article/we-ll-stand-up-for-schools-that-ban-hijabs-and-fasting-pledges-minister-f88nbv0d0 #تولیدی 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#فرصت_آشتی💚 🌙آسمانیان غرق تماشای زمینیانند ... 👌آنان که نه فقط #صوم ظاهری، که تمام جوارح شان نیز روزه‌دار است؛ #روزه ی زبان، چشم، قلب، دست و... ✔️ #ملائکه با شعف ثبت می‌کنند تسبیح روزه داران را ... ✨ ✖️و #شیطان که در غل و زنجیر است، عاصی تر از همیشه ... 💥 💯این ماه بهترین فرصت است که آرام آرام زنگار گناه را از دل وجانمان بزداییم ... بهترین #فرصت_بازگشت است ... حتی اگر کوله‌بار گناه، سنگینی کند بر دوشمان و هرقدر دور شده باشیم از مهربان خالقمان ... باز هم وقت بازگشت است💖 👈شاید حجابت خوب نباشد، شاید چشمانت پاك نباشد و شاید ... اما ماه، ماه #غفران است؛ هر چه باشی، خریده می‌شوی، کافی‌ست توبه کنی ...✅😊 💠وقت، #وقت_توبه و اِنابه است 💠زمان، #زمان_آشتی است ... #تولیدی_کامل 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
▪️استاد ریاضی گفت: بچه ها به جای #روزه گرفتن ، دلی را به دست آورید ، #گرسنه ای را سیر کنید! ✖️گفتم استاد: اگر ما به جای معادله #ریاضی در برگه امتحانی برای تو #شعر زیبایی بنویسیم به ما نمره قبولی می دهی؟ این دیالوگ، یکی از #مغالطه های مشهور در جامعه ماست 👈این به جای اون.. اون به جای این.. نوعی بهانه جویی برای کتمان دو امر مطلوب #مغالطه ای برای کنار زدن امر خدا ❌ و اینچنین است توجیه برخی برای بدحجابی . . . @Roshangari_ir 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
#پرسش_پاسخ #شبهه #روزه #عفت_چشایی قرآن میگه روزه بگیرید تا صاحب تقوا شوید! درصورتی که انسان یا تقوا داره یا نداره،در صورت اول که دیگه نیازی نداره صاحب تقوا بشه چون خودش تقوا داره، در صورت دوم هم که داستان روشنه چون آدم بی تقوا اسیر شهواته و غافله و اصلا عبادت خدا رو نمیکنه. پس چرا باید به خاطر تقوا روزه بگیریم⁉️ مثال نقض: 😏اگر این حرف درست باشه تو هر فعالیت انسانی وارده پس اگر کسی به شما بگه ورزش کن تا قوی بشی! باید بگیم آدم ها یا قویند یا ضعیفن اگر قوی هستن که دیگه چه نیازی به ورزش، اگرم ضعیفن♂ که خب آدم ضعیف نمی تونه حرکتی به سمت قوی شدن بکنه! تقوا مثل خیلی چیزا ( علم، ایمان، قدرت...) مطلق نیست و مراتب داره و میتونه کم و زیاد بشه〽️ که این قابلیت افزایش و کاهش تقوا با تعبیراتی مثل 🔺 با تقواترین(اتقاکم) سوره حجرات آیه۱۳ 🔺 و حق تقوا و خویشتنداری(حق تقاته) سوره آل عمران آیه ۱۰۲ در قرآن قابل اثباته. بله البته درسته که برای روزه گرفتن اندک تقوایی لازمه تا بر شهواتش غلبه کنه و همین تقوای کم و روزه ، زمینه ساز رسیدن به تقوای بالاتر و بهتر میشه.✅ 📚منبع: سایت پاسخگویی ملی #تولیدی_کامل 🎓 دانشگاه حجاب 🎓 🌺 eitaa.com/joinchat/1938161666Cd17b99a872 🌺
🔊 💠امام صادق(ع) در فضیلت ماه در روایتی جالب فرموده است: ♨️«روز قیامت منادی از درون عرش ندا می‌‏دهد کجایند؟ (أين الرجبيون) گروهی برمی‌‏خیزند که چهره‌‏شان برای مردم محشر می‏‌درخشد✨، بر سرشان تاج پادشاهی👑 آکنده از مروارید و یاقوت است. همراه هر یک از ایشان هزار فرشته🕊 از سوی راست و هزار فرشته از سوی چپ ایستاده‌‏اند و به او می‏‌گویند ای بنده خدا! کرامت خدای بر تو گوارا باد! از عرش هم ندا می‏‌آید که ای بندگان من! سوگند به عزت و جلال خودم جایگاه شما را گرامی و عطای شما را جزیل قرار می‏‌دهم و غرفه‏‌هایی از بهشت به شما ارزانی می‏‌دارم که از زیر آن جوی‏‌ها جاری است و جاودانه در آن خواهید بود و پاداش عمل‏‌کنندگان چه نیکوست، شما برای من در ماهی، گرفتید که حرمت آن ماه را بزرگ و حق آن را واجب کرده‏‌ام. ای فرشتگان من! بندگان و کنیزکان مرا به بهشت درآورید. امام صادق(ع) اضافه فرموده است که این پاداش کسی است که چیزی از ماه رجب را بگیرد، هر چند یک روز از دهه اول یا دوم یا آخر آن باشد.» 📚روضه الواعظین،ج۲،ص۴۰۲ 👆از فضائل ماه رجب جانمونید 🤲التماس دعا 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓سوال آیا روزه کسانی که حجاب درستی ندارند باطل می شود؟ ❌بعضی افراد که حجاب درستی ندارند فکر می کنند بدحجابی روزه را باطل می کند و ممکن به همین بهانه روزه نگیرند 🚫بدحجابی در جایگاه خودش گناه بزرگی محسوب میشه ولی باعث باطل شدن روزه نمیشه 🔻این مطلب بیانگر اینه که هرگناهی مقدمه برای انجام گناه دیگه ای میشه و اگه زود جلوی گناه رو نگیریم در گرداب گناهان غرق می شویم ✳️چقد خوب همونطور که ما وقتی روزه هستیم حواسمون رو بیشتر جمع می کنیم تا دروغ نگیم،حرف زشت نزنیم،غیبت نکنیم و... حواسمون به حجابمون هم باشه تا از ارزش روزه ما کم نشه ✅بی حجابی از مبطلات روزه حساب نمی شود و روزه او صحيح است، لكن رعايت حجاب هم بر او واجب است. بی حجابی يا بد حجابی حرام و گناه است . انجام هر گناه، ثواب روزه را کم می کند، اما روزه باطل نمی شود. (۱) 📚۱. توضيح المسائل مراجع، ج۱، مسئله ۱۵۷۲. موضوع: محتوا: رده سنی: مخاطب: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
❓آیا آرایش کردن روزه را باطل می کند؟ ✅نظر مراجع: ➕این کار موجب بطلان روزه نیست، ولى بعید نیست که هر چیزى که کار سرمه را کند کراهت داشته باشد. و سایر آرایش ها در صورتى که خفیف باشد اشکالى ندارد.[۱] ➕ آرایش صورت، برای خانم ها در صورتی که در معرض دید نامحرم قرار گیرد جایز نیست،[۲] حال فرقی نمی کند که در حال روزه باشد یا خیر. اما در هر حال این کار جزو مبطلات روزه نیست. البته درباره سرمه، گفته می شود اگر مزه یا بوى آن به حلق برسد، برای روزه دار مکروه می باشد.[۳] 📌طبق نظر مراجع آرایش صورت موجب بطلان روزه نمی شه ولی اگه مزه مواد آرایشی به حلق برسه مکروه است.معمولا کسانی که رژ لب می زنن بعد از چند ساعت رژ لبشون خورده میشه و باید تجدیدش کنن پس حواسمون باشه زحمت تحمل روزه داری و ثوابشو با کارهای بی ارزش از دست ندیم 📚[۱]. مکارم شیرازى، ناصر، احکام بانوان، ص 119، انتشارات مدرسه امام على بن ابى طالب علیه السلام، قم، چاپ یازدهم، 1428 هـ‍ ق. [۲]. ر.ک: موسوى خمینى، سید روح اللّٰه، استفتاءات، ج ‌3، ص 256، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1422 هـ‍ ق. [۳]. توضیح المسائل (محشى - امام خمینى)، ج ‌1، ص 925.  موضوع: محتوا: مخاطب: رده سنی: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
صدا ۰۰۳.m4a
18.29M
💥تفسیر اجمالی سوره بقره صفحه ۲۸ قرآن 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
❓آیا آرایش کردن روزه را باطل می کند؟ ✅نظر مراجع: ➕این کار موجب بطلان روزه نیست، ولى بعید نیست که هر چیزى که کار سرمه را کند کراهت داشته باشد. و سایر آرایش ها در صورتى که خفیف باشد اشکالى ندارد.[۱] ➕ آرایش صورت، برای خانم ها در صورتی که در معرض دید نامحرم قرار گیرد جایز نیست،[۲] حال فرقی نمی کند که در حال روزه باشد یا خیر. اما در هر حال این کار جزو مبطلات روزه نیست. البته درباره سرمه، گفته می شود اگر مزه یا بوى آن به حلق برسد، برای روزه دار مکروه می باشد.[۳] 📌طبق نظر مراجع آرایش صورت موجب بطلان روزه نمی شه ولی اگه مزه مواد آرایشی به حلق برسه مکروه است.معمولا کسانی که رژ لب می زنن بعد از چند ساعت رژ لبشون خورده میشه و باید تجدیدش کنن پس حواسمون باشه زحمت تحمل روزه داری و ثوابشو با کارهای بی ارزش از دست ندیم ولی به فتوا همه مراجع پوشاندن زینت و آرایش از نامحرم واجب است 📚[۱]. مکارم شیرازى، ناصر، احکام بانوان، ص 119، انتشارات مدرسه امام على بن ابى طالب علیه السلام، قم، چاپ یازدهم، 1428 هـ‍ ق. [۲]. ر.ک: موسوى خمینى، سید روح اللّٰه، استفتاءات، ج ‌3، ص 256، دفتر انتشارات اسلامى، قم، چاپ پنجم، 1422 هـ‍ ق. [۳]. توضیح المسائل (محشى - امام خمینى)، ج ‌1، ص 925.  موضوع: محتوا: مخاطب: رده سنی: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
✍️برخی پدر و مادرهای امروز👇 👈آموزش : 🚩 از ۵ سالگی 🚩 زبان از ۶ سالگی 🚩نقاشی ۵ سالگی 🚩 ۱۳ سالگی 🚩 پهباد ۷ سالگی 🚩 ۶ سالگی آموزش همه چیز قبل از موعد 👈حالا همین پدر و مادر ها:👇 🚩 : هنوز بچه است زوده 🚩 : هوا گرمه اذیت میشه 🚩 : حالا چند سال دیرتر چیزی نمیشه 🚩 و عفت: هنوز بچه است چیزی نیست که! 🚩کلا پای که وسط میاد یعنی همون چیزی که انسان رو تبدیل به یک آدم قوی و قدرتمند و با اراده می کنه هنوز بچه است 📖 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به برخی از کودکان نگاه کردند و فرمودند: وای بر اولاد از دست پدرانشان! سؤال شد یا رسول الله: آیا از پدران مشرکِ آنان؟ 👈 فرمودند:خیر، از دست آنها، چون واجبات دین را به فرزندانشان نمی آموزند و اگر اولاد آنها بخواهند، بیاموزند، آنان را می کنند. و تنها به این قانع هستند که فرزندانشان از مال چیزی را به دست آورند. من از آنها بیزارم و آنها هم از من بیزارند. 📚[1)بحارالانوار، ج ۲۳، ص ۱۱۴. 📚[2] مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۶، روایت ۱. 📚[3] طبرسى، فضل بن حسن، مکارم الاخلاق. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_دو به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، میگفتم :خودتان چهار تا
...🌲🍃 از همه ی بچه هایم به خودم شبیه تر بود. اما فعال بود. از بچگی به من در کارهای خانه کمک میکرد. مثل خودم زیاد خواب میدید؛ خوابهای خیلی قشنگ. همه ی مردم خواب میبینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت. انگار به یک جایی وصل بودیم. زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال و و بود. همیشه میگفتم از هفت تا بچه جعفر زینب سهم من است. انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم. از بچگی دور و بر من میچرخید. همه ی خواهرها و برادرها و دوست و همسایه ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمیشناخت. حتی با آدم های خارج از خانه هم همین طور بود. چهار یا پنج ساله بود که اولین خواب عجیب زندگی اش را دید. از همان موقع فهمیدم که زینب مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ی ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم میکنند. وقتی از خواب بیدار شد به من گفت: مامان من فهمیدم که آن ستاره ی منور که همه به او تعظیم می کردند، کی بود. تعجب کردم پرسیدم: کی بود؟ گفت: (س) بود. هنوز هم بعد از سالها وقتی به یاد آن خواب می افتم، تمام بدنم میلرزد. زینب از بچگی راحت حرفهایش را میزد و ارتباط با افراد خانواده داشت. با مهرداد خیلی جور بود. مهرداد اهل تئاتر و نمایش بود و همیشه گروه نمایش داشت. چند تا نمایش در آبادان راه انداخت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با مهرداد تمرین میکرد. مهردا نقش مقابل خودش را به زینب میداد و زینب خیلی خوب با او تمرین می کرد. مهرداد که اهل فوتبال و تئاتر بود، بیشتر بیرون خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه بود و اکثرا در خانه بود. مهران پیکها و کتابهایش را جمع کرد و یک کتابخانه درست کرد و چهارتا خواهرش را عضو کتابخانه کرد و 2 ریال هم حق عضویت از آن‌ها گرفت. دخترها د کتابخانه مهران می‌نشستند و در سکوت و آرامش کتاب می‌خواندند. مهران گاهی دخترها را نوبتی به سینما میبرد. مهری و مینا با هم و شهلا و زینب با هم. مهران اول خودش میرفت و فیلم را می‌دید و اگر تشخیص می داد که فیلم مشکلی ندارد دخترها را می‌برد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه، از همان بچگی اش که با مهرداد تمرین میکرد و با مهران به سینما می‌رفت شکل گرفت. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_پنج در همسایگی ما در آبادان خانواده ی کریمی زندگی میکردند. آن
...🌲🍃 زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه مادرم میماند. مادرم همیشه مشکل گشا نذر میکرد. یک داستان قدیمی داشت که ماجرای عبدالله خارکن بود؛ مرد فقیری که از راه خارکنی زندگی میکرد. عبدالله خواب میبیند که اگر چهل روز در خانه اش را آب و جارو کند و مشکل گشا نذر کند، وضع زندگی اش تغییر میکند. عبدالله بعد از چهل روز مقداری سنگ قیمتی پیدا میکند و از آن به بعد ثروتمند میشود. مادرم کتاب را دست دخترها میداد و موقع پاک کردن مشکل گشا همه کتاب را میخواندند. مادرم داستان حضرت (ع) و امام علی (ع) را هم تعریف میکرد و دخترها مخصوصا زینب با علاقه گوش میکردند و آخر سر هم پوست آجیل مشکل کشا را توی رودخانه میریختند. وقتی بچه ها به سن خواندن می رسیدند مادرم آنها را به خانه اش میبرد و نماز یادشان میداد. وقتی بچه ها نماز خواندن را یاد میگرفتند مادرم به آنها جایزه میداد . زینب سوالهای زیادی از مادرم میپرسید او خیلی میخواند و خیلی هم میکرد. ولی در کنار فهم و آگاهی اش دل بزرگی هم داشت. وقتی خواهرش شهلا مریض میشد خیلی بی قراری میکرد. برخلاف زینب که بود شهلا تحمل درد و مریضی را نداشت. زینب به او میگفت: چرا بیقراری میکنی، از خدا بخواه ، حتما خوب میشوی. شهلا میفهمید که زینب الکی نمیگوید و حرفش را از ته دلش میزند. زینب کلاس چهارم دبستان شد. مادرم سه تا برایش گرفت. روسری سر میکرد و به مدرسه میرفت. بچه ها خیلی مسخره اش میکردند و امل صدایش میزدند. بعضی روزها ناراحت به خانه می آمد. معلوم بود که گریه کرده است. میگفت: مامان ، همه ی بچه ها به من امل میگویند. یک روز به زینب گفتم:تو برای خدا زدی یا برای مردم؟ زینب گفت: معلوم است، برای خدا. گفتم: پس بگذار بچه ها هر چی دلشان میخواهد بگویند. همان سال که شد هایش را شروع کرد. خیلی لاغر و نحیف بود. استخوان های بدنش از شدت لاغری بیرون زده بود. گاهی که با شهلا حرفشان میشد با پاهایش که خیلی لاغر بود به شهلا میزد. شهلا حسابی دردش میگرفت. برای اینکه کسی در خانه به و گرفتنش ایراد نگیرد ازده روز قبل از ماه به خانه ی مادرم می رفت. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_شش زینب خیلی از روزهای گرم تابستان پیش مادرم می رفت و خانه ماد
...🌲🍃 با اینکه می‌دانستم از نظر جثه و بنیه خیلی ضعیف است، جلویش را نمی‌گرفتم. خانه مادرم آن زمان هنوز کولر نداشت و شب ها روی پشت بام کاهگلی می خوابید. مادرم هر سال ده یا پانزده روز جلوتر از ماه به پیشواز می‌رفت. شب اولی که به آن‌جا رفت به مادرم سفارش کرد که برای سحری بیدارش کند تا زینب هم به پیشواز برود مادرم دلش نیامد که زینب را صدا کند. نصف شب آرام و بیصدا از روی پشت بام پایین رفت و به خیال خودش فکر می کرد که زینب خواب است. زینب از لبه ی پشت بام خودش را آویزان کرد و مادرم را صدا زد و گفت: مادربزرگ، چرا برای سحری صدایم نکردی؟ فکر میکنی سحری نخورم نمیگیرم؟ مادربزرگ به خدا من بی سحری روزه می‌گیرم. اشکالی ندارد؛ بی سحری روزه می‌گیرم. مادرم از خودش خجالت کشید برگشت به پشت بام و زینب را بوسید و خواهش کرد که با او به پایین برود و سحری بخورد. مادرم به زینب گفت: به خدا هر شب صدایت می‌کنم ولی جان مادربزرگ بی سحری روزه نگیر. آن سال زینب همه ماه رمضان را روزه گرفت و ده روز هم پیشواز رفت. من در آن سال‌ها به خاطر هوای شرجی آبادان دچار آسم شده بودم. مدتی بود که مرتب مریض می‌شدم زینب خیلی غصه من را می‌خورد .آرزوی زینب این بود که برای من تخت بخرد و پرستار بگیرد. می‌گفت: بزرگ که بشوم نمی‌گذارم تو زحمت بکشی، یک نفر را می آورم تا کارهایت را انجام دهد. مهرداد مدتی با رادیو نفت آبادان کار می‌کرد و مرتب توی خانه تمرین می‌کرد . در یکی از نمایش‌ها "پهلوان اکبر" ی هست که می‌میرد زینب نقش مادر پهلوان اکبر را بازی می‌کرد. در نمایش "سربداران" هم نقش "مورخ" را با مهرداد بازی کرد. آن‌ها در خانه لباس نمایش تنشان می کردند و با هم تمرین می‌کردند. من هم می‌نشستم و نمایش آنها را نگاه می‌کردم. زینب و مهرداد به هم علاقه داشتند. مهرداد شعر میگفت و زینب با لذت به شعرهای مهرداد گوش می‌داد. مهران و مهرداد همیشه حواسشان به خواهرهایشان بود. مهران از زن‌های لاابالی و سبک بدش می آمد و همیشه به دخترها برای رفتارشان تذکر می‌داد . اگر دخترها با دامن یا پیراهن بیرون می رفتند حتما جوراب های ضخیم پایشان می‌کردند وگرنه مهران آنها را بیرون نمی برد زینب به برادرها و خواهرهایش علاقه داشت. گاهی با آن دست های لاغر و کوچکش، لباسهای مهران را میشست. جوراب های مهرداد را میشست. دلش میخواست به یک شکلی خودش را به همه نشان دهد. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#رمان_راز_درخت_کاج...🌲🍃 #قسمت_بیست_و_هشت 💠#فصل_پنجم 💠#انقلاب قبل از #انقلاب زندگی ما آرام میگذشت.سر
...🌲🍃 زینب فعالیتهای خود را در مدرسه راهنمایی شهرزاد آبادان شروع کرد. روزنامه دیواری درست مینوشت، سر صف میخواند، با ها و جر و بحث میکرد و سر صف شعر انقلابی و دکلمه می خواند. چند بار با دخترهای گروهکی مدرسه درگیر شده بود و حتی کتک خورده بودند. مینا و مهری در دبیرستان سپهر، که بعد از انقلاب "صدیقه رضایی" شده بود درس میخواندند. آنها چند سال بزرگتر از زینب بودند و به همین دلیل آزادی بیشتری داشتند. من تا قبل از انقلاب اجازه نمی دادم دخترها تنها جایی بروند. زمستان برای مینا و مهری سرویس میگرفتم که مدرسه بروند. شهلا و زینب را هم خودم یا پسرها می بردیم و می آوردیم. قبل از انقلاب ، به جامعه و محیط نداشتم، همیشه به دخترها سفارش میکردم که مراقب خودشان باشند، با نامحرم حرف نزنند. امام که آمد و همه چیز عوض شد من خیالم راحت شد و دیگر جلوی بچه ها را نگرفتم. دلم میخواست بچه ها به راه خدا بروند. در دبیرستان سپهر، سه تا از داشجوهای دانشکده نفت آبادان به اسم های علی زارع و علی غریبی و آقای مطهر ، کلاسهای تفسیر قرآن و کلاس سیاسی و کلاس اخلاق گذاشته بودند. مینا و مهری به این کلاسها میرفتند. اما از همه ی کلاس ها بیشتر به کلاس اخلاق آقای مطهر علاقه داشتند. آقای مطهر برای آنها حرف های قشنگی میزد و کاری کرده بود که بچه ها دنبال بروند. زینب که آن زمان در دوره ی راهنمایی بود، به مینا میگفت:همه ی درس ها و حرف های آقای مطهر را برای من بگو که من هم رعایت کنم. زینب بعد از انقلاب به خاطر حرف امام هر هفته دوشنبه و پنجشنبه بود. خودش خیلی مقید به انجام برنامه خودسازی بود. ولی دلش میخواست توصیه های آقای مطهر را هم رعایت کند. آقای مطهر به شاگردهایش برنامه داده بود. از آنها خواسته بود که بخوانند ، بعد از نماز صبح نخوابند. زیاد به فکر کنن ، پرخوری نکنن، روز بگیرند، برای خدا نامه بنویسند و حواسشان به اخلاق و رفتارشان باشد. وقتی مینا و مهری به خانه می آمدند زینب روبه رویشان می نشست و به تعریف های آنها از کلاس آقای مطهر گوش می کرد. بعد از انجام برنامه های خودسازی آقای مطهر به خوش نمره میداد و بعد یک نمودار می کشید تا ببیند در انجام برنامه های خودسازی سیر صعودی دارد یا نه. .... 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
#حجاب_آمریکایی #قسمت_دوم 1⃣ افراط چیست؟ 2⃣ رعایت حجاب کامل بدون زینت افراط است؟ 3⃣ ملاک در جذب افرا
‌راستش رو بخوای یکم جمله بندی کلمات برام سخت شده بود... چون اون خیلی با بدون ذره ای تردید حرف میزد...😏 شاید متقاعد کردن خانم های کمی راحت تر باشه... به خاطر اینکه اون خودش هم تا حدودی می‌دونه کارش اشتباهه😳 اما چادریِ بدحجاب گاهی خودش رو از لحاظ حجاب خیلی کامل می‌دونه...😰 متعجب بهش نگاه کردم و پاسخ دادم: اولا رد کردن از حرف نبی و خداست ثانیا کی گفته رعایت اصول و موازین دین اسلام از جمله همین حجاب کامل بی عیب و نقص و بی زرق و برق افراطه؟🤔 این ...حرف خداست... کی گفته اجرا کردن حرف خدا بدون ایراد، اشکاله؟🙄 پس یعنی آرام و آهسته افراطه🤐 ی بدون غیبت و ریا افراطه؟😬 ملاک تو تعریف حجاب حرف پیامبر خداست... حرف حضرت زهراست...🌷 وقتی متقاعدشون کردی که مو نباید دیده شه و بدن به جز دست و صورت اونم بدون زینت و آرایش حتی یه رژ کمرنگ یا یه انگشتر جذاب💍پوشیده شه...اونوقت اسمش میشه حجاب...🌸 اونوقته که میشه با افتخار سرت رو بیاری بالا و بگی خوب حالا اگه میخوای تو همه ی مراتب زندگیت برتر باشی ، همون‌طور که نماز برتر نماز اول وقت و پر از آرامشه، حجاب برتر هم چادره... شما اجازه نداری برای جذب افراد و زیاد شدن لایک و کامنت اینستات حجاب رو اشتباه تعریف کنی... اینکه حجاب آمریکاییه خواهر من... حجاب زنان بعضی کشورا که یه پارچه مشکی میزنن به صورتشون جای چشمش رو برش میزنن بجاش چشماشون رو حسابی آرایش میکنن...😶 اینکه بدترشد عزیز من...جذابتر شد خواست بپره تو حرفم که گفتم..😏 _اجازه بده...🖐 یه حرف دیگه هم زدی که فکر میکنم از ریشه اشتباه بود... چادر و حفاظ و حجاب بدون و رقمی نمی ارزه... البته حیا و عفت هم بدون و حجاب ذره ای ارزش نداره... این دوتا عین نخ و سوزنن هیچ وقت نمیتونن تنها کارایی داشته باشند...هر دوشون مکمل همن.... و زن برای پوشیدن زینت ها و ظرافت و لطافت زنونه اونه...برای اینه که یه حریمی برای توی باغچه ایجاد کنه و دست هر رهگذری بهش نرسه... چطوری میخوای ثابت کنی میشه با چادر هم اینارو داشته باشی...؟!اینا که متضاد همن... به جاش میتونی ثابت کنی یه خانم همیشه مرتب و شیک پوشی... من الان خودم سعی میکنم همیشه جلوی چادرم مرتب باشه...هیچ وقت پایینش کثیف نباش ، چروک نباشه... و البته ...اینجا رو خوب دقت کن... تو مهمونی های زنونه حسابی به خودم برسم و با لباس مرتب و زیبا ظاهر شم.. خوش‌اخلاق و خوش‌صحبت باشم...بگم بخندم...🙂 اگه اینطوری به خودت برسی و از زینت هایی که داری جلوی محارم ودر حد متعارف استفاده کنی خیلی عالی میتونی ثابت کنی یک خانم محجبه همیشه کاراش به جاست و نظام پوششی و اخلاقیش تحت کنترلشه...🤗 سکوت کردم تا اون حرف بزنه...😴آخیش _خوب البته همه ی حرف‌های تو هم درست نیست... خندیدم... _چیش اشتباه؟ _اینکه حجاب مانع زیباییه.. من این رو گفتم ؟!😳 _ببین،من نگفتم مانع زیبایی؛ گفتم ... یعنی مواظبه عطر گل تو خونه و بین دوست و رفیقاش پخش شه...نه تو هر جایی... ⬅️ادامه دارد.... 🏴 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_شانزدهم 💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را
✍️ 💠 ما زن‌ها همچنان گوشه آشپزخانه پنهان شده و دیگر کارمان از ترس گذشته بود که از وحشت اسارت به دست همه تن و بدن‌مان می‌لرزید. اما عمو اجازه تسلیم شدن نمی‌داد که به سمت کمد دیواری اتاق رفت، تمام رخت‌خواب‌ها را بیرون ریخت و با آخرین رمقی که به گلویش مانده بود، صدایمان کرد :«بیاید برید تو کمد!» 💠 چهارچوب فلزی پنجره‌های خانه مدام از موج می‌لرزید و ما مسیر آشپزخانه تا اتاق را دویدیم و پشت سر هم در کمد پنهان شدیم. آخرین نفر زن‌عمو داخل کمد شد و عمو با آرامشی ساختگی بهانه آورد :«اینجا ترکش‌های انفجار بهتون نمی‌خوره!» 💠 اما من می‌دانستم این کمد آخرین عمو برای پنهان کردن ما دخترها از چشم داعش است که نگاه نگران حیدر مقابل چشمانم جان گرفت و تپش‌های قلب را در قفسه سینه‌ام احساس کردم. من به حیدر قول داده بودم حتی اگر داعش شهر را اشغال کرد مقاوم باشم و حرف از مرگ نزنم، اما مگر می‌شد؟ 💠 عمو همانجا مقابل در کمد نشست و دیدم چوب بلندی را کنار دستش روی زمین گذاشت تا اگر پای داعش به خانه رسید از ما کند. دلواپسی زن‌عمو هم از دریای دلشوره عمو آب می‌خورد که دست ما دخترها را گرفت و مؤمنانه زمزمه کرد :«بیاید دعای بخونیم!» در فشار وحشت و حملات بی‌امان داعشی‌ها، کلمات دعا یادمان نمی‌آمد و با هرآنچه به خاطرمان می‌رسید از (علیهم‌السلام) تمنا می‌کردیم به فریادمان برسند که احساس کردم همه خانه می‌لرزد. 💠 صدای وحشتناکی در آسمان پیچید و انفجارهایی پی در پی نفس‌مان را در سینه حبس کرد. نمی‌فهمیدیم چه خبر شده که عمو بلند شد و با عجله به سمت پنجره‌های اتاق رفت. حلیه صورت ظریف یوسف را به گونه‌اش چسبانده و زیر گوشش آهسته نجوا می‌کرد که عمو به سمت ما چرخید و ناباورانه خبر داد :«جنگنده‌ها شمال شهر رو بمبارون می‌کنن!» 💠 داعش که هواپیما نداشت و نمی‌دانستیم چه کسی به کمک مردم در محاصره آمده است. هر چه بود پس از ۱۶ ساعت بساط آتش‌بازی داعش جمع شد و نتوانست وارد شهر شود که نفس ما بالا آمد و از کمد بیرون آمدیم. تحمل اینهمه ترس و وحشت، جان‌مان را گرفته و باز از همه سخت‌تر گریه‌های یوسف بود. حلیه دیگر با شیره جانش سیرش می‌کرد و من می‌دیدم برادرزاده‌ام چطور دست و پا می‌زند که دوباره دلشوره عباس به جانم افتاد. 💠 با ناامیدی به موبایلم نگاه کردم و دیگر نمی‌دانستم از چه راهی خبری از عباس بگیرم. حلیه هم مثل من نگران عباس بود که یوسف را تکان می‌داد و مظلومانه گریه می‌کرد و خدا به اشک او رحم کرد که عباس از در وارد شد. مثل رؤیا بود؛ حلیه حیرت‌زده نگاهش می‌کرد و من با زبان جام شادی را سر کشیدم که جان گرفتم و از جا پریدم. 💠 ما مثل دور عباس می‌چرخیدیم که از معرکه آتش و خون، خسته و خاکی برگشته و چشم او از داغ حال و روز ما مثل می‌سوخت. یوسف را به سینه‌اش چسباند و می‌دید رنگ حلیه چطور پریده که با صدایی گرفته خبر داد :«قراره دولت با هلی‌کوپتر غذا بفرسته!» و عمو با تعجب پرسید :«حمله هوایی هم کار دولت بود؟» 💠 عباس همانطور که یوسف را می‌بویید، با لحنی مردد پاسخ داد :«نمی‌دونم، از دیشب که حمله رو شروع کردن ما تا صبح کردیم، دیگه تانک‌هاشون پیدا بود که نزدیک شهر می‌شدن.» از تصور حمله‌ای که عباس به چشم دیده بود، دلم لرزید و او با خستگی از این نبرد طولانی ادامه داد :«نزدیک ظهر دیدیم هواپیماها اومدن و تانک‌ها و نفربرهاشون رو بمبارون کردن! فکر کنم خیلی تلفات دادن! بعضی بچه‌ها میگفتن بودن، بعضی‌هام می‌گفتن کار دولته.» و از نگاه دلتنگم فهمیده بود چه دردی در دل دارم که با لبخندی کمرنگ رو به من کرد :«بچه‌ها دارن موتور برق میارن، تا سوخت این موتور برق‌ها تموم نشده می‌تونیم گوشی‌هامون رو شارژ کنیم!» 💠 اتصال برق یعنی خنکای هوا در این گرمای تابستان و شنیدن صدای حیدر که لب‌های خشکم به خنده باز شد. به جوانان شهر، در همه خانه‌ها موتور برق مستقر شد تا هم حرارت هوا را کم کند و هم خط ارتباط‌مان دوباره برقرار شود و همین که موبایلم را روشن کردم، ۱۷ تماس بی‌پاسخ حیدر و آخرین پیامش رسید :«نرجس دارم دیوونه میشم! توروخدا جواب بده!» 💠 از اینکه حیدرم اینهمه عذاب کشیده بود، کاسه چشمم لرزید و اشکم چکید. بلافاصله تماس گرفتم و صدایش را که شنیدم، دلم برای بودنش بیشتر تنگ شد. نمی‌دانست از اینکه صدایم را می‌شنود خوشحال باشد یا بابت اینهمه ساعت بی‌خبری توبیخم کند که سرم فریاد کشید :«تو که منو کشتی دختر!»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
⚠️ 🔵 یادمون باشه‼ دین سبد میوه نیست ڪه مثلا سیب 🍎 رو بردارے ولے پرتقال 🍊 رو نه! 📿 نماز بخونے ولے نه! 🍽 روزه بگیرے ولے نه! قرآن بخونے ، روزه بگیرے ولے آهنگ غیر مجازم گوش بدے!! ⭕️ چادر بپوشے ولے نداشته باشے 🤦‍♀ ⭕️ هیئتی باشے ولے چشمت رو کنترل نکنے🤦‍♂ 📖قرآن بخونے اما به پدر و مادرت احترام نگذارے! 🔅عفاف و حیا داشته باشے اما امربه معروف و نهی از منکر رو ترڪ ڪنے! 📌نه عزیز .... نمیشه اینجورے❗️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓