eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part00_خون دلی که لعل شد_مقدمه.mp3
7.18M
کتاب صوتی (00) 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
1_772971350.mp3
14.22M
کتاب صوتی ( 1) "خاطرات حضرت آیت الله خامنه ای از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب" 💚 بسیار شنیدی وجذاب 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
عشق یکی ،بچه یکی⁉️ قسمت اول: میگن بچه یکی اش خوبه... زیاد که بشن تربیت شون سخت تره، صبر کن ببینم خواهر گلم⚠️ پاتو گذاشتی رو گاز و تند میری.. کی گفته زیاد بودن فرزند باعث تربیت اشتباهه؟ بیا ابعاد دیگه رو هم بررسی کنیم! چطوره 🤔 ادامه👇👇👇 🌸 @hejabuni
دانشگاه حجاب
عشق یکی ،بچه یکی⁉️ قسمت اول: میگن بچه یکی اش خوبه... زیاد که بشن تربیت شون سخت تره، صبر کن ببینم خ
❤️عشق یکی ،بچه یکی⁉️👶 🔰قسمت اول: میگن بچه یکی اش خوبه... زیاد که بشن تربیت شون سخت تره! کی گفته؟ بیا ابعاد دیگه رو هم بررسی کنیم! چطوره؟ 🤔 🔸خب قبل از هرچیزی باید بگم بچه داشتن یه لطف بزرگه که شامل هر کسی خدا بخواد میشه، یه وقت فکر نکنی خدا با دستگاه پرینتر بچه چاپ میکنه می اندازه رو زمین😂 نه خیر عزیزم، از این خبر ها نیست. به دور و اطراف ات یه نگاهی بنداز... حتما میبینی زوج هایی رو که نابارور هستن و کلی پول خرج میکنن تا یه بچه داشته باشن، حالا خدا به تو لطف کرده،داده تو میگی یکی بسه دیگه نمیخوام🤨 نکنه با خدا تعارف داری روت نمیشه چند تا برداری😉 خب بریم سر اصل مطلب، 🔹آیا تعداد بچه ها در تربیت شون تاثیر گذاره🧐 یعنی اگه ۳ تا باشن مثلا وقت نمیشه به یکی شون نماز خوندن یاد داد؟ اگه ۵تا باشن دو تا شون با ایمان میشن بقیه منافق؟ خیر عزیز دلم اینطوری نیست.. این که میگم بر اساس تجربه است: آدم داریم یه بچه داره ولی همون یه بچه لوس و بی ادبه، آدم هم داریم ۵تا بچه داره یکی از یکی مؤدب‌تر اصلا تربیت با تعداد بچه ها ارتباطی نداره.. مگه تو مدرسه معلم به ۲۵ تا دانش آموز توی یه کلاس درس میده،علم بچه ها کم میشه؟🧐 از طرفی توجه داشته باش که وقتی تو ۵ تا بچه داری،این تعداد بچه به تربیت شون هم کمک میکنه، چجوری؟ اینجوری که:مثلا دیدی تو مدرسه وقتی معلم میگه بچه ها فلان تمرین رو حل کنین یکی به بغل دستی اش میگه براش توضیح بده درس رو... تو خانواده هم همین جوریه، وقتی ۵ تا بچه باشه یه وقتی میبینی خواهر به داداشش کمک میکنه اون داداش بزرگه به آبجی کوچیک میگه مثلا روسری بپوش یا آبجی بزرگه به خواهر کوچیکه درساشو یاد میده... اگر خوب یاد بگیرن تو کارای خونه به مادرهم کمک میکنن ... تو خرید ؛ شستن ظرف‌ها؛ مرتب کردن اتاقشون ... همین روحیه مسئولیت پذیری تو تربیتشون مؤثره😊 یعنی انگار خود این بچه ها هم برای تربیت خواهر و برادرشون کمک میکنن.. پس الکی بهونه نیار😉 باور کن اینقدر زندگی قشنگ میشه وقتی ۵،۴ تا بچه تو حیاط بازی کنن و سر و صداشون گوش نوازی کنه... خلاصه مراقب زندگی ات باش❤️ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚💚💚 🌸پیامبر مهربانی🌸 😞هرگاه پیامبر رفتار بد مردم رو نسبت به خودشان می دیدند،،نقص رادر وجود مبارکشان جستجو میکردند که شاید من....‌.‌ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
🔴 بعضی‌ها می‌گویند: حس زیبایی‌طلبی انسان را می‌میراند! ✔️ اما در حدیثی از امام صادق"علیه السلام" آمده که: "خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد ولی این زیبایی باید از راه باشد" 💠 امام علی"علیه السلام" می‌فرماید: " حجاب زیبایی زن را پایدار می‌سازد " زیبایی انسان فقط به زیبایی‌های ظاهری او محدود نمی‌شود. "زن" تن نیست !! چه بسیار زنانی که در طول تاریخ ظاهر زیبایی نداشتند یا کسی از زیبایی‌های ظاهری آن‌ها آگاه نشد ولی خود، زیبایی‌ها و ارزش‌های والای انسانی را در جهان آفریدند. ✅ اسلام با ابراز زیبایی‌ها مخالف نیست، فقط می‌خواهد این زیبایی‌ها هر جایی نباشد و محدود به همسر باشد ، تا عواطف لطیف زن صدمه ندیده و او نیز تأمین گردد. 🖇 ۱. مکارم الاخلاق: ۱۸۱ ۲. غررالحکم و دررالکلم: ۱۲۶ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @Clad_girls 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
•°[][]‌|♥‌|[][]°• داࢪد متا؏ عفٺ از چـــــاࢪسو خࢪیداࢪ.... | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم محمد بن علی اردبیلی (محقق اردبیلی) صاحب کتاب "جامع الرواة" ـ قرن یازدهم هجری احمد بن
🔴به روز باشیم واقعیت سریال پر سر و صدای " بازی مرکب" چیست؟ 🔹تصور کنید دعوتنامه ای به دستتان می رسد و به یک بازی با جایزه بیش از یک تریلیون تومان دعوت می شوید . واکنشتان چیست ؟این خط اصلی داستان سریال پر سر و صدای این روزهای جهان یعنی بازی مرکب است . یک بازی شش مرحله ای و مرگبار که افراد باید با یکدیگر بازی های ساده از قبیل تیله بازی و طناب کشی انجام دهند و هر کس برنده شود به مرحله بعد می رود و بازنده ها کشته می شوند! نهایتا برنده کل پول را با خود می برد . 🔹این داستان بیان حقیقت کره جنوبی است که اقتصاد آن یکی از چهار ببر آسیایی لقب گرفته است در حالیکه میلیون ها شهروند آن برای بقا و زنده ماندن تقلا می کنند و اقلیتی به نام چبول ها که واجد ثروت و قدرت هستند اقتصاد کشور را قبضه کرده اند . بازی مرکب در نگاهی وسیع تر وصف حال جهان امروز است که سیطره ی قشر سرمایه دار بر مردم را به وضوح نشان می دهد که با زیر پا گذاشتن انسانیت و به رسمیت شناختن پول به عنوان ارزش نهایی ، تضاد طبقاتی شدید ایجاد کرده و عدالت اجتماعی را از بین برده اند و با دیدن مردمی که برای بقای خود و رسیدن به آب و نانی می جنگند لذت می برند . 🔹 آیا به جای اقتصاد سرمایه داری نمی توان به اقتصادی بهتر اندیشید که در آن عدالت اجتماعی هدف باشد و به جای لبخند قشر سرمایه دار لبخند تمام آحاد جامعه مدنظر قرار بگیرد؟ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هفتم 💠 یک نگاهم به قامت غرق #خون عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز
✍️ 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» 💠 به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» 💠 رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. 💠 هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. 💠 من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. 💠 در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. 💠 نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. 💠 حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. 💠 انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! 💠 تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. 💠 پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_551281192998012229.ogg
1.24M
: ♨️📨 : سلام خانمی 28 ساله هستم ، ساکن شیراز خانواده مذهبی دارم از بعد ازدواج همسرم اصرار میکنه که حجاب چادرم را بردارم و در برابر نامحرم آرایش کنم، وقتی به او می گم این کار اشتباهه در جواب میگه زن باید از شوهرش حرف شنوی داشته باشه، لطفا راهنمایی کنید 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼توسل‌به‌امام‌جوادروزچهارشنبه 🌼التماس دعا🌱 | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
♻️چرخه ‌معیوب‌ رونمایی‌ زنان‌ اینفلوئنسر اینستاگرامی‌ در رسانه‌ها 🔸پیج‌های زرد اینستاگرامی وقتی با دکور خانه‌ها🏠 و استایل‌ 👘و نوع بستن روسری‌شان دل از مخاطبان ربودند 📺 رسانه‌های رسمی ومخصوصا برنامه‌سازان صدا و سیما هم نسبت به آنان اقبال نشان دادند🙄 🔰 مهمانانی که از بین صفحات پر فالوور و به عنوان⏬ زنان،مادران و خانواده‌های موفق! کارشناسان هنری وتولیدکنندگان و طراحان لباس‌های ایرانی اسلامی انتخاب شدند. ◀️به نظر می‌رسد افرادی که با نمایش بخشی از زندگی خود و یا عرضه زیبایی‌های شان مشهور شدندودر صدا و سیما حضور یافتند مهرتاییدی بر فعالیت آنان باشدتا👇 🔹مخاطبان‌شان به این باور برسند که این افراد (سوئیت هوم و حجاب استایل)، بهترین الگوی زندگی آنان هستند. 🔹اینستاگرام به محلی برای رونمایی هویت زنان تبدیل شده‌است. 🔹 یک تصویر متفاوت ومختصر که در آن یک زن زیبا و موفق، مادر و همسری نمونه، بیش از هر چیز سرگرم امور سطحی‌ست. 🔹زنی که در هر صورت یک مصرف‌کننده است و در اکثر اوقات نیز در کنار اشخاص یا اشیاء دیگری تعریف می‌شود! ⬅️و تمام وظیفه‌اش این است که همیشه آرایش‌کرده، 💄💅زیبا و خوش‌پوش مقابل دوربین ظاهر شود و چیزی را تبلیغ کند! ❗️ زنانی که در مسیر عرضه زیبایی‌های خود به سمت خود نمایی و مصرف گرایی رفته‌اند و پوششی همراه این خودنمایی انتخاب کرده‌اند. منبع: http://www.diyareaftab.ir/news/80827/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نقش بی حجابی در شکل گیری خیانت از زبان خانم وکیل یک برگ از هزاران پرونده ای که امروز در دادگاه ها وجود دارد و ریشه همه آنها .... است. 🔺بخاطر وجود مشکلات اقتصادی در جامعه، اهمیت و نقش عدم رعایت حریم های عفاف و حجاب در زندگی هایمان را انکار نکنیم. 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
📚مسئولان دانشگاه‌ها باید تسهیلات و شرایطی را فراهم کنند که دانشجو و محقق، علاوه بر انجام کارهای علمی خود، بتوانند وظیفه‌ی همسرداری و نگهداری از فرزندان را نیز انجام دهند و مجبور به کنار گذاشتن مسیر علمی خود نشوند. ➡️ ۱۳۹۵/۱۰/۱۳ @Khamenei_Reyhaneh 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
و خدا تو ࢪا بہ حاݪ خودت ࢪھا نڪࢪده...🌱 | 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
🧐چرا فک می کنن در مسئله باعث کاهش حجاب خانم ها شده؟ 😳حتما شنیدین یه عده واسه توجیه وضعیت نامناسب حجاب خانمها میگن چون جمهوری اسلامی ایران روی مسئله حجاب سخت گیری می کنه مردم زده شدن و حجاب رو به درستی رعایت نمی کنن 👨‍🏫اونایی که بچه مدرسه ای دارن قبل از ثبت نام کردن فرزندشون،پرس و جو می کنن یه مدرسه خوب پیدا کنن.از مهم ترین ویژگی های مدرسه خوب اینه که سخت بگیرن یا همینطوری الکی نمره بدن و نسبت به یادگیری دانش آموزا حساسیت نداشته باشن؟ ✅معلومه دیگه مدرسه ای که سخت گیری می کنه دانش آموزای موفقی تحویل جامعه میده👩‍🔬؛پس سخت گیری می تونه خوب هم باشه 🇫🇷اصلا مگه تو کشور این همه سخت گیری نمی کنن برای مسلمونا و اونارو محروم نمی کنن از خیلی چیزا؟پس چرا نتیجه عکس داده،یعنی فرانسه بیشترین جمعیت مسلمان اروپا رو داره و روز به روز تعداد مسلموناش بیشتر میشن 👇👇👇👇👇👇👇 📰روزنامه "الشرق الاوسط" می نویسد:میزان رشد مسلمانان در شهرهای "مارسی"، "نیس" و "پاریس" به۴۵%رسیده است و جمعیت آنان به طوری درحال رشد است که در سال ۲۰۲۵ از هر پنج فرانسوی، یک نفر مسلمان خواهد بود، و به گفته این مرکز مسیحی، این بدان معناست که پس از ۳۹ سال دیگر، فرانسه به جمهوری اسلامی فرانسه تبدیل خواهد شد.۱ ⤵️تازه این سال هایی که سخت گیری نسبت به حجاب کم شد نتیجه ش کاهش حجاب خانم ها بود نه افزایش 📚۱.https://www.irna.ir/news/84082409/ خبرگزاری ایرنا 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
*در دنیا مانند یک مسافر باشید* 🎓دکتر "اینگیرید متسون"، در کانادا متولد و بزرگ شده و زمانی که در فرانسه درس می‌خوانده با مسلمانان آشنا می‌شود، چیزی از اسلام نمی‌دانست ولی پس از مطالعه قرآن بود که به اسلام روی آورد و به خدا ایمان آورد. 💯او هم اکنون "ریاست جامعه اسلامی آمریکای شمالی" را عهده دار است  وی دارای مدرک فوق لیسانس از دانشگاه "واترلو" کانادا در رشته فلسفه و هنرهای زیبا می‌باشد، همچنین دارای مدرک دکترا در رشته علوم اسلامی از دانشگاه شیکاگو می‌باشد.او همچنین استاد مطالعات اسلامی لندن در دانشگاه هیور می باشد 🔻دکتر "متسون" در جدیدترین ویدو کنفرانس خودش از آیات قرآن می گوید و با اشاره به حدیث پیامبر(ص) در دنیا طوری زندگی کنید که گویی مسافر هستید به بحث درباره معنویات می پردازد 🌐منبع:https://chqdaily.com/2020/08/ingrid-mattson-said-in-islam-life-is-a-shared-journey-so-be-a-good-traveler/ 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم واقعیت سریال پر سر و صدای " بازی مرکب" چیست؟ 🔹تصور کنید دعوتنامه ای به دستتان می ر
🔴به روز باشیم ⭕️ از شما انقلابی‌ها که یک روز از زاکانی بت میسازید و روز دیگر بخاطر یک تصمیم اشتباه آن را از دایره انقلاب خارج میکنید میترسم. از شما که امروز جبلی را به عرش میبرید و فردا احتمالا با خاک یکسانش میکنید میترسم. کاش کمی از هیجان فاصله بگیرید و بخاطر چند لایک بیشتر آخرتتان را نفروشید! 👤 محمد پازوکی 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_بیست_و_هشتم 💠 شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن ح
✍️ 💠 در تمام این مدت منتظر بودم و حالا خطش روشن بود که چشیدن صدایش آتشم می‌زد. باطری نیمه بود و نباید این فرصت را از دست می‌دادم که پیامی فرستادم :«حیدر! تو رو خدا جواب بده!» پیام رفت و دلم از خیال پاسخ حیدر از حال رفت. 💠 صبر کردن برایم سخت شده بود و نمی‌توانستم در پاسخ پیام بمانم که دوباره تماس گرفتم. مقابل چشمانم درصد باطری کمتر می‌شد و این جان من بود که تمام می‌شد و با هر نفس به التماس می‌کردم امیدم را از من نگیرد. یک دستم به تمنا گوشی را کنار صورتم نگه داشته بود، با دست دیگرم لباس عروسم را کنار زدم و چوب لباسی بعدی با کت و شلوار مشکی دامادی حیدر در چشمم نشست. 💠 یکبار برای امتحان پوشیده و هنوز عطرش به یادگار مانده بود که دوباره مست محبتش شدم. بوق آزاد در گوشم، انتظار احساس حیدر و اشتیاق که بی‌اختیار صورتم را سمت لباسش کشید. سرم را در آغوش کتش تکیه دادم و از حسرت حضورش، دامن آتش گرفت که گوشی را روی زمین انداختم، با هر دو دست کتش را کشیدم و خودم را در آغوش جای خالی‌اش رها کردم تا ضجه‌های بی‌کسی‌ام را کسی نشنود. 💠 دیگر تب و تشنگی از یادم رفته و پنهان از چشم همه، از هر آنچه بر دلم سنگینی می‌کرد به خدا شکایت می‌کردم؛ از پدر و مادر جوانم به دست تا عباس و عمو که مظلومانه در برابر چشمانم پَرپَر شدند، از یوسف و حلیه که از حال‌شان بی‌خبر بودم و از همه سخت‌تر این برزخ بی‌خبری از عشقم! قبل از خبر ، خطش خاموش شد و حالا نمی‌دانستم چرا پاسخ دل بی‌قرارم را نمی‌دهد. در عوض خوب جواب جان به لب رسیده ما را می‌داد و برای‌مان سنگ تمام می‌گذاشت که نیمه‌شب با طوفان توپ و خمپاره به جان‌مان افتاد. 💠 اگر قرار بود این خمپاره‌ها جانم را بگیرد، دوست داشتم قبل از مردن نغمه را بشنوم که پنهان از چشم بقیه در اتاق با حیدر تماس گرفتم، اما قسمت نبود این قلب غمزده قرار بگیرد. دیگر این صدای بوق داشت جانم را می‌گرفت و سقوط نفسم را خفه کرد. دیوار اتاق به‌شدت لرزید، طوری‌که شکاف خورد و روی سر و صورتم خاک و گچ پاشید. 💠 با سر زانو وحشتزده از دیوار فاصله می‌گرفتم و زن‌عمو نگران حالم خودش را به اتاق رساند. ظاهراً خمپاره‌ای خانه همسایه را با خاک یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. ناله‌ای از حیاط کناری شنیده می‌شد، زن‌عمو پابرهنه از اتاق بیرون دوید تا کمک‌شان کند و من تا خواستم بلند شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. 💠 نگاهم پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار خبری از افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی فرستاده است. نبض نفس‌هایم به تندی می‌زد و دستانم طوری می‌لرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او تنها یک جمله نوشته بود :«نرجس نمی‌تونم جواب بدم.» 💠 نه فقط دست و دلم که نگاهم می‌لرزید و هنوز گیج پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :«می‌تونی کمکم کنی نرجس؟» ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده و باورم نمی‌شد حیدر هنوز نفس می‌کشد و حالا از من کمک می‌خواهد که با همه احساس پریشانی‌ام به سمتش پَر کشیدم :«جانم؟» 💠 حدود هشتاد روز بود نگاه را ندیده بودم، چهل شب بیشتر می‌شد که لحن گرمش را نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت در یک جمله جا نمی‌شد که با کلماتم به نفس نفس افتادم :«حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟» انگشتانم برای نوشتن روی گوشی می‌دوید و چشمانم از شدت اشتیاق طوری می‌بارید که نگاهم از آب پُر شده و به سختی می‌دیدم. 💠 دیگر همه رنج‌ها فراموشم شده و فقط می‌خواستم با همه هستی‌ام به فدای حیدر شوم که پیام داد :«من خودم رو تا نزدیک رسوندم، ولی دیگه نمی‌تونم!» نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :«نرجس! من فقط به تو اعتماد دارم! خیلی‌ها رو خریده.» 💠 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم :«من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟» که صدای زهرا دلم را از هوای حیدر بیرون کشید :«یه ساعت تا مونده، نمی‌خوابی؟» نمی‌خواستم نگران‌شان کنم که گوشی را میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید. 💠 دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می‌خواندم و زهرا تازه می‌خواست درددل کند که به در تکیه زد و زمزمه کرد :«امّ جعفر و بچه‌اش شدن!»... ✍️نویسنده: 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا