eitaa logo
دانشگاه حجاب
13.8هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.8هزار ویدیو
184 فایل
نظرات 🍒 @t_haghgoo پاسخ به شبهات 🍒 @abdeelah تبلیغ کانال شما (تبادل نداریم) 🍒 eitaa.com/joinchat/3166830978C8ce4b3ce18 فروشگاه کانال 🍒 @hejabuni_forooshgah کمک به ترویج حجاب 6037997750001183
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سرنوشت ترک وطن به امید دیده شدن ▪️عاقبت چند نفر از بازیگرانی که در سینما و تلویزیون کشور بزرگ شدند و به بهانه دیده شدن بیشتر مهاجرت کردند @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آزادی فحاشی!.pdf
6.68M
📚 🔴 فایل کتاب آزادی فحاشی‼️ 🔹 پرسش و پاسخ دانشجویان 🔹 با استاد رحیم پور ازغدی ❌ از دست ندید ☝️ @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
💚🌱|°• چـــــ🌱ـــــادرے‌ها مھـــــــر مـــــــ💚ـــــادر دیده اند... | | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰 بعد از شکست ایران از انگلیس و برد عربستان در مقابل آرژانتین، بعضیا شروع کردند به حر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به روز باشیم 🔰درگیری طرفداران ولز و انگلیس👆 تحلیل یکی مثل محسن تنابنده: ای کاش ما از خوشی اینجوری مثل سگ همدیگه رو می زدیم!!!😅 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 57 ستاره سهیل در حال و هوای افکار خودش بود که بی‌مقدمه گفت: «کیان!» کیان سرخوشانه
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 58 ستاره سهیل بالاخره فرشته سکوت را شکست. -خب، اگه دوست داشتی یه نگاهی به کتابا بنداز. هرکدومو دوست داشتی بیا برات بنویسم، تو دفتر. بیشتر چیا می‌خونی؟ -من کتاب‌ خوندنو دوست دارم. ولی چند صفحه که می‌خونم، دیگه ادامه نمی‌دم. خیلی دلم می‌خواد یه‌کتابو تموم کنم. همه کتابام تو خونه نصفه‌ان. من بیشتر خارجی می‌خونم، مثلا آنه‌‌شرلی رو از بچگی دارم. ولی هیچ‌وقت درست نخوندنمش. بیشتر کتاب می‌خرم، تا می‌خونم. فرشته کمی فکر کرد و بعد در جواب ستاره گفت: -سندرم کتاب نصفه داری! ستاره از ته دل خندید. -شایدم! خب بعد از این سندرم، کتاب بی‌قرارت، چه میکنی؟ یکی از بیمارام همین سندرومو داشت البته دوستمم هست ، شیرین کتاب براش مثل قرص خوابه.. البته الان خوب شده دیگه. زیر نظر خودم درمانش کردم، حالا تو چی؟ خوابت می‌بره؟ ستاره سرش را به دو طرف تکان داد -نه! نه! خوابم نمی‌بره، بعدش.. بعدش می‌رم سراغ گوشیم. -آهان! پس بخاطر گوشیه که نمی‌تونی کتاب بخونی. پس به کل اشتباه تشخیص دادم، سندرم گوشی داری! خب گوشیو بذار یه جا که دستت بهش نرسه. -وای نه! اصلا نمی‌تونم ازش دور باشم.. این‌دفعه واقعا اثر غم در چهره‌اش هویدا شد. - حیف شد. تخصصم به باد رفت! ستاره با لبخند جواب داد. -حالا.. می‌گم، ناراحت نشو. یه بار تمرین می‌کنم، ببینم می‌‌شه یا نه. چشمان سیاه فرشته برق زد. -آره بنظرم تمرین کن. بعد اگه جواب داد، بیا بهت کتاب می‌دم. چاییت سرد شد. ستاره آن‌قدر گرم حرف زدن با فرشته شد که گذشت زمان را حس نکرد، پیدا کردن مباحثی که بخاطرش بخندند و شاد باشند از طرف فرشته آن‌قدر ماهرانه بود که ستاره حاضر بود چند روز بدون غذا، به همین‌شکل ادامه دهد. صدای قرآن مسجد که بلند شد، فرشته گفت: «ای خدا، چقدر زود گذشت. امشب مراسمه من باید برم کمک.» ستاره کمی روی تخت جابه‌جا شد. -چه مراسمی؟ -یکی از خانم‌های مسجد بعد از نماز نذر داره، گفته برم کمکش. اگه دوست داشتی، بیا عزیزم. -قربونت. خب پس مزاحمت نباشم. منم باید برم دیگه، خیلی دیر شده. -صبر کن یه کتابی بهت بدم، نثر گیرایی داره. شایدم خونده باشی، نمی‌دونم. ولی حالا ببر، ببین می‌تونی باهاش ارتباط بگیری. ستاره به شوخی گفت: -باشه بده، ولی قول نمی‌دما! لحن فرشته کمی غمگین شد. -شما ببر، هروقت خوندی بیار. برا خودمه، دیرم شد اشکال نداره. نگران نباش. از مسجد که بیرون آمد، حالش بهتر شده بود. جای خالی یک خواهر یا مادر به قلبش چنگ می‌زد. با این حال، هنوز هم نمی‌توانست به راحتی با فرشته ارتباط بگیرد و صمیمی باشد. خیلی وقت بود که دیگر کسی او را مذهبی نمی‌دانست و از جمعشان فاصله گرفته بود، اما انگار فرشته کسی بود، که سال‌های سال با او دوست بوده و او را از قبل، می‌شناخته. با اینکه در اولین ورودش به مسجد حسابی، دلخور شده بود، اما کششی نامرئی گه گاه پایش را به آنجا باز می‌کرد. ✅کپی فقط در فضای مجازی آزاد ✅ در صورت داشتن سوال، به آیدی نویسنده پیام دهید👇(طوبی) @tooba_banoo 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part14dameshghfinal64.mp3
8.82M
✅رمان دمشق شهرعشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ درسوریه و با اشاره به گوشه ای از رشادتهای مدافعان حرم به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و سردار شهید حاج حسین همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت میشود. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۹ ماهه عربی حرف بزن ارزان و تضمینی 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a 🍀 eitaa.com/joinchat/644284519C6e5d0dbf9a ۲ روز مانده تا شروع دوره ✅ مورد تایید
🔴به یاد شهید دکتر فخری زاده 🔹 7 آذر ماه دومین سالگرد شهادت شهید دکتر محسن فخری زاده دانشمند صنایع دفاعی و هسته ای کشورمان است که توسط رژیم صهیونیستی در آبسرد دماوند ترور شد. 🔹این دانشمند بزرگ علاوه بر همه خدمات ارزشمند خود در صنعت هسته ای، در سال ۱۳۹۸ در آزمایشگاه پدافند زیستی سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی، موفق به ساخت واکسن ایرانی کرونا شد و با این اقدام بی نظیر در جریان مقابله با بیماری منحوس کرونا نقش مهمی ایفا نمود. 🔹شهید فخری زاده با قرآن مجید انس داشت و از این کتاب الهی بهره های علمی می برد و آن را محور اختراعات و تولیدات تکنولوژیک قرار داده بود. 🔹باوجود گمنامی او تا لحظه شهادت، آمریکایی ها و اسرائیلی ها بیش از 20 سال نام او را در فهرست ترور قرار داده بودند و وی سال ها به عنوان هدف شماره یک اسرائیل به حساب می آمد. 🌷یادش گرامی باد 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
✊ چالش #ما_بیشماریم 🔺استان مازندران - شهر "تنکابن" 🔺 ۲ آذر از ساعت ۱۸ تا ۱۹:۳۰ محجبه: ۱۲ نفر بدحج
🔴 من هم تو رشت هستم 🔺 یادداشت جالب یکی از اعضای کانال درمورد آخرین آمار منتشر شده تو چالش حتما بخونید ✅ این همون نکته‌ای بود که بنده (که ساکن شمال نیستم) زیر پست قبلی نوشتم و حالا با فرمایش این عزیزمون تایید شد. یه نکته دیگه هم اونجا نوشتم که عزیزمون نفرمودن... 🔸 @Hejabuni 🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5⃣ قسمت پنجم 📢دوره آموزشی رایگان 🎉 🎙 دکتر داوودی نژاد ═ೋ❅☕️❅ೋ═ @hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹اجرای سرود رفیق شهیدم 🔹در سواحل جزیره زیبای هرمز 🔸آموزشـگاه متوسطه اول 🔸 حضــرت هــــاجر (س) | 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
دانشگاه حجاب
🔴به روز باشیم 🔰درگیری طرفداران ولز و انگلیس👆 تحلیل یکی مثل محسن تنابنده: ای کاش ما از خوشی اینجوری
🔴به روز باشیم 🥇 آیا می‌دانستید ایران در ادوار بازی های المپیک از سال های ۱۸۹۶ تا ۲۰۲۰ موفق به کسب جمعا ۸۳ مدال شامل ۲۷ طلا، ۲۵ نقره و ۳۱ برنز شده و این عدد برای عربستان سعودی 🇸🇦 در تمام ادوار المپیک فقط ۴ مدال شامل ۲ مدال نقره و ۲ برنز و برای امارات متحده عربی 🇦🇪 فقط ۲ مدال بوده⁉️ آیا می‌دانستید ایران 🇮🇷 در ادوار المپیک موفق به کسب ۲۷ مدال طلا شده اما عربستان سعودی 🇸🇦 تاکنون نتوانسته حتی ۱ مدال طلا در المپیک کسب کند⁉️ آیا می دانستید عمده مدال های ایران 🇮🇷 در ادوار المپیک بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بوده ⁉️ آیا می دانستید جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 در جدول مدال های ادوار المپیک بالاتر از کشورهایی همچون پرتغال، مکزیک، آرژانتین، هند، کرواسی، مصر، ایرلند، ایسلند، مالزی، صربستان، تایلند، سنگاپور و اندونزی و عربستان و امارات ... قرار دارد⁉️ آیا این نشانی از توسعه یافتگی ورزش در جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 نسبت به این کشورها نیست⁉️ 🖋 احمدرضا دلیران فیروز ➖ نماینده قاره آسیا و عضو کمیته رسانه فدراسیون جهانی مینی گلف 🌸 @hejabuni | دانشگاه حجاب 🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دانشگاه حجاب
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 58 ستاره سهیل بالاخره فرشته سکوت را شکست. -خب، اگه دوست داشتی یه نگاهی به کتابا بن
⭐️⭐️⭐️ ⭐️⭐️ ⭐️ 59 ستاره سهیل بخاطر قرارهایش با مینو، کلاس‌ زبانش را یک در میان می‌رفت و نمراتش افت کرده بود. البته، سعی می‌کرد بیرون رفتنش را طوری مدیریت کند که به وقت کلاسش نخورد، اما در برابر اصرارهای مینو نمی‌توانست زیاد از خود مقاومت نشان دهد. با این حال، روز دوشنبه‌ای توانست، بعد از چند وقت به کلاسش برسد. بعد از تمام شدن درس، استاد از او خواست که بعد از کلاس بماند تا با او صحبت کند. ستاره با این‌که می‌دانست موضوع غیبت‌های متعددش است، اما نمی‌دانست چه جوابی بدهد. از طرفی دلش نمی‌خواست دروغ بگوید، از طرف دیگر اگر راستش را می‌گفت ممکن بود، عمو هم از این ماجرا باخبر شود و آن‌وقت، ماندن در آن خانه برایش از هرزمانی سخت‌تر می‌شد. درفرصتی که بچه‌ها در حال ترک کلاس بودند، دلایلش را آماده کرد. یاد حرف مینو افتاد که گفته بود، بهتر است برای حفظ احترام بزرگ‌تر، حقیقت را فقط وارونه جلوه دهد. با این توجیه خودش را آرام کرد. استاد از روی صندلی بلند شد و درحالی‌که داشت کتاب‌هایش را جمع می‌کرد، پرسید: «شکیبا، می‌دونی تعداد غیبتت از حد مجاز بیشتر شده؟ احتمال افتادنت زیاده» کمی روی صندلی جابه‌جا شد. ‌‌-بله استاد! می‌دونم، ولی.. سرش را پایین انداخت. با گره زدن دستانش، سعی در پنهان کردن لرزششان داشت. استاد از پشت عینک، دقیق‌تر نگاهش کرد. -ولی چی شکیبا؟ -استاد.. راستش، زن‌عموم چند وقتیه مریضه. همه‌اش دنبال دوا دکترن. عموم که بیشتر وقتا مأموریته، مجبورم خودم دنبال ببرمشون دکتر. می‌بینین استاد، شانس منم از زندگی همینه که بجای درس و کلاس خودم، برم دنبال درمون زنِ عموم.. نه مادر خودم! جملات آخری را با چنان بغضی گفت که خودش هم باورش شد، عفت دچار یک بیماری صعب العلاج شده. استاد به حدی تحت‌تأثیر قرار گرفته بود، که ستاره چشمان پر از اشکش را از پشت عینک دید. در دلش خطاب به وجدانش گفت: "خب، کار خلافی نکردم، فقط می‌خوام یه‌کم شاد باشم و احساس آزادی کنم، نزدیک فاینال، حسابی می‌خونم." استاد کمی دماغش را بالا کشید. -امیدوارم کاری از دست موسسه بربیاد. من با مدیر حرف می‌زنم، ببینم می‌تونن غیبتارو مجاز کنن یانه. ولی به دوستات چیزی نگو. فقط شکیبا، سعی کن هرطور می‌تونی خودتو برسونی به کلاس. تو جزو بهترینای کلاس بودی، می‌تونی تو زبان خیلی پیشرفت کنی. موسسه معمولا از بین زبان‌آموزا استاد می‌گیره.. حیفم میاد بخدا! بعدخودکارش را روی شقیقه‌اش گذاشت و کمی فکر کرد. ستاره فهمید تا استاد مشکلش را حل نکند، ول کنش نیست. - صبر کن، یه راه دیگه هم هست! اگه بتونی ساعت کلاستو جا‌به‌جا کنی، شاید به کار زن عموتم برسی. میتونی؟ فکری در ذهنش جرقه زد. -وای! استاد ممنونم. اگر بتونم جابه‌جا کنم، به کارامم می‌رسم، عالیه. -باشه من صحبت می‌کنم،بهت خبر می‌دم. ستاره خوشحال از این پیروزی که به دست آورده بود، به خانه رفت و روز بعد خبر موافقت تغییر کلاسش را دریافت کرد. اما این خبر را به نحوی تغییر داد و اطلاع عمویش رساند. عمو مشغول تلویزیون دیدن بود. ستاره کنارش روی مبل نشست. -عمو! عفت کجاست؟ عمو لیوان چایش را تا آخر سرکشید و بدون این‌که نگاهی به ستاره بیندازد، جواب داد. -خونه همسایه است، پیش همدمش، ملوک خانم! کلانتر محله.. استغفرالله حواس برا آدم نمی‌ذاری که دختر. ستاره طوری قهقهه زد که نزدیک بود از روی مبل بیفتد. -‌حال کردم، عمو! هیشه همین‌طوری باش.. با تک نگاه عمو، خنده‌اش را که رام کرد و بعد دوباره پرسید: - عمو این فیلمه چیه؟ چهارچشمی چسبیدین بهش، منو نگاه کنین. -فیلم نیست، قشنگم! مستنده" -راز بقا؟ این که توش آدمه. ستاره سعی کرد با شوخی و خنده حرفش را پیش ببرد. -کم از راز بقا نداره، با این وحشی‌گری که در حق ملت کردن. نه، عمو! مستند"خارج از دید" درباره فتنه هشتاد وهشت. -فتنه هشتادو هشت چیه؟ -یادم بنداز، بعدا برات بگم، اون موقع تو نُه، ده ساله بودی. -آهان! می‌گم عمو می‌دونین دختر قشنگتون تو کلاس زبانش، ارشد شده؟ عمو بدون اینکه چشم از تلویزیون بردارد، دستش را روی شانه ستاره گذاشت. -آفرین! بهت افتخار می‌کنم، عمو! در ذهنش جمله‌ای که خودش را با آن توجیه کرد، این بود: "خب، قبلا که درسم عالی بوده." -می‌گم عمو.. یه چیز دیگه‌ هم هست. - گوشم با توئه! -خب.. راستش.. بخاطر همین ارشد شدنم، باید با بچه‌هایی که زبانشون ضعیف‌تره کار کنم. می‌خواستم ازتون اجازه بگیرم. -خب کار کن عمو، اجازه نمی‌خواد دیگه. - عموجانم! قربانتان بگردم، خب اگه بخوام کار کنم، باید بیشتر بمونم. یعنی به جای دو ساعت، می‌شه حدود چهار یا پنج ساعت، اشکال نداره؟ -نه عموجون. فقط مراقب خودت باش. تو راه سوار تاکسی بشی، نه شخصی. -چشم عموجون. یه دونه‌ای، عمو! بعد صورت عمویش را بوسید و سراغ گوشی‌اش رفت تا این پیروزی را به اطلاع مینو هم برساند. 🌸@hejabuni | دانشگاه حجاب🎓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا